🎨#نقاشی_ساده
#آموزش گام به گام #نقاشی
این شماره: گربه
این روزها که کوچولوهاتون تو خونه موندن و بیشتر حوصله شون سر میره میتونید با استفاده از این الگوها باهم نقاشی های ساده بکشید و بچه ها رنگش کنن و از لحظات شادی که براشون رقم میزنید لذت ببرن
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.95M
#قصه_صوتی
"الاغ حکیم"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
کانال دردونه.mp3
5.34M
🌙⭐️لالایی⭐️🌙
لالايي كن بخواب
خوابت قشنگه
گل مهتاب شبا هزارتا رنگه
يه وقت بيدار نشي از خواب قصه
يه وقت پا نذاري تو شهر غصه
لالايي كن مامان چشمهاش بيداره
مثل هر شب لولو پشت ديواره
ديگه بادبادك تو نخ نداره
نمي رسه به ابر پاره پاره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
همه چي يكي بودو يكي نبوده
به من چشمات ميگه
دريا حسوده
اگه سنگ بندازي
تو آب دريا
مياد شيطون با ما
به جنگ و دعوا
ديگه ابرا تو رو از من ميگيرن
گلهای باغچمون بي تو ميميرن
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
#لالایی
⭐️
💜⭐️
⭐️💜⭐️
Join🔜 @childrin1
🌼جمعه تـون زیبـا
🌈دوستان خوبم
🌼آدینه تون پراز شادی
🌈امیدوارم
🌼یه روزعالی راکنار
🌈خانواده ودوستان
🌼داشته باشید
🌈ثانیه ثانیه امروزرو
🌼به خوشی سپری کنید
🌈طاعاتتون قبول درگاه حق
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
2.51M
او می آید🌈🌼
یک روز هنگام سحر
گلها شکوفا میشود
آن روز او میآید و
مهمان گلها میشود
خون در رگ گلبرگها
آن روز جاری میشود
آن روز این دنیا پُر از
عطر بهاری میشود
فریاد شادی میرود
از شوق او بر آسمان
آن روز او میآید و
مهدی، همان صاحب زمان(عج)
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
40.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
"تام و جری"
👆👆👆
🏵
🎲🏵
🏵🎲🏵
Join🔜 @childrin1
#نکته_تربیتی
✅✅بیدار کردن لجبازی کودکان
- همیشه کارت همینه
- بیا بشین دیگه
- مگه نگفتم دست نزن
- باز رفتی سر کمد
- چند بار باید بگم
- خرابش میکنیاا
این ادبیات گفتار با کودک و نوجوان، نیازمند بازسازی و اصلاح است.
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
بستنی رنگها🍦🍦
بازی تمرکزی و مقایسه ای
وسایل مورد نیاز :
چندتاگیره ویک تکه مقوا
ساختش هم خیلی راحته
☝👈 قانون بازی :
رنگها به ترتیب شکل باید چیده شود
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
یا حضرت خدیجه( سلام الله علیها)🕯☀️
🕯بانوی مهربانی
یا حضرت خدیجه☀️🕯
🕯هستید امّ المؤمنین
یا حضرت خدیجه☀️🕯
🕯ای یاور پیغمبر
یا حضرت خدیجه☀️🕯
🕯غم پرور پیغمبر
یا حضرت خدیجه☀️🕯
🕯تو مادر زهرایی
بی مثل و بی همتایی🕯☀️
🕯دلگرمی طاهایی
یا حضرت خدیجه🕯☀️
🕯بر ماتم تو اکنون
گریان باشد دو دیده
یا حضرت خدیجه🕯☀️
☀️
🕯☀️
╲\╭┓
╭ 🕯☀️🆑 @childrin1
┗╯\╲
🐸☘ قورباغه و نردبان ☘🐸
با داستانی زیبا و دوست داشتنی در مورد قورباغه و نردبان همراه ما شوید...
نردبان به درخت تکیه داده بود. قورباغه هم توی چمن کنار نردبان، قور قور می کرد.
نردبان گفت: این قدر قورقور نکن!
قورباغه پرسید: قورقور نکنم، چه کار کنم؟
نردبان گفت: پله های من را بشمار.
قورباغه جلو پرید. پایین پله های نردبان نشست و گفت: قور. قورقور. قورقورقور....
نردبان گفت: باز هم که داری قورقور می کنی! بلد نیستی پله های من را بشماری؟
قورباغه گفت: چرا، بلدم!
بعد جلوتر پرید و گفت: دارم می شمرم. این جوری! و پرید روی پله ی اول و گفت: قور. پرید روی پله ی دوم و گفت: قور قور.
رو پله ی سوم، گفت: قورقورقور.
قورباغه، پله ها را یکی یکی بالا می پرید و می شمرد: قورقورقورقور...
رسید به پله ی آخر، و با خوشحالی گفت: همه ی پله هایت را شمردم.
یک مرتبه نردبان داد زد: مواظب باش! نیفتی...
اما دیر شده بود. قورباغه یک قورررررررر بلند گفت و از نردبان افتاد روی چمن های خیس!
نردبان، پله پله خندید.
قورباغه هم از خنده ی نردبان، خنده اش گرفت و قور قور خندید.
#قصه
╲\╭┓
╭ ☘🐸 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#نکته_تربیتی
كودك سالم و كنجكاو دوست داره آزاد باشه بدوه و كشف كنه، پس طبيعيه اگر تو خيابون دست والدينش رو رها كنه يا بدون اجازه درو باز كنه و بره بيرون
كودكان چون فرقي بين تخيل و واقعيت نميدونند، ترسوندن يا اگاهي دادن به كودكان در مورد بچه دزد يا آزار جنسي تنها باعث وحشت و ترس شديد و اضطراب و عدم اطمينان كودك ميشه.
آموزش، تنها در حدی است كه كودك بدونه قسمت شخصي بدنش رو به كسي نبايد نشون بده يا نبايد همراه غريبه ها جايي بره.
اما پدر و مادر حتي یك دقيقه هم و فقط يك دقيقه هم نبايد كودكشون رو در شرايطي قرار بدن كه خطر اين اتفاق وجود داشته باشه.
كودكان توانايي براي درك خطر و مراقبت از خود ندارند. البته بعضي از بچه ها جسورتر و عده اي ديگه محتاط ترند اما براي تصميم گيري درست بايد صبور باشيم تا مغز بچه ها به رشد لازم برسد.
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#سرگرمی
یه کاردستی عالی برای کوچولوهای ناز
🐘کاردستی فیل با استفاده
از وسایل دور ریز 🐘
با ما همراه باشید 😘
💕
🐘💕
╲\╭┓
╭ 🐘💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.8M
#قصه_صوتی
"درخت سیب"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
1_538589295.mp3
4.67M
#لالایی_صوتی
"گل نرگس"
👆👆👆
🌺
✨🌺
🌺✨🌺
╲\╭┓
╭ 🌺✨ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌼 یک روز قشنگ
🌈 یک دل خـوش
🌼 یک لب خنـدان
🌈 یک تن سالــم
🌼و گشوده شدن
🌈هزار در خوشبختی
🌼 به روی تک تکتون
🌈 دعـــــــــای امروزم
🌼 برای تک تک شما
🌈 روزتون طلایی
🌼شنبهتون گلباران عزیزان🌼
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_باب_اسفنجی
این قسمت ( پای من)
👆👆👆
🔆
💜🔆
🔆💜🔆
╲\╭┓
╭ 💜🔆 🆑 @childrin1
┗╯\╲
37.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
"تام و جری"
👆👆👆
🏵
🎲🏵
🏵🎲🏵
Join🔜 @childrin1
گوشی خدا🌈🌼
همیشه همراه ماست
گوشی خوب خدا
حتّی اگر گم بشی
تو درّه های گناه
آره ، همراه خدا
عالی ترین گوشیه
همیشه آنتن می ده
هر جا که کاری گیره
هر جا که کاری داشتی
با چند تا جمله دعا
دو دست نازنازیت رو
بیار به سوی خدا
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
#نکته_تربیتی
✅✅بیادب
بد
احمق
كودن
تنبل
بیمسئوليت و...
مراقب باشیم در زمان عصبانیت از چه کلماتی استفاده میکنیم!!!
عبارت هایی که برای تنبیه فرزندتان به کار میبرید جز شخصیت او خواهند شد.
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
💜🌈 مادرم کجاست؟ 🌈💜
رُزان، از برهکوچولوی سفیدش پرسید: «برهکوچولو، چرا تو شاخ نداری؟»
برهکوچولو گفت: «بع... بع...»
و جوابی نداد؛ چون همانطور که میدانید برهها نمیتوانند حرف بزنند.
رزان، از درختچهی یاسمین پرسید: «کی دستم به گلهای تو میرسه؟»
اما درختچهی یاسمین هم جواب نداد، فقط عطر بیشتری را در هوا پراکنده کرد و گلهای سفیدش را مثل ستاره در هوا پخش کرد.
رُزان، از عروسکش که موهای طلایی داشت، پرسید: «چرا مادر دیر کرده؟»
عروسک موطلایی سرش را تکان داد و لپهایش سرخ شد. او هم جوابی نداد؛ چون عروسکها هم نمیتوانند به پرسشهای ما پاسخ بدهند.
رُزان شروع کرد به غصه خوردن. او در اتاقش روی تختش تنها روبهروی پنجره نشسته بود. سرش را به گوشهی تخت تکیه داد و به پیراهنش نگاه کرد. روی آن گلهای کوچک و زیبا و پروانههای رنگارنگ نقاشی شده بود. همینطور که داشت به آنها نگاه میکرد، پروانهها شروع کردند به پرواز و روی گلها نشستند و دوباره پرواز کردند.
با صدای آهسته گفت: «کاش من هم مثل این پروانهها بال داشتم و میتوانستم پرواز کنم و دنبال مادرم بگردم. مادرم کجا رفته؟»
یک دفعه رزان پرواز کرد. از پنجره بیرون رفت. پرواز کرد. پرواز کرد و از روی درختچهی یاسمین گذشت و همانطور رفت تا به پشتبام رسید. فکر کرد گنجشکها و کبوترها میترسند؛ اما گنجشکها جیکجیککنان روی شانهاش نشستند و گفتند: «سلام رزان.»
و کبوترهای کوچولو هم با خوشحالی اینور و آنور پریدند و به رزان خوشآمد گفتند:
- بق بقو... بق بقو.
رزان دوباره پرواز کرد و از بالای خیابان و میدان بزرگ شهر و چراغ راهنما گذشت. پلیس راهنمایی و رانندگی را دید که با کلاه قشنگ و دستکشهای سفید آنجا ایستاده و مواظب رفت و آمد ماشینها و مردم است.
رزان برای او دست تکان داد. همینطور پرواز کرد و از بالای بازار شلوغ و ساختمانهای بزرگ گذشت. کارگرها را دید که گاریها را هل میدهند و عرق از پیشانیشان چکه میکند. کارمندهای ادارهها را دید که تند و تند روی کلید کامپیوترها میزنند و مینویسند... تک تاک... تک تک تاک... تاک تک...
خندید و دید آنها هم از پشت پنجرهها برایش دست تکان میدهند.
به پرواز ادامه داد تا به باغهای سرسبز رسید. کشاورزها را دید که با تلاش زیاد کار میکنند. با اینکه سرهایشان را بلند نکردند و او را ندیدند؛ اما رزان برایشان دست تکان داد و پرواز کرد و پرواز کرد تا به پارکی که نزدیک رودخانه بود، رسید. آنجا پسربچهای را دید که همسن خودش بود. از روی موهای بورش او را شناخت. اسعد، پسر بازیگوش و شیطان محله بود. او در کودکستان برای بچهها زبان در میآورد، گوشهایشان را میگرفت و داد میکشید.. دااا... دووو... دااا... دووو
انگشتهایش رنگی شده بود، دکمهی لباسش افتاده بود و داشت میدوید.
رزان گفت: «اسعد!»
اسعد، سرش را بلند کرد: «بچهها ببینید، رزان پرواز میکنه! پیراهنش را ببینید، روی آن پر از گل و پروانه و خطهای سرخ و آبی است مثل بادبادک!»
رزان در آسمان آبی پرواز میکرد و دور میشد. تکههای ابر سفید که شکل برههای سفید کوچولو بودند، دنبال او دویدند.
اسعد داد کشید:
- من را هم ببر!
- نه، تو را با خودم نمیبرم تو بچهی شیطانی هستی.
- قول میدهم بچهی خوبی باشم.
بچهها هم با صدای بلند داد زدند:
- رزان... رزان!
و یکدفعه رزان، تالاپ از روی تخت روی قالی گلگلی کف اتاق افتاد.
مادر جلوی رزان ایستاده بود. صورت نرم و نازش را جلو آورد و گفت:
- مگه نگفتم لبهی تخت نخواب؟
رزان آهسته گفت: «دنبالت میگشتم مامان!»
#قصه_متنی
╲\╭┓
╭🌈💜 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازیهای خلاقانه
#آموزش_نقاشی
با حالت های مختلف دست میشه نقاشی های ساده و بامزه ای برای بچه ها کشید و سرگرمشون کرد.
با این کار به تقویت قوه تخیل فرزندتون کمک میکنید
تماشای ویدئو رو از دست ندید😉
╲\╭┓
╭🔮🌈 🆑 @childrin1
┗╯\╲