eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
142 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
@childrin1کانال دُردونه_5780426518945597297.mp3
1.96M
"سیلی که با خود یک اتفاق خوب آورد" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه_5951991989766457725.mp3
4.92M
✨🌛خواب پارچه ای🌛✨ دختر خوبم، ناز و عزیزم پسر ریز و تر و تمیزم  آفتاب سر اومد، مهتاب می‌تابه بچۀ کوچیک، آروم می‌خوابه لالا لالایی، لالا لالایی بادوم خونه، پستۀ خندون صورت ماهت، گل تو گلدون چقدر شیرینی، قند تو قندون برات می‌خونم، از دل و از جون لالا لالایی، لالا لالایی چیک و چیک وچیک، صدای بارون داره می‌باره، از تو آسمون شبنم می‌زنه، رو گل و ریحون خدای خوبم، ممنونم ممنون تیک و تیک و تیک، ساعت بی‌تابه خاله قورباغه، توی مردابه واسه بچه‌هاش، قصه می‌خونه خوابشون میاد، اینو می‌دونه لالا لالایی، لالا لالایی # لالایی ✨ ∩_∩ („• ֊ •„)💚 ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 ✨ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌺🌸🌺🌸 🌺🌸🌺🌸 🌸🌺🌸 🌺🌸 🌸 آرامـش تحفه ای گرانبها🌸🍃 با رنگ عـشق اسـت🌺🍃 از جـانـب خــدا   🌸🍃 در این عصر زیبـا🌺🍃 ایـن هـدیـه را برای شما دوستان🌸🍃 خــوبـم آرزومندم ... 🌺🍃 عصر زیبـاتون پـراز آرامـش🌸🍃 🍃🌸    ∩_∩            (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🌸🍃    ┏━━━∪∪━━━┓ 🌺  @childrin1 🌺    ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «دودکش پاک کن» قسمت : پنجم ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «دودکش پاک کن» قسمت : ششم ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
«چطور بچه ها را تقویت کنیم» 🟢از تهدید و تنبیه فاصله بگیر در کوتاه مدت موثر و در بلند مدت شدیدا مخربه 🟡گاه و بی گاه بغلش کن و ببوسش بذار حس کنه خودش ارزشمند نه دستاوردهاش. 🟡       ∩_∩         (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 🟢    ┏━━━∪∪━━━┓    🟢 @childrin1 🟡    ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍎سلام دوستان مهربانم 🌸صبـح قشنگتون 🍎خوشرنگ و شـاد 🌸و با لحظه هایی پراز 🍎دلخوشی و موفقیت 🌸ارزومـندم امروز 🍎مزه شیرین خوشبختی 🌸و نگـاه خـــدا را بچشید 🌸 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠) 🌸 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍎 @childrin1 🍎 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «دودکش پاک کن» قسمت : هفتم ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «دودکش پاک کن» قسمت : هشتم ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
«چطور بچه ها را تقویت کنیم» 🟢از مقایسه کردن های بیهوده دست بردار باطن زندگی بچت رو با ظاهر زندگی بچه ی دیگری مقایسه نکن 🟡وقتی با ذوق و شوق میاد سمتت و باهات حرف میزنه با چشم باز و لب خندون بهش توجه کن بذار حس کنه که وجود داره و شنیده میشه 🟡       ∩_∩         (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 🟢    ┏━━━∪∪━━━┓    🟢 @childrin1 🟡    ┗━━━━━━━━━┛
#کاردستی ساخت حیوانات با( چوب بستنی، فوم یا نمد،مقوای رنگی،چشم متحرک، رنگ) 🟡        ∩_∩        . (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 🟢    ┏━━━∪∪━━━┓    🟢 @childrin1 🟡    ┗━━━━━━━━━┛
«اگه میخوای کسی اندام خصوصی بچتو نبینه این قصه رو واسش بخون» هوا کم کم سرد میشد و خورشید کمی زودتر غروب می کرد. بچه ها از اینکه نمی توانستند بیشتر در کوچه بازی کنند ناراحت بودند. اما آرش خوشحال بود. او می دانست که قرار است تا چند وقت دیگر مدرسه ها باز شود آرش دلش برای مدرسه و توپ بازیهای زنگ ورزش تنگ شده بود. برای همین او روزها را میشمرد تا مدرسه ها باز شود. بالاخره مدرسه ها باز شدند. آرش با ذوق و شوق سر صبح از خواب بیدار شد. صبحانه اش را خورد و بعد کیفش را برداشت و به مدرسه رفت امسال آرش بزرگتر شده بود و باید به کلاس دوم می رفت. او وارد مدرسه شد و از دیدن حیاط مدرسه لذت می برد. آقا مدیر همه بچه ها را به صف کرد و بعد هر کسی به ترتیب وارد کلاس خودش می شد آرش آخرین نفر وارد کلاس شد. او همه را می شناخت به جز سپهر که تازه به آن مدرسه آمده بود. کسی سپهر را نمی شناخت او پسر قلدری بود که بچه ها را اذیت می کرد. زنگ تفریح به صدا در آمد همه بچه ها بیرون رفتند. در کلاس هیچ کس نمانده بود جز آرش و سپهر سپهر در کلاس را بست و بعد به آرش نزدیک شد و بعد گفت: " منو تو باید دوست بشیم ،دوستم میشی؟! آرش هنوز سپهر را نمی شناخت اما به او گفت: باشه من با همه دوستم دوست توام هستم!". و بعد با سپهر بیرون رفتند. آنها در حیاط مدرسه بازی می کردند و شاد بودند اما سپهر به بقیه بچه ها بی ادبی و بی احترامی می کرد. کمی بعد بچه ها سر کلاس حاضر شدند آنها با معلم جدیدشان آشنا شدند و بعد زنگ تفریح دوباره به صدا در آمد. بچه ها بیرون رفتند و سپهر به آرش گفت: واستا منو تو از آخر بریم بیرون!". آرش موافقت کرد و صبر کرد وقتی همه بچه ها بیرون رفتند سپهر گفت: " میخوام خصوصیتو ببینم اگه بزرگ شدی و دوستیم بهم نشون بده زود". آرش خیلی ناراحت شد اما از سپهر می ترسید او دست و پایش را گم کرده بود واز شدت ناراحتی و ترس عرق می ریختو بعد با ترس و لرز میخواست شلوارش را پایین بکشد ، که ناکهان در کلاس باز شد. آقای مدیر وارد کلاس شده بود تا مطمئن شود که همه بچه ها بیرون رفته اند. آرش خیلی خوشحال شد و فورا بیرون دوید. وقتی زنگ آخر خورد آرش فورا کیفش را برداشت و به خانه رفت. او نمی خواست دیگر با سپهر دوست باشد، اما از او می ترسید. وقتی به خانه رسید خیلی ناراحت بود با خودش گفت : من باید همه چیو به مامانم بگم رازهای بد رو باید بگم." پیش مادرش رفت و کار زشت سپهر را گفت. مادر هم ناراحت شد و هم متعجب با دهان باز پرسید خب تو چکار کردی؟ آرش سرخ شد و سرش را پایین انداخت و گفت: " اگه آقا مدیر نیومده بود من نمیدونستم باید چکار کنم میخواستم خصوصیمو بهش نشون بدم!". مادر که خیلی نگران شده بود گفت پسرم! هیچ کسی نمیتونه تو رو اذیت کنه معلم و مدیر و ناظم ها دوستای توان اگه هر کسی میخواست اینطوری اذیتت کنه باید توی چشماش خیلی جدی نگاه کنی و بگی اگه یه بار دیگه اینو بگی میرم پیش مدیر و حرف زشتتو بهشون میگم بعد اونام تو رو دعوا میکنن و همه چیزو به بابا مامانت میگن شایدم اخراجت کنن". فهمیدی پسرم؟" آرش از اینکه فهمیده بود باید چکار بکند خیلی خوشحال بود از مادرش تشکر کرد و مشغول بازی شد. فردا دوباره آرش به مدرسه رفت او خیلی دستشویی داشت. برای همین وارد دسشویی مدرسه شد اما کمی بعد دوباره سپهر آمد. در دسشویی کسی نبود، سپهر گفت: زود باش دیروز که آقا مدیر نذاشت. ببینم اونجا تو!". آرش خیلی قدرتمند به چشمان سپهر زل زد و جدی گفت: " اگه یه بار دیگه اینو ازم بخوای مجبور میشم برم و همه چیزو به مدیر بگم. بعد بدبخت میشی چون مامان و باباتو میارن و از اینجا میندازنت بیرون!". اما سپهر باز هم اصرار کرد آرش محکم او را کنار زد و بعد پیش مدیر رفت و همه چیز را به او گفت مدیر از آرش تشکر کرد و بعد به پدر و مادر سپهر زنگ زد تا راجع به این کار زشت با آن ها حرف بزند. پایان... ❤️ ∩_∩ („• ֊ •„)❤️ ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 ⭐️ ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه.mp3
6.07M
"موش موشڪ و مسواڪش" با صدای (خاله شادی) 👆👆👆 🦋 🎨🦋 🦋🎨🦋 ╲\╭┓ ╭🦋🎨 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
1_538589295.mp3
4.67M
"گل نرگس" 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌺 @childrin1 🌺 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_5832475105891977706.mp3
12.09M
"گلناز و باغ قالی" موضوع(کمک کردن و لذت یادگیری) با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1🕊️کانال❤️ دردونه.mp3
1.59M
گل خوشبو (آیدا خلیلی) 💚 ∩_∩ („• ֊ •„)💚 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 ⭐️ ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1🤍کانال دردونه.mp3
3.81M
"سلامتی آدمک ها" با صدای (خاله شادی) 👆👆👆 🦋 🎨🦋 🦋🎨🦋 ╲\╭┓ ╭🦋🎨 🆑 @childrin1 ┗╯\╲