«اگه فرزندت دوست داره فقط رهبری کنه این قصه رو واسش بخون.»
«قسمت اول»
در یه شهر کوچیک پسری به نام " شایان زندگی میکرد. شایان خواهر و برادر نداشت اما دوستان زیادی داشت. همه دوستان شایان بچه های آروم و مودبی بودند، اما وقتی با شایان بازی میکردند ناراحت و عصبی میشدند. شایان از این ماجرا خیلی ناراحت بود و نمیدونست که چرا اونها عصبانی میشن و بعضی وقتا باهاش بازی نمیکنند.
تا یه روز شایان به مامانش گفت مامان به نظرت چرا همه دوستام وقتی با من بازی میکنن انقدر ناراحت و یا عصبانی میشن؟!". مامان گفت: نمیدونم ایندفعه که دوستات اومدن دقت کن ببین چی میشه که ناراحت و عصبانی میشن. شایان که خیلی دوستاش و بازی کردن رو دوست داشت فکرش مشغول شد. او با خودش فکر میکرد تا شاید بتونه جوابی پیدا کنه اما هیچ راهی پیدا نکرد.
روز بعد پسر عمه و دختر خاله های شایان اومدن شایان از اینکه میتونست بازی کنه خیلی خوشحال بود اما کمی هم ناراحت بود چون هیچ راهی پیدا نکرده بود که بفهمه چرا دوستاش انقدر ناراحت و عصبی میشن اون ها میخواستن بازی کنن که شایان گفت: " خب بیاین توپ بازی کنیم دختر خاله های شایان توپ بازی رو دوست نداشتن برای همین گفتن " ما بازی نمیکنیم!".
شایان ناراحت شد و گفت یا به حرفم گوش میکنید یا دیگه حق ندارین به اسباب بازیام دست بزنین همه به حرف شایان گوش کردن تا توپ بازی کنن بعد شایان گفت: " من میتونم با دستام توپ رو بردارم اما شما نمیتونید شما فقط با پا قانون بازی رو من میگم!". دوباره دوستای شایان ناراحت شدن. اما شایان به احساسات اونا کار نداشت. او فقط میخواست دستور بده و خودش بگه چجوری باید بازی کنن کمی از بازی گذشت و توپ همیشه زیر پای پسر عمه شایان بود.شایان هم مدام گریه میکرد و میگفت توپمو بده. تا اینکه همه از کارای شایان ناراحت و عصبی شدن و دیگه باهاش بازی نکردن کم کم شب شد و همه به خونه های خودشون برگشتن. شایان هم از اینکه نتونسته بود خوب بازی کنه خیلی ناراحت بود و مدام فکر میکرد که چرا دوستاش باز هم ناراحت و عصبی شدن او چشماش رو بست و به بازی امروز فکر کرد. با خودش گفت: من بهترین و جدیدترین بازی رو بهشون گفتم تازه کلی هم هیجانی بود پس اونا الکی ناراحت شدن شایدم بهم حسودی میکنن!".
شایان در همین فکرا بود که خوابش برد صبح که بیدار شد، اول دست و صورتش رو شست و بعد صبحونه خورد. بعد با خودش گفت: " آره احتمالا بچه ها بهم حسودی میکنن. بهتره این دفعه باهاشون بازی نکنم و فقط نگاشون کنم ببینم میتونن بدون من بازی کنن یا نه طفلکیا اصلا بازی جدیدم بلد نیستن باید بشینن فقط بهم دیگه نگاه کنن !".
شایان و مامانش بعد از صبحونه به خونه خاله جون رفتن شایان تصمیم گرفته بود اون روز بازی نکنه و فقط نگاه کنه.
کمی بعد پسر عمه هم اومد دختر خاله ها پسردایی و پسرعمه شروع کردن به بازی همه اونا خیلی خوب و قشنگ و آروم بازی کردن و هیچکسی ناراحت و عصبانی نشد. حتی شایان هم از بازی که دختر خاله گفته بود خیلی خوشش اومد. دوباره شایان به فکر فرو رفت بازیشونم که قشنگ بود. چرا هیچکس به دختر خاله حسودی نکرد و ناراحت نشد و دعوا نکرد و قهر نکرد.
ادامه دارد....
🏠#کانال_دردونه
🟡 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍) 🟢
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟡
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.75M
#قصه_صوتی
"مزرعه پنبه"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه_6014842217598813407.mp3
4.65M
#لالایی_صوتی
"لالایی به زبان ترک"
"لای لای ددیم یاتاسان"
👆👆👆
💚
🌈💚
💚🌈💚
Join🔜 @childrin1
🍃 🍃 🍃 🍃 1403/9/19
🍃 🍃 🍃 🌸
🍃 🍃 🌸
🍃 🍃
🍃 🌸
🍃
🍃
🌸
زیبـاترین دوشنبه پاییزی🌸🍃
دنیـا راهمراه بـا
لحظه هایی پراز شادی🌸🍃
براتـون آرزو می کنم
ان شاءالله مـهر شـادی🌸🍃
و لبخند شـــــیرین
همنشـین دائمی تـون باشـد 🌸🍃
نگاه خدا همراه تموم لحظه هاتون باشه🌸
🏠#کانال_دردونه
🍃🌸 ∩_∩
(◕ᴗ◕✿)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🌸 . @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
68.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
♤پهلوانان♤
(دزد اسب ها)
💕
⭐️💕
╲\╭┓
╭ ⭐️💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
❤️ صبح که میشه ❤️🌞
صبح که میشه خروسم
می زنه زیر آواز
میگه دیگه بیدار شو
کوچولو از خواب ناز
از رختخواب دربیا
خورشید خانم بیداره
زمین چه روشن شده
با نور اون دوباره!
پاشو دیگه عزیزم
پاشو با لب خندون
سلام بکن به بابا
به مادر مهربون
مامان و باباها این شعر رو برای فرزندتون بخونین ☺️
🏠#کانال_دردونه
☀️ ∩_∩
. (◍•ᴗ•◍) ☀️
┏━━━∪∪━━━┓
🧡 @childrin1 💛
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزشی
«آموزش نام امامان معصوم(ع) به روش ساعت» 😍
مامان و باباهای عزیز!
از فرزندتون بخواید بعد از چندبار دیدن این ویدیو، نام ائمه رو به ترتیب روی شمارههای ساعت خونهتون بگن...
🏠#کانال_دردونه
🍃🍏 ∩_∩
(◕ᴗ◕✿)🍏🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃. @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
بیا که قشنگترین کارت پستال یلدا رو آوردم برات😌😍
✨با بچهها درست کنین خیلی خوششون میاد
✨فقط دوتا کاغذرنگی نیاز داره✨
🏠#کانال_دردونه
🍃 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍) 🍂
┏━━━∪∪━━━┓
🍊 @childrin1 🍊
┗━━━━━━━━━┛
«قصه کودکانه اهمیت سلام کردن»
در دهکده ی کوچک و زیبایی مردم با خوشی و آرامش زندگی می کردند. مردم دهکده به همدیگر احترام می گذاشتند و همیشه به هم سلام می کردند . اما روزی اتفاق عجیبی افتاد . در وسط دهکده ، درخت کهنسال و قدیمی بود که اهالی آن را درخت دوستی می نامیدند . این درخت انرژی زیادی به سراسر دهکده می فرستاد که باعث می شد همیشه بچه ها به بزرگترها سلام کنند . یک شب طوفان بزرگی آمد و درخت دوستی آسیب دید .
از روز بعد مردم متوجه شدند که بچه ها سلام کردن را فراموش کرده اند. اتفاقی که صدها سال پیش افتاده بود و به گفته ی بزرگترهای دهکده ، ده سال طول میکشید تا انرژی درخت دوباره برگردد . پس باید راهی پیدا می کردند تا بچه ها دوباره سلام کردن را به یاد آوردند . زینب که دختری سرزنده و شاداب بود ، دیگر از سلام کردن خجالت میکشید. هر وقت کسی را می دید سرش را پایین می انداخت و به سرعت رد میشد . ماهان که پسری پر انرژی و ماجراجو بود ، دیگر به سلام کردن اهمیت نمی داد و فکر میکرد سلام کردن وقت تلف کردن است. او وقتی کسی را میدید بی توجه به بازی خودش مشغول میشد . آرنوشا دیگر نمی دانست که سلام کردن نشان دهنده ی ادب و احترام است ، به همین خاطر دیگر به کسی سلام نمی کرد. معلم مهربان مدرسه ، خانم حسینی تصمیم گرفت اهمیت سلام کردن را دوباره به یاد بچه ها بیاورد تا حس دوستی و احترام به دهکده برگردد .
بنابراین به بچه ها گفت بچه های خوبم ! سلام فقط یک کلمه نیست بلکه نشان دهنده ی محبت و توجه به دیگران است و حس خوبی که به افراد میدهد به خود شما هم بر میگردد . چطور است تکلیف امروز را به صورت یک ماجراجویی انجام دهید. امروز به هر کسی که رسیدید سلام کنید و ببینید چه حسی دارید و آن را بنویسید . زینب با اینکه خجالت میکشید موقع خروج از مدرسه وقتی به بابای مدرسه رسید، سلام کرد . بابای مدرسه با لبخندجوابش را داد و از اینکه زینب به او سلام کرده خوشحال شد . زینب احساس کرد که خجالت او از بین رفته و سلام کردن باعث ارتباط بهتر با دیگران میشود و او حس خوبی نسبت به خودش پیدا می کند . او متوجه شد که اگر سلام نمی کرد ممکن بود هیچ وقت یخ خجالتش آب نشود . ماهان که اهمیتی به سلام کردن نمی داد برای انجام تکلیف معلم وارد یک بقالی شد و به فروشنده سلام کرد . فروشنده خوشحال شد و به او یک آبنبات داد .
ماهان از اینکه فروشنده را خوشحال کرده بود خودش هم احساس کرد که روحیه اش بهتر شده. آرنوشا به کتابخانه رفت و به خانم کتابدار سلام کرد. خانم کتابدار با روی خوش جواب داد و کتابی را که مدتها آرنوشا به دنبالش بود را برای او آورد. آرنوشا به یاد آورد که سلام کردن باعث تقویت و بهتر شدن رابطه بین آدم ها میشود.
روز بعد همه ی بچه ها انشایی را که درباره ی احساسشان از سلام کردن داشتند خواندند. در پایان کلاس ، بچه ها به یاد آوردند که سلام نشان دهنده ی محبت ، احترام و توجه آدمها به یکدیگر است و این کلمه ی ساده می تواند تاثیر زیادی بر شروع و یا بهتر شدن روابط آنها بشود .
بچه ها تصمیم گرفتند همیشه به دیگران سلام کنند تا بتوانند دوستان جدید پیدا کنند و از آنها چیزهای جدید یاد بگیرند و لحظات شادی را با هم داشته باشند .
رفته رفته ، انرژی زیادی از سلام کردن بچه ها در تمام دهکده پیچید و باعث شد آسیبی که به درخت دوستی رسیده بود برطرف بشود و دوباره حال خوب و شادی در سراسر دهکده جریان پیدا کرد .
پایان...
#قصه_آموزشی
🏠#کانال_دردونه
🟡 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍) 🟢
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟡
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دردونه...mp3
10.71M
#قصه_صوتی
" وقت قار قار"
با صدای( پگاه رضوی)
♥️ ∩_∩
(„• ֊ •„)♥️
┏━━ ∪∪━━━┓
🍃@childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه(1).mp3
1.84M
#ترانه_صوتی
جان مار (جان مادر)
مازندرانی
👆👆👆
❤️
⭐️❤️
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸 1403/9/20
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
سه شنبه پاییزی تـون عـالـی 🌸🍃
امـروزتــون پـر از مـوفقیت🌸🍃
و نگـاه خــــدا هـر لحـظه 🌸🍃
همراهتون باشه
الهی بهترینها نصیبتون🌸🍃
روزتــون قـشنـگـــــ🌸🍃
🏠#کانال_دردونه
🍃🌸 ∩_∩
(◕ᴗ◕✿)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🌸 . @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
36.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
کارتون زیبای شکرستان
💕
⭐️💕
╲\╭┓
╭ ⭐️💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوال_شما ⁉️
پسر و دخترم برای نماز خوندن لجبازی میکنن و باید بهشون یادآوری کنم. چه عکس العملی باید انجام داد؟
👩⚕️خانم دکتر فارسی
🏠#کانال_دردونه
❤️ ∩_∩
(„• ֊ •„)❤️
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
«اگه فرزندت دوست داره فقط رهبری کنه این قصه رو واسش بخون.»
«قسمت دوم»
شایان با خودش فکر کرده بود که اگه باهاشون بازی نکنه يا اونا هم عصبانی میشن و دعواشون میشه و یا اینکه ممکنه بازی جدیدی بلد نباشن و بیان از شایان خواهش کنن تا بازی جدیدی بهشون بگه. اما هیچکدوم از این چیزایی که شایان فکر میکرد اتفاق نیفتد. برای همین شایان به فکر فرو رفته بود او هر چقدر فکر میکرد هیچ جوابی به ذهنش نمیرسید تا اینکه مهمونی تموم شد و به خونشون برگشتن.
شایان کمی شام خورد و بعد به اتاقش رفت تا بخوابه اما هنوز هم فکرش مشغول بود شایان فکر کرد و فکر کرد تا اینکه بلاخره خوابش برد شایان توی خواب خودش رو در جنگلی دید که همیشه دوست داشت اونجا باشه جنگل آمازون جنگل بسیار بزرگ که خیلی هیجان انگیز بود. شایان تنها نبود او به همراه دوستانش به اون جنگل سفر کرده بودن شایان خیلی خوشحال بود چون بلاخره همون جنگلی رفته بود که عاشقش بود.
شایان در خواب لبخند میزد اما کم کم اخمو شده بود و صورتش خیلی ناراحت بود کمی بعد شایان با عصبانیت از خواب بیدار شد. او صدای قلبش رو میشنید فورا پیش مامان رفت و گفت: مامان لطفا یه لیوان آب بده خیلی عصبی شدم!". مامان هم بلند شد و یه لیوان آب به شایان داد وقتی شایان آب خورد مامان پرسید: " چی شده عزیزم؟ عصبانی هستی انگار خواب چی دیدی مگه؟! شایان با عصبانیت جواب داد: " خواب دیدم با دوستام رفتیم جنگل آمازون!".
مامان تعجب کرد و با چشمایی بزرگ شده پرسید: " تو مگه عاشق جنگل آمازون نبودی؟ چرا عصبانی هستی پس؟!". شایان جواب داد:" اره عاشق جنگل آمازونم اما همش بهمون دستور میداد!". مامان که کمی گیج شده بود و چیزی از حرفای شایان نفهمیده بود گفت یعنی چی دستور میداد؟ کی دستور میداد؟". شایان یکم دیگه آب خورد و گفت اون دوستم که ما رو برده بود جنگل آمازون هر لحظه میگفت اون کارو بکنیم، اون کارو نکنیم!".
مامان پرسید: " یعنی چی؟ شایان تصمیم گرفت خوابش رو برای مامانش تعریف کنه او گفت: عماد همه ما رو به جنگل آمازون برد. همه ما خوشحال بودیم و من از همه خوشحالتر.
اما میگفت چون من شما رو آوردم اینجا پس شما باید هرچی گفتم انجام بدین. بعد گفت: " الان باید صبونه بخوریم و صبونه ای گفت بخوریم که من اصلا دوسش نداشتم. اما خوردم تا بریم بازی کنیم به زور صبونه رو خوردیم و بعد گفت: " برای بازی باید بریم چند تا درخت که خشک شده رو قطع کنیم و بعد تیرکمان بازی کنیم.
من و بعضی دوستامم از این کار و این بازی متنقر بودیم. اما مجبور شدیم انجام بدیم فکر میکردیم این دیگه آخرین دستور عماده اما دستوراش تمومی نداشت دوست داشت فقط دستور بده انگار ما برده و نوکراشیم! انقدر به ما گفت چکار کنیم و چکار نکنیم و چطوری بازی کنیم و کجا بریم و چی بخوریم که ناراحت و عصبانی شدم. همه بچه ها هم عصبانی شدن برای همین اینطوری از خواب بیدار شدم.
مامان با دقت به شایان گوش میداد و میدید که او حتی از تعریف کردن خوابشم خیلی ناراحت و عصبانی شده اما یهو شایان لبخندی زد و با خوشحالی گفت فهمیدم مامان حالا فهمیدم چرا بچه ها وقتی با من بازی میکنن همیشه ناراحت و عصبانی میشن و دعوا و قهر میکنن. مامان گفت: " خب چرا عزیزم؟!". شایان گفت چون همش من دوست دارم به اونا بگم چکار کنن و چکار نکنن همیشه من قانون میذارم.
وای مامان این خیلی بده حالا میفهمم چرا انقدر عصبانی میشن اونا از من بدشون نمیاد از اینکه همه چی رو من تعیین میکنم و دستور میدم بدشون میاد! و بعد شایان به خودش و مامانش قول داد تا همیشه به بقیه دستور نده و همه با هم قانونای بازی رو مشخص کنند!".
پایان...
#قصه_آموزشی
🏠#کانال_دردونه
💚 ∩_∩
. (◍•ᴗ•◍) 💜
┏━━━∪∪━━━┓
🧡 @childrin1 💛
┗━━━━━━━━━┛
1_5044317494332882971_5958516955622146494.mp3
2.56M
#قصه_صوتی
" سطل زباله مورچه جان"
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🌼
🐜🌼
🌼🐜🌼
🐜🌼🐜🌼
🌼🐜🌼🐜🌼
Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه_5767238602819896811.mp3
7.04M
#لالایی_صوتی
با صدای (پگاه رضوی)
✨ ∩_∩
(„• ֊ •„)💚
┏━━━∪∪━━━┓
💚 @childrin1 ✨
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.97M
#قصه_صوتی
💚گنجشک تنها💚
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1🌙
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1.کانال دُردونه.mp3
3.37M
#لالایی_صوتی
"علی جهانیان"
🐇
🐞🐇
🐇🐞🐇
Join🔜 @childrin1