⭐️🦎 عکس یادگاری خانم مارمولک 🦎⭐️
در خانه ای قدیمی، سارا کوچولو و پدر و مادر و مادربزرگش زندگی می کردند. در آن خانه به جز آن ها، خانم مارمولکی هم زندگی می کرد. افراد خانه نمی دانستند که در انباری گوشه اتاقشان یک مارمولک است؛ ولی خانم مارمولک از همه چیز آن خانه با خبر بود.
خانم مارمولک وقتی کسی متوجه نبود. از زیر در بیرون می آمد. توی خانه می گشت تا سوسکی یا غذای دیگری برای خوردن پیدا کند.
یک روز خانه خیلی شلوغ بود. سر و صدا بود و رفت و آمد. آن روز جشن تولد سارا بود. خانه پر از مهمان بود. روی میز پر از میوه و شیرینی بود. خانم مارمولک از زیر در همه چیز را نگاه می کرد. کیک را آوردند و رویش هشت تا شمع گذاشتند. در این موقع مادر ساراکوچولو دوربینی آورد و شروع کرد به عکس گرفتن. سارا کیک می پرید. شمع فوت می کرد. کنار دوست هایش می ایستاد و مادرش تند و تند از او عکس می گرفت.
خانم مارمولک از این کار خیلی خوشش آمد. او گفت: چه جالب! کاشکی از من هم عکس می گرفتند!»
خانم مارمولک قبلاً هم دیده بود که مادر سارا از او عکس می گرفت. بعد هم عکس ها را می آورد و به همه نشان می داد. بعضی از عکس ها را هم به دیوار آویزان کرده بود. خانم مارمولک گفت: «کاشکی من هم یک عکس داشتم و آن را گوشه انباری آویزان می کردم!»
هر چه مادر سارا بیشتر عکس می گرفت. خانم مارمولک بیشتر دلش می خواست که از او هم عکس بگیرند. دیگر به فکر شیرینی های روی میز و سوسک های توی انباری نبود. فقط به عکس گرفتن فکر می کرد. دلش می خواست مثل سارا کوچولو این طرف و آن طرف بایستد و از او عکس بگیرند. او آهی کشید و باز گفت: «کاشکی می شد بروم و به سارا کوچولو بگویم. حیف که از من می ترسد و فرار می کند؛ و گرنه کنار هم می نشستیم و عکس می گرفتیم! اصلاً کاشکی می شد برای من هم جشن تولد بگیرند!»
خانم مارمولک گوشه ای نشسته بود و در این فکر و خیال ها بود تا بالاخره جش تولد تمام شد و همه رفتند.
آن شب گذشت. فردا شب شد. همه دور سفره نشسته بودند و داشتند شام می خوردند. مادر سارا گفت: «راستی... فیلم دوربین تمام نشده. هنوز چند تا عکس مانده. بیایید امشب عکس ها را تمام کنیم تا فردا ببرم ظاهر کنم.»
مادر سارا رفت و دوربین را آورد. بقیه مشغول شام خوردن شدند و مادر عکس گرفت. چند تا عکس هم از مادربزرگ گرفت. در این موقع سارا گفت: «مامان، می روم جلوی در انباری می ایستم و یک عکس از من بگیر!»مادر خندید و گفت: «چرا جلوی در انباری؟ خیلی خب، برو»
سارا گفت: «همه جا عکس انداخته ایم. جز آنجا!»
سارا رفت و جلوی در انباری ایستاد. در این موقع خانم مارمولک هم به سرعت از زیر در بیرون خزید و دوید کنار سارا روی دیوار. مادر سارا متوجه مارمولک نشد و از آن ها عکس گرفت. خانم مارمولک از خوشحالی دمش را تند و تند تکان می داد. او ذوق می کرد و می گفت: «آخ جون، عکس گرفتم! بالاخره من هم عکس گرفتم!»فردا ظهر مادر سارا عکس ها را از عکاسی آورد. آنها را جلوی مادربزرگ گذاشت و گفت: «بی بی، ببین عکس ها چقدر قشنگ شده! خودم فقط دو سه تایشان را دیدم.»
بعد کنار مادربزرگ نشست و با هم شروع کردند به دیدن عکس ها ناگهان مادر سارا فریاد زد: «وای... این مارمولک اینجا چه کار می کند؟! کنار سارا! چطور ندیده بودمش!»
بی بی عکس را از دست مادر سارا گرفت. عینکش را جا به جا کرد. با دقت نگاه کرد و گفت: «راست می گویی ننه... چه مارمولک قبراقی!»
مادر سارا و بی بی همه عکس ها را نگاه کردند. بعد هم آن ها را همان جا روی زمین گذاشتند و به آشپزخانه رفتند. خانم مارمولک همه چیز را دیده بود. او دوید و به سرعت به طرف عکس ها رفت. با سر و دمش عکس ها را این طرف و آن طرف کرد. بالاخره عکس خودش را پیدا کرد و گفت: «وای... چه عکسی! چقدر خوب افتادم! چه قد و قواره ای! چه سری! چه دمی!»او مدتی محو تماشای عکسش بود. بعد هم آن را به دهانش گرفت و کشان کشان از زیر در به انباری برد. آن را در گوشه ای تاریک و پشت مقداری اسباب و اثاثیه، جلوی دیوار گذاشت و گفت: «حالا من هم روی دیوار اتاقم، یک عکس از خودم دارم.»
خانم مارمولک هیچ وقت آن قدر خوشحال نبود. از آن به بعد هر وقت عکس خودش را می دید، ذوق می کرد.
مادر سارا و سارا و بی بی هیچ وقت نفهمیدند که عکس سارا و مارمولک چه شد. هر قدر هم این طرف و آن طرف گشتند. پیدایش نکردند.
سارا کوچولو آن شب گفت: «حیف شد! کاشکی عکس خودم را با مارمولک می دیدم! کاشکی یک عکس دیگر گم می شد!»
و خانم مارمولک از زیر در ریز ریز می خندید.
#قصه_متنی
╲\╭┓
╭🦎⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1.کانال دردونه.mp3
4.31M
#قصه_صوتی
"پیرمرد وچغندر"
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_326715147139680836.mp3
6.06M
#لالایی_صوتی
👆👆👆
💜
⭐️💜
💜⭐️💜
⭐️💜⭐️💜
💜⭐️💜⭐️💜
Join🔜 @childrin1
سلام و درود💜🌻
امـروزتــون چـون💜🌻
خـورشید مـهر آفـرین💜🌻
چـون بـاران، بـا طـراوت 💜🌻
مثل رویـا شیـریـن
وچون پرنده زیبـا و سبکبال💜🌻
چهارشنبه تـون شـاد و قشنگـــــ🌻
🌻 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
سلام دُردونه ها. 🌻
امروز روز وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) است.
امروزمون رو با یه سلام ویژه شروع میکنیم.
ســــلام بــــه ام البنیـــن💚
مادر علمـــدار حسیـــــن♥️
مادر عبـاس، الگوی ادب💚
یــــار وفــــادار حسیـــن♥️
ما بچهها دوست داریم خیلی باادب باشیم. مگه نه⁉️
آخه کسی که با ادبه رو همه دوست دارن.
حضرت ام البنین پسری داشتند که همه ی دنیا دوسشون دارن.
پسرشون کی بود⁉️
حضرت ابالفضل عباس. وفادارترین، با ادبترین، و جوانمردترین یار امام حسین علیهالسلام.♥️
پس ما بچه ها اگر میخوایم مودبترین باشیم باید از حضرت عباس یاد بگیریم و از حضرت ام البنین کمک بخوایم.🌹
پس به این خانم بزرگوار سلام کنیم و بگیم:
✨السلام علیک یا ام الأدب✨
سلام دوم ما، به امام خوبی ها
السلام علیک یا صاحب الزمان✋
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)🖤
┏━━━∪∪━━━┓
🕯 @childrin1 🕯
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨یک داستان و نقاشی زیبا از زندگی حضرت ام البنین (سلام الله علیها)
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)🖤
┏━━━∪∪━━━┓
🕯 @childrin1 🕯
┗━━━━━━━━━┛
24.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
کارتون خاطره انگیز
«#جزیره_ناشناخته»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت« ۱ »
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
🟢روش مقابله با دعوای بچه ها در مدرسه
🟢گفتگو و پذیرش
قبل از هرچیز باید بتوانید با فرزندتان گفتگوی موثر داشته باشید و به خوبی حرفها و دغدغههای آنها را بشنوید. این کار تا حد زیادی در پیدا کردن ریشه مشکلات به شما کمک میکند. وقتی فرزندتان جریان دعوای مدرسه را تعریف میکند به دقت به جزییات توجه کنید. از سرزنش او خودداری کنید تا بتواند تمام حرفهایش را با شما در میان بگذارد. از طرفی شاید درگیری او بدلیل نیاز به توجه یا بیان نیازهایش باشد که با صحبت کردن تا حدودی برطرف خواهد شد و میتواند در آرامش او موثر باشد.
🟢اصلاح سبک تربیت
درباره سبکهای فرزندپروری مطالعه کنید یا در این مورد با یک مشاور مشورت داشته باشید. رفتارهای آسیبزا که استرس و اضطراب فرزندتان را بیشتر میکنند، به اعتماد به نفس او آسیب میزنند یا باعث حس ناامنی در او میشوند میتوانند در نهایت باعث بروزنریزی احساسات، تحریکپذیری بالا و خشم و عصبانیت شوند.
🐭 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐭
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تغذیه_کودک
🍔 علاقه بچه ها به مصرف سوسیس و کالباس
🍔 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍔
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_آموزشی
🫁آموزش شناخت اعضای بدن
🦻تقویت حس شنوایی
👀تقویت دقت و توجه
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
🌼 @childrin1 🌼
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1💞💫کانال دردونه.mp3
3.49M
#قصه_صوتی
"ملکه گلها"
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1🕊️کانال🕊️ دردونه.mp3
2.78M
#لالایی
«چشماتو ببند»
با صدای( آیدا خلیلی)
لالالالایی، لالالالایی
چشاتو ببند خواب ببینی توی خواب آبی ببینی
دریا و ماهی و ساحل و قایق رو ببینی لالالالایی لالالالایی
تو خواب میتونی رنگ ببینی، گل های رنگی ببینی
رنگای خوشگل رنگین کمون رو ببینی
لالالالایی لالالالایی
چشاتو ببند برف ببینی بازی و شادی ببینی
✨ ∩_∩
(„• ֊ •„)✨
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️@childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
🌸 🌸 🌸
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
پنج شنبه قشنگتـون بخـیر🌸🍃
لحظه هاتون مثل گلها🌸🍃
بـاطـراوت و پـر از
عطر خـوش زنـدگی 🌸🍃
خنده هاتون همیشگی
شادیهاتـون مانـدگـار 🌸🍃
و حال دلتون خوبِ خوب🌸🍃
آخر هفته تـون پـر گـــل و شــاد 🌸🍃
🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
49.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
کارتون خاطره انگیز
«#جزیره_ناشناخته»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت« ۲ »
پارت ۱
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
41.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
کارتون خاطره انگیز
«#جزیره_ناشناخته»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت« ۲ »
پارت ۲
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاغذ_رنگی🎨✂️
#کاردستی
آموزش کاردستی 🐐🦙🐑
تو این آموزش یاد میگیرید چطوری یه مزرعه جذاب برای گوسفندهای کاغذی درست کنید.👌👌👌
کانال دردونه رو به دوستان خود معرفی کنید.😘
✂️ ∩_∩
(„• ֊ •„)✂️
┏━━━∪∪━━━┓
💚 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
#سرگرمی
یه ایده و بازی سرگرم کننده آوردم براتون ,با وسایلی که تو خونه هممون هست و میشه راحت درستش کرد😊
🔴 ∩_∩
(„• ֊ •„)♥️
┏━━━∪∪━━━┓
💚 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
🟢دلایل پرحرفی کودک
زیاد حرف زدن بچه ها نشونه ی 6 چیزه
۱. اگر کودکتون شبها موقع خواب پرحرفه : یعنی از چیزی میترسه
۲. اگر پرحرفی کودکتون از زمان بدنیا آمدن خواهر یا برادرش شروع شده: یعنی کودکتون به خواهر یا برادرش حسودی میکنه
۳. اگر کودکتون در مواقعی که شما پای تلفن یا مهمون دارید پرحرفی میکنه: یعنی کودکتون کمبود توجه داره.
۴. اگر کودکتون با دیدن چیزهای جدید شروع به پرحرفی میکنه: یعنی کودکتون حس کنجکاوی بالایی داره.
۵. اگر کودکتون در مواقعی که شما حوصله ندارید یا با همسرتون بحث کردید شروع به
پرحرفی میکنه: یعنی کودکتون دچار اضطراب
شده.
۶. البته که پرحرفی نشونه مهارت کلامی بالای کودکتون هم هست اما بسیار مهمه که این
پرحرفی چه وقت سراغ بچتون میاد.
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
💜🦋دخترک آوازخان🦋💜
دختری بود که با پدر و مادرش برای تفریح به جنگل رفته بودن پس از کلی بازی و تفریح دخترک پروانه خیلی خوشگلی را می بیند که دور سر او پرواز میکند.
دخترک دلش می خواست که این پروانه را بگیرد و با خودش به خانه ببرد .
به همین دلیل دخترک پروانه را به قصد گرفتتن دنبال کرد .
دخترک خیلی خوشحال بود چرا که خودش را در گرفتن پروانه موفق می دید .
همینجور که پروانه را دنبال می کرد و می خندید پروانه او را از پدر و مادر دور تر و دورتر می کرد .
دخترک پس از ساعتی که پروانه را دنبال کرد و خسته شد تصمیم گرفت استراحتی کند.
در حال استراحت متوجه شد که از پدر و مادرش خبری نیست . بسیار ترسید و شروع به گریه کردن نمود .
اما هر قدر گریه کرد کسی به دادش نرسید .
از گریه کردن خسته شد .
کمی با خود فکر کرد با خود می گفت: خدایا چه کار کنم؟ کدام سمت بروم ؟ خانواده خودم را از کجا پیدا کنم .
شروع کرد به نفرین کردن پروانه و به دور برش نگاهی کرد اما پروانه را ندید .
او خودش را کاملا تنها حس کرد و ناچار شد به فکر راه چاره باشد . از کتاب علوم بعضی چیزها را که می توان سمت شمال را فهمید به خاطر آورد و با علم ناقصی که داشت سمتی را به عنوان شمال انتخاب کرد و قدم در راه گذاشت تا به سمت پدر و مادرش راه بیفتد.
ساعتی بود که مسیری را طی می کرد خسته شده بود و دلش می خواست با کسی صحبتی بکند اما کسی نبود .
دخترک زمزمه ای را شروع کرد و بعد از مدتی صدایش را بلند کرد و آوازی سرداد .
در جنگل صدایش پیچید تا آن روز دخترک از نعمت آواز خوش خودش خبری نداشت و باخود گفت : من چه صدای قشنگی دارم .
همینطور آواز می خواند و جلو می رفت اما هیچ خبری از پدر و مادرش نبود .
دخترک خسته و نا امید شده بود آواز خود را قطع کرد و نشست.
دخترک ناامید شده بود اما با خودش فکر کرد حتما مسیر یابی او اشتباه بوده چون اصلا او اینهمه از پدر و مادرش دور نشده بود که اینهمه به دنبال انها راه می رود . با خود گفت نکند که گمشده باشد و هیچگاه نتواند آنها را پیدا کند سرش را بالاگرفت و متوجه حضور پرنده های زیادی شد که بالای درختان هستند به چپ و راست نگاه کرد دید حیوانات زیادی دور و برش را گرفته اند و انگار منتظر اتفاقی هستند.
دخترک با خود گفت : چرا اینهمه حیوان در اینجا هست نکند همایش و جلسه دارند .
دختر بلند شد و راه افتاد این بار از ترس خود شروع به آواز خواندن کرد و راه خود را ادامه داد .
در طول مسیر متوجه حرکت حیوانات به سمتی شده که خودش در حرکت بود .
آواز را قطع کردیکی از پرنده ها پرید و در جلوی را ه او قرار گرفت و گفت دختر خانم چه آواز خوبی داری هیچ پرنده ای نمی تواند صدای تو را در بیاورد و به زیبایی تو آواز بخواند . جنگل در عمرش آوازی به خوبی آواز تو ندیده است . واقعا هم آواز دخترک زیبا بود .
پرنده گفت : تو از کجا آمده ای و اینجا چه می کنی . دخترک جواب داد من به همراه خانواده ام به جنگل برای تفریح آمده بودیم و حالا من آنها را گم کرده ام . پروانه ای را دنبال کردم و از آنها دور شدم و حالا راهم را که آمده بودم گم کردم . پرنده صوتی زد و همه پروانه ها آنجا حاضر شدند . روبه پروانه ها گفت کدام یک از شما با این بچه بازی می کردید .
ادامه دارد....
🦋
💜🦋
🦋💜🦋
join🔜 @childrin1
💜🦋دخترک آوازخوان🦋💜
ادامه داستان...
یکی از پروانه ها جلو آمد و با ترس و لرز گفت : من بودم .
پرنده گفت : مطمئن هستم که تو می توانی به این دخترک کمک کنی .
پروانه گفت : مگر چه شده است .
پرنده گفت : این بچه وقتی با تو بازی می کرده از پدر و مادرش دور شده و الان راهش را گم کرده است .
فکر می کنم تو بتونی به او کمک کنی تا او پدر و مادرش را پیدا بکند.
پروانه گفت : آری من می توانم پدر و مادر او را پیدا کنم .
پروانه پرواز کرد و به آنها گفت دنبال من راه بیفتید دخترک و حیوانات به دنبال پروانه راه افتادند بعد از ساعتی به محلی که پدر و مادر دخترک در آنجا پیک نیک راه انداخته بودند رسیدند .اما از پدر و مادر دخترک خبری نبود.
همه حیوانات به دور و بر خودشان نگاه کردند تا شاید بتوانند اثری از پدر و مادر دخترک پیدا کنند .
حیوانات هر چه گشتند اثری پیدا نکردند . دخترک گفت اگر تا جاده اصلی بتوانم خودم را برسانم می توانم راه خانه را پیدا کنم .
یکی از پرندگان گفت : همینجا همگی استراحت کنید من سر و گوشی آب بدهم و برای شما خبر می آورم .
پرنده پر زد و از آنجا دور شد.
طولی نکشید که پرنده سراسیمه بازگشت و به آنها خبر خوشی را آورد و گفت چند صد متر آنطرف تر پدر و مادر دختر بچه دنبال دخترشان می گردند .
من به آنها خبر دادم و آنها الان به اینجا می رسند .
بعد از چند لحظه پدر و مادر دخترک به پیش دخترک رسیدند و پس از گریه و زاری با همدیگر از از آنها خداحافظی کردند ولی همه حیوانات تقاضاکردند که هر هفته دخترک به جنگل بیایند و دخترک برای آنها آوازی بخواند .
پدر و مادر و دختر خانم از همه حیوانات تشکر کردند و خواستند که به خانه خودشان برگردند .
تازه پدر مادر دخترک متوجه شدند که دخترک با آواز خوشی که داشته سبب شده که توجه حیوانات را جلب کرده و آنها متوجه گمشدن دخترک شده و به آن کمک کنند . پدر و مادر دخترک از اینکه دخترشان صاحب آواز خوشی هست خیلی خوشحال بودند .
خانواده خوشبخت با خداحافظی از حیوانات به خانه خودشان رفتند .
آنها روزهای تعطیل به جنگل می رفتند تا به قول خودشان عمل کنند و خود نیز خوش بگذرانند.
#قصه
🦋
💜🦋
🦋💜🦋
join🔜 @childrin1