eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
142 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸              🌸               🌸  1403/7/3 🍃    🌸     🍃     🌸     🍃               🍃              🍃                                                             سه شنبه 3 مهر ماهتون بخیر🌸🍃 ان شاءالله امروز همون روزی بشه که🌸🍃 آرزوشـو داریـد پـر از خـبـر هـای خــوب 🌸🍃 سرشـار از دلخوشی لبریز از خیروبرکت همراه🌸🍃 با مـوفقیت های پی در پی روزتــون سـرشــار از بـهتـریـنهـا 🌸🍃 🏠 🍃🌸 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌸 . @childrin1 🌸 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
51.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «» قسمت : پنجم (‌ پارت۱) ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
48.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «» قسمت : پنجم (‌ پارت۲) ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
بعضی از والدین، فرزندشان را در اتاق حبس میکنند تا به کار اشتباهش فکر کند، در حالیکه فرزندشان تنها با خشم درباره رفتار والدینش فکر خواهد کرد. مجرمان را به همین نیت به زندان می اندازند در حالیکه بسیاری از آنها جری تر از زندان بیرون خواهند آمد. برای تنبیه فرزندتان اورا حبس نکنید حتی برای یک دقیقه زیرا رابطه تان را با او که بزرگترین سرمایه شماست نابود میکند. 🏠 💚        ∩_∩        . (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 💜    ┏━━━∪∪━━━┓    🧡 @childrin1 💛    ┗━━━━━━━━━┛
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎲اوریگامی عینک🎲 💕 🎲💕 ╲\╭┓ ╭ 💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
4_6001052164238083338.mp3
1.6M
‍ 🕋⭐️ قشنگترین شعر ⭐️🕋 قشنگترین شعرو سرود توی دنیا اشهد ان علیا ولی الله بیدار شو از خواب نازنین که صبح شده باز اشهد ان علیا ولی الله خروس می خونه دوباره کوچولوی ناز اشهد ان علیا ولی الله ببین مؤذن دوباره اذان می گه باز اشهد ان علیا ولی الله گوش کن می گن شیعه ها توی کل دنیا  اشهد ان علیا ولی الله قشنگترین شعرو سرود توی دنیا اشهد ان علیا ولی الله 🏠 🍃🌸 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🕋. @childrin1 🕋 ┗━━━━━━━━━┛
‍ 🐝💕 خواهر کوچک من💕🐝 کتاب زیست را جلوی صورتم می‌گیرم تا قیافه اش را نبینم. آخر از دستش خسته شده‌ام. مامان از صبح زود این فسقلی را پیش من گذاشته و به خانه‌ی مادربزرگ رفته است. مادربزرگ مریض است. اعصابم حسابی خرد شده و حوصله‌ی هیچ کاری را ندارم. این هم از جمعه که باید با کتاب زیست و سارا بگذرانمش. کاش حداقل مامان سارا را با خودش می‌برد. نگاهی به سارا می‌اندازم که دارد تند و تند آشغال‌های روی زمین را می‌خورد. دانه‌ای برنج میان انگشتان کوچکش نگه داشته و به آن خیره شده است. طوری که فکر نمی‌کنم هیچ دانشمندی این قدر مبهوت اختراعش شده باشد. بعد هم با کمال آرامش، جلوی چشم من آن را توی دهانش می‌گذارد. کتاب را گوشه‌ای پرت می‌کنم. به طرفش می‌روم و می گویم:«تخ، تخ، بده به من!» دلم برایش می‌سوزد. به آشپزخانه می‌روم. شیشه‌ی شیرش را برمی دارم و جلویش می گذارم. می‌خواهم بروم و فکری به حال امتحان زیست – یعنی همان بدبختی بزرگ فردا – بکنم که سارا دامنم را می‌کشد و با چشم‌های عسلی‌اش به من می‌فهماند که خودت به من شیشه بده. نفس عمیقی می کشم وشیشه را توی دهانش می‌گذارم. ساعت تقریبا چهار است. سارا سرش را روی بالش خرسی اش گذاشته و کم‌کم دارد به خواب می‌رود. به آشپزخانه می‌روم، مشتی آجیل توی دهانم می‌ریزم و شروع به خواندن زیست می‌کنم، به فصل سوم که می‌رسم تصمیم می‌گیرم سری به سارا بزنم. هوا کمی سرد شده است. اما سارا توی هال نیست. با تعجب به بالش خرسی نگاه می‌کنم. به اتاق می‌روم، ولی آن جا هم نیست. دست شویی و حمام را هم می‌گردم، ولی پیدایش نمی‌کنم. حسابی نگران می‌شوم. آخر خانه کوچک ما جز این اتاق و آشپزخانه جایی ندارد که سارا بتواند به آن جا برود.  می‌خواهم در را باز کنم که می‌بینم در هم قفل است. یادم می‌آید مامان وقت رفتن در را قفل کرد تا یک وقت سارا از پله‌ها نیفتند. دستگیره را ول می‌کنم. می‌خواهم بروم و دوباره اتاق را بگردم که یک دفعه سرجایم خشکم می‌زند. قلبم به تپش می‌افتد و برای چند لحظه نفس نمی‌کشم. سارا خودش را از پشتی زیر پنجره بالا کشیده و روی لبه‌ی بیرونی پنجره ایستاده است، جایی آن قدر خطرناک که مامان عیدها هم تمیزش نمی‌کند. اگر چیزی حواسش را پرت کند و سرش را برگرداند، از طبقه‌ی چهارم به پایین پرت می‌شود. سارا با من بای بای می‌کند. می‌خواهم بروم طرفش، اما می‌ترسم بیافتد. آرام آرام قدم برمی‌دارم و به طرفش می‌روم. برایش شکلک در می‌آورم. ذوق می‌کند، می‌خندد و دوباره بای بای می‌کند. نزدیک‌تر می‌روم. دوباره برایش شکلک در می‌آورم و به زور می‌خندم. دستم را بازمی‌کنم و بهش می‌گویم:«می‌آیی بغل من؟» توی دلم می‌گویم:«اگر دلش نخواهد چی؟ اگر قدمی به عقب بردارد؟» نفس در سینه‌ام  حبس شده است که سارا توی بغلم می پرد.بوسش می‌کنم. تندتند اشک می‌ریزم و محکم‌تر از همیشه بغلش می‌کنم، سارا هم مرا بوس می‌کند، کاری که شاید هیچ وقت نکرده باشد.   💕 🐝💕 ╲\╭┓ ╭ 🐝💕 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
4_6008193694123951093.mp3
2.42M
"دو خرگوش برادر" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲