🌿🌱جادوی مار سفید🍃🌿
♤قسمت دوم♤
مرد جوان اسب سوار روزها به راهش ادامه داد تا به شهر بزرگی رسید. در آن جا سر و صدای زیادی به گوش می رسید. مردی سوار بر اسب، بلند فریاد می زد "دختر پادشاه می خواهد از میان شما مردی را برای همسری انتخاب کند، اما هرکس بخواهد با او ازدواج کند، باید کار بسیار دشواری را انجام دهد و اگر موفق به انجام آن نشود، زندگی اش را از دست می دهد." افراد زیادی تلاش بسیار کردند، اما همه ی آن ها ناموفق بودند، با این وجود مرد جوان می خواست شانس خود را امتحان کند. بنابراین خود را خواستگار دختر پادشاه اعلام کرد.
بنابراین او را به دریا بردند و پادشاه حلقه ای طلا را در برابر چشمان او به دریا انداخت، سپس به او دستور داد تا آن را بیاورد و اگر نتواند خود او را به دریا خواهند انداخت. همه ی مردم دلشان به حال مرد جوان سوخت، همه رفتند و او را تنها گذاشتند.
مرد جوان کنار ساحل ایستاده بود که دید سه ماهی به طرفش می آیند. آن ها همان سه ماهی ای بودند که او روزی آن ها را نجات داده بود. یکی از ماهی ها صدفی در دهانش بود که آن را به مرد جوان داد. وقتی مرد جوان آن را باز کرد حلقه ی طلا را درون آن دید و بسیار خوشحال شد و آن را نزد پادشاه برد و منتظر بود که پادشاه به وعده اش عمل کند.
اما دختر پادشاه خیلی مغرور بود و این شرط را قبول نداشت. او خود شرطی دیگر برای مرد جوان گذاشت. دختر پادشاه به باغ رفت و ده کیسه ارزن را با دستانش روی چمن ها ریخت و گفت " تا فردا قبل از طلوع آفتاب باید تمام این ارزن ها را جمع کنی وگرنه کشته می شوی."
مرد جوان همانجا نشست و با خودش فکر کرد چطوری این کار را انجام دهد، اما فکری به ذهنش نرسید و مایوس و نا امید منتظر صبح شد. اما با تابش اولین پرتو آفتاب، او ده کیسه ی ارزن را کنار خودش دید. ملکه ی مورچه ها با هزاران هزار مورچه به کمک او آمده بود، سربازان ملکه تمام ارزن ها را از روی چمن ها جمع آوری کرده بودند و داخل کیسه ها ریخته بودند.
حالا دختر پادشاه خود به تنهایی به باغ آمد و از دیدن کیسه های ارزن سخت متعجب شد. اما دختر پادشاه بازهم مغرور و خودخواه گفت "اگرچه همه ی کارها را به درستی انجام دادی، اما نمی توانی همسرم شوی تا سیب درخت زندگی را برایم بیاوری."
مرد جوان اصلاً نمی دانست درخت زندگی کجاست، اما باز راهی شد و بعد از پیاده روی بسیار به جنگلی رسید. مرد جوان بسیار خسته شده بود و دیگر نمی توانست راه برود. او زیر درختی نشست و خوابش برد. کمی بعد صدای خش خشی از لابه لای شاخه های درخت شنید. ناگهان سیبی طلا از میان شاخ و برگ درختان در دستانش افتاد. در همین هنگام سه کلاغ به سمت او پرواز کردند و در کنار او نشستند و گفتند " ما همان سه بچه کلاغیم که تو غذایت را به ما دادی. حالا ما بزرگ شدیم و سیب طلا را پیدا کردیم و برایت آوردیم." مرد جوان بسیار خوشحال شد و از آن ها تشکر کرد و راهی قصر پادشاه شد. او سیب طلا را به دختر پادشاه داد. دختر پادشاه دیگر بهانه ای نداشت. آن ها هر دو سیب را خوردند و برای سال های سال به خوبی خوشی با هم زندگی کردند.
پایان...
#قصه_متنی
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.96M
#قصه_صوتی
با کلاه یا بی کلاه"
♧قسمت دوم♧
با صدای (خاله شادی)
💚 ∩_∩
(„• ֊ •„)💚
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
4_308275972069654710.mp3
3.2M
#لالایی_نوستالژیک
"گنجشک لالا"
👆👆👆
⭐️
🌓⭐️
⭐️🌓⭐️
╲\╭┓
╭ 🌓⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🍃❤️ ضیافت آسمانی❤️🍃
امشب در آسمانها
چه جشن و شوری بر پاست
میزبان این ضیافت
خدای دلهای ماست
فرشته ها چه شادند
لبخند روی لب ماست
چون عروسی پیامبر
با خدیجه ی کبری است💕
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌸🍃سبـدی پـر از گــل
🌸🍃پـراز لبخـنـد و شـادی
🌸🍃مهمون عصر چهارشنبه تـون
🌸🍃عـصـرتـون دل انگیـز
🍃 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🌸 @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
کارتون خاطره انگیز و بسیار زیبای
«#دکتر_ارنست»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت«نهم»
بخش ۱
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
32.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
کارتون خاطره انگیز و بسیار زیبای
«#دکتر_ارنست»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت«نهم»
بخش ۲
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
#تغذیه_کودک
در فصل پاییز چه چیزی را به عنوان هله هوله به بچه ها بدیم که مریض نشن و جون بگیرن؟
نارگیل: وزن دهنده
مویز:دشمن سرماخوردگی
قیسی:بلندی قد، استخوانساز
آلو خشک:وزن دهنده ضدیبوست
عناب:صاف کننده گلو،درمان سرفه
آجیل :ضد کمخونی و تقویت هوش
لواشک:اشتهاآور و ضدعفونت ادراری
سنجد:ضد اسهال و بشدت وزن دهنده
انجیرخشک: ضدیبوست
آلبالو خشکه: ضد رماتیسم در هر سنی
توت خشک:افزایش قدرت بدنی و ضدمریضی
خرما:ضدسرطان و تقویت بنیه بدنی و دشمن کمخونی
🥥 ∩_∩
(„• ֊ •„)🥥
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_آموزشی
كودك را مسئول رفتارهاي خودش كنيد!!!!
کودک و دوستش در اتاق مشغول بازی هستند. سر و صدای آنها باعث اذیت و آزار شماست، بهتر است بگویید:
"بچه ها تصمیم بگیرید یا بی سر و صدا بازی کنید، یا از اتاق خارج شوید." اگر بعد از ۵ دقیقه هنوز سر و صدا ادامه داشت، بگویید:
"خوب می بینم تصمیم گرفتید که از اتاق بیرون بروید."
این جمله، شما را از داشتن نقش منفی نجات می دهد، زیرا آنها می دانند این تصمیم آنها بوده که منجر به این نتیجه شده است.
به این ترتیب کودک مسئول عمل خودش است.
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
#بازی
#بازی_خلاقانه🎈
🎪〰کانگرو🦘 بازی〰🎪
🚩وسایل مورد نیاز: گونی خالی
🚩روش بازی:
🚩بچه ها داخل گونی رفته و بدون اینکه تعادل بهم بخورد باید یک مسافتی را مثل کانگرو🦘 طی کنند. می توانید خط شروع و پایان بگذارید و بازی را به شکل مسابقه برگزار کنيد و یا زمان بگیرید که هر نفر چند دقیقه می تواند بدون زمین خوردن جفت پا بپرد و بچه ها را تشویق کنید تا سعی کنند رکورد یکدیگر را بشکنند.
🏠کودک میتواند این بازی را تکنفره در خانه و با استفاده از روبالشی هم انجام دهد.
🚩اهداف
🐾پرورش مهارت های حرکتی درشت🐾
تقویت عضلات پا و دست🐾
تخیله انرژی (مناسب کودکان فعال)🐾
بهبود تعادل🐾ا
افزایش هماهنگی دو نیمکره مغز🐾
هم بازی فردی است و هم اجتماعی🐾
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
ساخت ریسه کاغذی خرگوشی 🎁💕
💕
🎁💕
╲\╭┓
╭ 🎁💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
👬 دو آدمک قرمز و آبی👬
روزی یک نقاش دو آدمک کشید.
آدمک آبی و آدمک قرمز
آدمک آبی لبخندی زد و با شادی گفت : سلام زندگی
آدمک قرمز هم با صدای بلند خندید و فریاد زد : باید هم جا را بگردم . هورا.
دو آدمک به راه افتادند. آدمک قرمز با قدم های بلند راه می رفت و هر از گاهی بر می گشت و با غرغر به آدمک آبی می گفت : تندتر راه بیا. باید همه دنیا را بگردیم.
آدمک آبی دستی به پاهایش کشید و به آرامی گفت : تو برو. پاهای من درد می کند و تق تق صدا می دهد.
آدمک قرمز گفت پس این تق تق صدای پاهای توست. چرا نقاش فکری به حال پاهای تو نکرد. پاهای من سالم و قوی است. ببین
آدمک قرمز پاهایش را در هوا تکان داد و گفت : پشت سر من بیا .
دو آدمک با فاصله حرکت کردند . آدمک آبی درد داشت و و پاهایش تق تق صدا صدا می داد. آدمک قرمز هیجان داشت و با تق تق صدای پاهای دوستش هم صدا شده بود و شعر می خواند .
کمی گذشت تا به کوهی رسیدند .
آدمک آبی پایین کوه نشست و پاهایش را از خستگی مالید.
آدمک قرمز با شکایت گفت چرا نشستی.
بلند شو. وقت کم داریم.
من به صدای پاهای تو عادت کرده ام و با آن شعر می خوانم اما تو واقعا آهسته راه می روی.
آدمک آبی گفت : دوست عزیزم تو برو. من همین دور و برها هستم. شاید روزی همدیگر را دیدیم.
آدمک قرمز گفت : من باید دنیا را بگردم همانطور که او می گویی بهتر است من بروم.
دو آدمک از هم جدا شدند.
آدمک قرمز رفت . رفت به گندم زارهای زیبا رسید. هنوز صدای تق تق پاهای دوستش در گوشش بود. به گندم زار گفت : تو بسیار زیبا هستی. اما من باید بروم. فرصت کمی دارم.
پس رفت
آدمک قرمز به دریا رسید. صدای تق تق پاهای دوستش در گوشش بود
به یاد تنها دوستش افتاد و به دریا گفت : تو زیبا هستی اما من نمی توانم پیش تو بمانم و روزها و شبها تماشایت کنم. باید بروم و دنیا را بگردم. من فرصت کمی دارم پس رفت و رفت.
اما آدمک آبی، او کمی بعد از رفتن دوستش آهسته از کوه بالا رفت. گل های وحشی را دید و برایشان اسم گذاشت. سنگ های زیبا و رنگارنگ را دید و دستی به آنها کشید و چند تا از آن ها را برداشت.
آدمک آبی وقتی خسته می شد و می نشست و از آن بالا زمین را تماشا می کرد و به یاد تنها دوستش می افتاد و نمی دانست که او کجاست و چه می کند . دلتنگ او بود . اما خوشحال بود که به دنبال روهایش رفته بود
اما آدمک قرمز، به شهر رسید. آدم ها را دید و . با آن ها حرف زد. در شهر زندگی کرد و در مسابقه ی دو شرکت کرد و صاحب کفش های زیبا شد . اما مدت ها بود صدای تق تق پاهای دوستش را نشنیده بود . دلتنگ بود اما می دانست او را هرگز نخواهد دید. آدمک آبی در غار زندگی می کرد. با پرنده ها دوست شده بود و بیشتر جوشانده ی گیاهان را می خورد و شب ها از دیدن ستارها سیر نمی شد.
روزی آدمک قرمز تصمیم گرفت شهر را ترک کند و به سفر خودش ادامه دهد. از شهر دور شد. روستاها را پشت سر گذاشت. اما تنها راه می رفت.
به رودخانه ای رسید. تشنه بود. خم شد و مشتی آب برداشت و نوشید. همان موقع صدای ضعیف تق تق پاهای دوستش را شنید. چیزی در دلش جان گرفت.
یک چیز قدیمی، شاد شد. به اطرافش نگاه کرد. دوست داشت صدا را بهتر بشنود. نمی دانست کدام راه را برود. صدا را بهتر خواهد شنید.
چشم هایش را بست و به سمت راست برود.
پس رفت و با تق تق صدا شعر خواند.
آدمک آبی آنروز از کوه پایین می آمد تا آذوقه ای پیدا کند. هوا آفتابی بود و تکه های پنبه ای ابر در آسمان پراکنده بودند.
ادمک قرمز راه می رفت و نمی دانست چرا شاد است. صدای تق تق پهای دوستش را کاملا می شنید. از دور کوهی را دید . با خود گفت : چقدر این کوه برایم آشناست. نکند این همان کوهی باشد که کنارش از دوستم جدا شدم.
آدمک آبی پای کوه گیاهان وحشی را بو می کرد و در سبد می ریخت.
آدمک قرمز خطی آبی را از دور دید. قلبش لرزید. خودش بود آدمک آبی
آدمک آبی به پرنده ای که در آسمان آبی اوج می گرفت. نگاه می کرد. پرنده به طرف خط قرمزی که نزدیک می شد پر زد. آدمک آبی چیزی در دلش جان گرفت.
دو آدمک به هم نزدیک شدند. دو دوست
خندیدند . شاد شدند و همدیگر را در آغوش گرفتند.
و به یک آدمک بنفش تبدیل شدند که پاهایش تق تق صدا نمی داد.
💕
👬💕
╲\╭┓
╭ 👬💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_صوتی
"افسانه نروژی"
(با صدای پگاه رضوی)
🍎 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍎
┏━━━∪∪━━━┓
🟣 @childrin1 🟣
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_5767238602819896811.mp3
7.04M
#لالایی_صوتی
با صدای (پگاه رضوی)
✨ ∩_∩
(„• ֊ •„)💚
┏━━━∪∪━━━┓
💚 @childrin1 ✨
┗━━━━━━━━━┛
🌱 🍂 🌱 🍂 🍂 🍃
🍂 🌱 🍃 🍎 🍃 🍎
🍃 🍎 🍂 🍂
🍂 🍎 🍎
🍎
آخر هفته تـون عـالـی🍃🍎
براتون روزی پـراز زیبـایی🍃🍎
و پـر از محـبـت و روزگــاری 🍃🍎
پـر از مـوفـقــیـت آرزومـنـدم 🍃🍎
حــال دلتــون قشنگــــــــ
روزای پاییزیتون گـرم مـحـبت🍃🍎
پنجشنبه تون پراز بهترینها🍃🍎
🍎 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍎
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
35.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
کارتون خاطره انگیز و بسیار زیبای
«#دکتر_ارنست»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت«دهم»
بخش ۱
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
38.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
کارتون خاطره انگیز و بسیار زیبای
«#دکتر_ارنست»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت«دهم»
بخش ۲
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آموزشی_انگلیسی
«Bora whereareyou sister»
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اوریگامی
⭐️اوریگامی ستاره⭐️
💕
⭐️💕
╲\╭┓
╭ ⭐️💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲