eitaa logo
Motivation🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
یا مولا حسن مجتبی:) سلام سید احوالت؟ بنده هارمهرم✋🏻 بیاید راجب همه چی حرف بزنیم دوستان:) https://daigo.ir/secret/8360078754 کانال قرارگیری ناشناسا: https://eitaa.com/its_tea_time کانال خودتونه رفقا غریبی نکنید🗿
مشاهده در ایتا
دانلود
Motivation🇵🇸
حرفی که همش به خودم میزنم: Oh common who cares?😑
سوالی که همش از خودم میپرسم: مردم عجیبن یا من عجیبم؟🤔
_ https://eitaa.com/Chocolate2005/9767 دوست عزیز باشه:) . _ https://eitaa.com/Chocolate2005/9766 ی شکل نارنجی داره، میفرستم الان. . _ مشهد؟ اخ زیادی حق گفتی داداش واقعا آبش داغونه منم گلو درد میگیرم بعضی مواقع:/ . _آبی رنگ غمه. . _محتمله.
_اوکب. . _یکی از عزیزترینای زندگیم تو آی سیوی یکی از بیمارستانای تهران بستری بود و به خاطر همین همش در رفت و آمد بودم:) . _داداش من به جز وقتایی ک روحم سرما خورده بود و به اصطلاح کمی افسرده شده بودم هیچوقت دیگه از ادما بدم نمیومد، حالت تهوع داشتن نسبت به آدما اصلا طبیعی نیست جون داداش:) البته اگه نوجوون باشی چرا طبیعیه خیلی از نوجوونا این حسو دارن ولی خب باید رو خودت کار کنی چون کل زندگیت با همین آدماس حتی اگه نخوای:) به نظرم زیادی سخت میگیریم، اگه از مردم هیچ توقعی نداشته باشی و بدونی اوناهم مثل تو دارای احساساتن و مشکلات و سختیای خودشونو دارن و روحیه و تحملشونم با تو متفاوته کمتر ازشون بدت میاد:) همه بنده های خدان خدا دوسشون داره ما چرا بدمون بیاد از کل آدما آخه🚶من گفتم خسته شدم، نگفتم بدم میاد که:) آدما خیلی مواقع از جمع خسته میشن و بالاخره به تنهایی نیاز دارن ولی این به معنای تنفر از بقیه نیست:/به تنفر باشه اول از همه باید از خودم متنفر باشم🚶 . _نه فیلتر نشد دیل زده بودن ولی برگشتن با اسم جدید، اسم چنلشون الان درخت هجده سالس ولی لینکشون تغییری نکرده: https://eitaa.com/Greencheckered_shirt . _توییتر ندارم، از همین سایته ک فرستادم برو ببین میتونی دانلودش کنی یا نه.
_ سلام، منم مشکلات خودمو داشتم ولی اینایی که شما میفرمایید نه برام پیش نیومده، خب دور شید از اونی که دوستون نداره و بهش ثابت کنید که شماهم به اون نیازی ندارید. همیشه گفتم که اوضاع بهتر میشه، نشه هم تموم میشه بالاخره. . _خیلی مود و خوبه خدایی:) . _چندلر کاراکتر محبوبمه اینقدر رفتاراش و روحیش شبیهمه که هرجا میبینمش یاد خودم میوفتم👌🏻😂 . _تبادل . _هیچکدوم علاقه مشابه داریم👌🏻🗿😂
_داداش تازه اومدی نمیدونی، قبل از محرم پروف کانال همش چندلر بود:)
خب اینم از ناشناسای امروز:)
خب
سلام به اونی که داره این پیامو میخونه✋🏻 این دومین تقدیمی ادمین هارمهره. در صورت فور کردن این پیام تو کانال دوست داشتنیتون، من بهتون میگم که اگه تو ی فیلم ترسناک بودید چه رولی داشتید،و ی سناریوی کوتاهم بهتون تقدیم میکنم:) ظرفیت: 15 چنل اول پ.ن: لطفا فقط چنلایی که میشناسمشون فور کنن، چون این تقدیمی نیاز به ی شناخت نسبی داره،ممنونم. تکمیل شد رفقا.
هدایت شده از Never mind!
خب سلام برای اولین بار "امنیفایل" میخواد تقدیمی بده 🤌🏻😌 این پیام رو فور کن تو چنلت و لینکشو برام تو ناشناسِ پایین بفرست تا با وایب کانالت و حسی ک دارم میگیرم تو یه کلیپ، اهنگ یا اهنگایی ک در حال( رفتن به سفر دلم میخواد باهات گوش بدم )رو بفرستم برات دوست عزیز 🦦🤍 تقدیمی هاتون اینجا پس عضوش شو گل ‌‌‌‌‌ 👇🏻 @come_here فقط این اهنگا سلیقه منهُ‌منم از هرنوع اهنگی ک بگین گوش میدم‌پس...🎶🍃 ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/1386643
Motivation🇵🇸
خب رفقا ظرفیت تکمیل دیگه فور نکنید
Motivation🇵🇸
خب دوستان از اونجایی که سناریو وقت و فکر میطلبه و منم ی کم تنبل تشریف دارم، هر روز دو س تا سناریو میدم تا پونزده تا تموم شه👌🏻
چقدر از چیزای لوکس و لاکچری بدم میاد:)
Motivation🇵🇸
خب دو سه تا از تقدیمیارو نوشتم
توی اتاق تاریک مشکی و قرمزت نشسته بودی و جامی پر از محتویات قرمز رنگ به دست داشتی. دیوید با همون کت چرم مشکی و شلوار جین همیشگیش وارد شد و با لبخند گفت: هی! فکر کردم مشکلی پیش اومده که این وقت شب خبرم کردی! با چشماب کشیدت که رنگ مشکیشون کمی عجیب بود سرد بهش خیره میشی و از پشت میز میای بیرون. روبروی دیوید وایمیسی و ی دستتو روی میز میذاری و بهش تکیه میدی. کمی از محتویات جامو مینوشی و بعد لبخند میزنی، و دندونای قرمزت حس ترسو تو دیوید بیدار میکنن. با صدایی که سعی میکنه ترس توشو پنهان کنه میپرسه: اوکیی؟ و تو بدون توجه به سوالش قدم زنان بهش نزدیک میشی و صدای پاشنه بلندای قرمزت توی سکوت وهم انگیز اتاق میپیچه. با آرامش میپرسی: فکر میکنی این چیه دیوید؟ و به جامت اشاره میکنی دیوید با تردید میگه: آم... بورگوندیه(یک نوع شراب قرمز)... حالا دیگه تقریبا بهش رسیدی ولی دیوید نامحسوس عقب عقب میره. پوزخندی روی لبای سرخت میاد و میگی: اوه دیوید بیچاره من... جفتمون میدونیم که این، خونه...! حالا دیوید واقعا جا خورده اما از شُک از جاش حرکتی نمیکنه، تو نزدیکش میشی و لباتو کنار گوشش میبری و پچ میزنی: فکر میکنی خیلی راحت میذارم ی شکارچی بهم نزدیک شه و بعد مثل آب خوردن سرمو بزنه؟ نه دیوید عزیزم، اگه همون اول بلایی سرت نیاوردم فقط واسه این بود که ازت خوشم اومده بود و حالا که سر نگهبانمو بریدی و فکر کردی من نمیفهمم که کار تو بوده، وقتشه... لبات روی گردنش میشینه و تا دیوید میخواد حرکت کنه دندونای تیزته که توی گردنش فرو میره... چشمای دیوید گشاد شده از ترس و شروع میکنه دست و پا زدن و همونطور که خونشو میمکی کم کم بی جون میشه... با چشمای باز روی زمین میوفته و تو زانو میزنی،به چشماش خیره میشی و جامتو روی خون درحال جریان گردنش میذاری تا پر شه... بلند میشی و باز سمت میزت میری و پشتش میشینی، و همونطور که خون توی جامو مینوشی به تصویری که ساختی نگاه میکنی، تصویری از عشق محکوم به مرگ... پ.ن: تنها راه کشتن ی خون‌آشام بریدن سرشه رول: خون‌آشام(vampire) For: A see of blood From: Harmehr
به خاطر کنجکاوی بیش از حد و علاقت به هیجان و نباختن توی بازی جرئت یا حقیقت، تصمیم گرفتی نصفه شب بری تیمارستانی که طبق شایعات محلی تسخیر شدس و هرکی رفته اونجا دیگه برنگشته:) صرفا محض فان میری اونجا،هوای مه آلود و ابریه؛ از در آهنی زنگ زده وارد حیاط تیمارستان میشی که بیشتر شبیه قبرستونه تا حیاط،چراغ قوتو روشن میکنی اما برعکس فیلمای ترسناک و شایعات چراغت پت پت نمیکنه و خاموش نمیشه، صدای پاهات روی خش خش برگا با صدای وهم انگیز جغد روی درخت تلفیق میشه و تو هنوز نترسیدی چون باور نداری، فقط میخوای بری و فرداش برای همه تعریف کنی ک چجوری رفتی اونجا و هیچیت نشد و بازم برنده بازی جرئت یا حقیقت تو باشی. بالاخره به در ورودی میرسی، هلش میدی و در با صدای قیژی باز میشه. چراغ قوتو میگیری بالا و اطرافو نگاه میکنی، زمین خالی و خاکی، شومینه ای که حسابی خاک خورده ی کم میری جلوتر، سمت راهرو یکی یکی اتاقارو با چراغ قوه از دور میبینی تا میرسی به ی اتاق مخصوص، اتاقی که توش وسایل جراحی بود، چون این تیمارستان ی زمانی برای درمان بیمارای روانیش دست به عمل جراحی میزد و ی تیکه از مغزشونو درمیاورد تا مثل ی علف بدون هیچ حس و ادراکی زندگی کنن:/وارد اون اتاق میشی و توجهتو پرده های باز کنار تختا جلب میکنه. سمتشون میری و میزنیشون کنار، و با چند تا آدم روبرو میشی که بی هیچ حسی به روبرو خیره شدن و مشخصه ی زندگی نباتی دارن، هیچ درکی از اطرافشون ندارن و جای بخیه روی سرشون مشخصه. از ترس چراغ قوه از دستت میوفته، خم میشی که برش داری که یهو دوتا جفت کفش روبروت میبینی. با وحشت و لرز کم کم بلند میشی و چراغ قوه رو میاری بالا تا میرسی به صورت اون شخص، ی مرد خشمگین ترسناک که تو کمتر از ی متریت وایساده... یک ماه از اون اتفاق میگذره، رفیقات که میدونن کجا رفته بودی بعد یک روز به پلیس گزارش مفقود شدنتو میدن.کاشف به عمل میاد که اصن روح و تسخیری در کار نبوده، بلکه اون فقط ی آدم زنده روانی بوده که میخواسته انتقام اون جراحی های وحشیانه رو از شما بگیره:) پلیس تو و اون چند نفرو نجات میده و کم کم اون تیمارستانو بازسازی میکنن، و حالا تو گوشه همون تیمارستان نشستی و بی هیچ حس و درکی درست مثل یک گیاه، فقط روبروتو نگاه میکنی. شاید این سزای کنجکاویت بود:) رول: قربانی(victim) For: [ـذوالجناحـ] From: Harmehr
نصفه شبه و تام از خونه دوستش برگشته. جاکت بیسبال مشکیش تنشه با شلوار جین طوسیش. سیگار دود میکنه و به زمین خیره شده و مشخصه تو فکره. داره تو ی خیابون پهن قدم میزنه که سمت راستش ی زمین چمن و سمت چپش ی خیابون اصلی دیگه و چندتا کوچس که پر از سطلای آهنی زباله و پلاستیکای سیاه بزرگ پر از آشغاله. زمین خیسه و هوا مرطوب، مشخصه که چند دقیقه پیش بارون اومده. تو افکار خودش غرقه که میبینه از روبروش یه دختر داره بهش نزدیک میشه. اول میخواد توجه نکنه، ولی میبینه که اون دختر مستقیم داره سمت خودش میاد. نگاهشو از پاهای دختر میاره تا بالا، هرچی میاد بالاتر عجیب تر میشه. پاهای کبود و زخمی، حتی انگار ی شکستگی توی قسمت لگنش ایجاد شده، لباس سفیدش گِلیه و وقتی میرسه به صورت رنگ پریده و دردمندش، تازه تشخیص میده که این دختر تویی، با همون شکستی روی سرت:) چند ثانیه از شدت شک نمیتونه چیزی بگه، به تته پته میوفته و با لکنت به حرف میاد: ما...ما...ماریتا! ی قدم نزدیکش میشی، اون دو قدم عقب میره: اما تو...تو که... میون حرفش میپری: من که مردم، احتمالا میخوای همینو بگی تامی، مگه نه؟ با چشمای گشاد شدش چند لحظه بهت نگاه میکنه و بعد تو ی چشم به هم زدن برمیگرده و مثل تیری که از تفنگ در بره فرار میکنه. همونجور که سریع تر از هر دفعه ای توی زندگیش در حال دویدنه برمیگرده و پشت سرشو میبینه که با جای خالیت مواجه میشه، خوشحال از این که از دستت نجات پیدا کرده دوباره سرشو به روبرو برمیگردونه که تورو تو فاصله ی متریش میبینه:) از ترس فریادی میزنه و میاد به عقب برگرده اما به خاطر سرعت زیادش محکم زمین میخوره. تو قدم به قدم بهش نزدیک میشی و اون همونطور که رو زمین نشسته تند تند میره عقب و شروع میکنه به حرف زدن: ماریتا...حتما این ی کابوس مزخرفه، اره این ی کابوس مسخرس چون تو مرده بودی، خودم دفنت کردم... با این حرفش ی لحظه از حرکت می ایستی و با پوزخند تلخی میگی: اره تامی... تو دفنم کردی... یادته اون شبو؟ ما قرار بود ازدواج کنیم... اما... تو چیکار کردی...؟ با دشمنم... با کسی که چشم دیدن منو نداشت، میخواست سر به تنم نباشه بهم خیانت کردی... شکستم وقتی اون صحنه رو دیدم، تو دنبالم دویدی که مثلا بهم توضیح بدی، و بقیشو که یادته؟ پام گیر کرد به فرش و از نرده های محافظ طبقه بالا افتادم پایین... تو با ترس اومدی بالای سرم اما دیگه خیلی دیر بود... از ترس آبروت بدون این که به کسی بگی همون شب منو دفن کردی... هیچکدوم اینا اندازه اون خیانت عذابم نداد تامی... میدونی چه حسی داشتم؟ احساس میکردم که دستتو کردی توی قفسه سینم، قلبمو فشار دادی و بعد از جا درش آوردی... همینقدر حس ناخوش آیندی بود... حالا تو دقیقا رسیدی به تام... تامی که زبونش بند اومده بود... ناامید و با عجز بهت میگه: ماریتا... خواهش میکنم... توضیح میدم... بدون این که تغییری تو چهره بی حالتت ایجاد شه میگی: توضیحاتتو نیاز ندارم تامی، خصوصا که حالا اون زنیکه همسرته... تا تام میاد حرف دیگه ای بزنه مثل صاعقه سمتش میری و صدای عربده دلخراش تامه که کل اون محوطه خلوتو میگیره... فردای اون شب، همونطور که برای خودت تو شهر پرسه میزنی میری و بالای سر آقای میانسالی وایمیسی که رو میزای بیرون کافه نشسته و مشغول خوندن روزنامس، اون متوجه حضورت نمیشه، فقط ی سرمای ناگهانی حس میکنه؛ چون تو فقط ی روحی! تیتر اول روزنامه رو که میخونی، بالاخره بعد از ی مدت طولانی خیالت راحت میشه: توماس اریکسون، ورزشکار جوان شهر، دیشب بی جان در خیابان کرنلیای شمالی پیدا شد. علت مرگ نامبرده به قدری عجیب بود که پای اف بی آی را به شهر کوچکمان باز کرد، به گزارش پلیس گویا شخصی در قفسه سینه تام دست کرده و قلب اورا از سینه بیرون کشیده، قلب آسیب دیده تام چند متر آنور تر از محل حادثه پیدا شده:) رول: روح انتقامجو(Vengeful spirit) For: درخت هجده ساله From: Harmehr
امیدوارم خوشتون بیاد:)
فور میکنید ی نظرم بدید بدونم چجور بوده👌🏻🗿
هدایت شده از درختِ هجده ساله.
تیلور سوییفت ازت متنفرم 🚶🏻‍♀
میدونم خیلی باخت تلخی بود و شدیدا روحمونو آزرد، خصوصا که طرف از ایالات متحده بود؛ ولی خب بالاخره یکی باید میباخت دیگه، حالا ایندفعه اون ی نفر ما بودیم:) انشاالله دفعه های بعدی
https://eitaa.com/zuljanah/3587 قبول دارم واقعا برای شما بدترین بود👌🏻آدم تیکه پاره شه به دست موجودات ماورالطبیعه ولی گیر آدمیزاد نیوفته:) فوبیای خودمم بود حقیقتش، وقتی ی مطلب خوندم ک قدیم روانشناسا این بلارو سر ی سری از بیمارا میاوردن و یکی دوتا فیلمم دیدم که بهش اشاره کرده بود واقعا حالم بد شد به شخصه اصلا از فیلم و سریال ترسناک نمیترسم ولی از این چیزا حقیقتا میترسم و حالم بد میشه🚶
هدایت شده از Never mind!
امشب باز دهن من واسه فحش ب داور باز شد عفت کلام؟ برو بابا
Motivation🇵🇸
امشب باز دهن من واسه فحش ب داور باز شد عفت کلام؟ برو بابا
حق گفتی امنیفایل منم از داوری خیلی فشار خوردم
دوستان ی نکته درمورد سناریوها چون فقط مضمون برام مهم بود دیگه خیلی رو نگارشش کار نکردم، و متن حرفه ای نیست و صرفا ی سرگرمیه:)
بیاید شادی کنیم دوستان نقره بردیم🤌🏻😀 ملت خودشونو پاره میکنن تا رو اون سکو جا داشته باشن حالا چه طلا چه نقره چه برنز:)
https://eitaa.com/Thestoreroom/46 تا همین دو روز پیش میگفتی تیلور سوییفت نصف ملت اینطور بودن ک اینی که گفتی فحشه؟ 🤔😂 بعد حالا همه واسه من تیلور شناس شدن😂💔