eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستانه‌ها💞
ارام:خب من از خاطراتم گفتم حالا تو بگو. چی میگفتم؟؟؟ میگفتم با خواسته ی ارباب اینجام؟؟؟!!! از جام
_ارباب خطرناکه. ارباب چیزی نگفت و برگشت که از اتاق بره بیرون که وایساد. ارباب:از چیزایی که شنیدی به ملوک و ارام چیزی نگو. و بعدم رفت بیرون. حالم رفته رفته بدتر میشد و دلشورمم بیشتر میشد. رفتم تو تراس و منتظر شدم تا ببینم کی ارباب میاد. داشتم به حیاط نگاه میکردم که دیدم یه هیاهویی بینه محافظا افتاده و کم کم دارن اضافه میشن. دلشورم بیشتر شد. یکمی بد باصدا تیر اندازی نشستم رو سنگای تراس و گریه کردم. _خدایا هیچ اتفاقی براش نیوفته، درسته بد کرده، بد بوده، اما تو ببخش، اربابه یه روستاس، خدایا بزرگی کن. ارام بخشه خونوادشه، بد بوده اما بزرگیم کرده، خدایا به خوبیاش ببخش، خدایا بخاطره خواهرش ببخش صدای تیر حتی یه لحظه ام بریده نمیشد، از رو ناچاری گریه میکردمو فقط,خدارو صدا میکردم. از طبقه پایین خبری نداشتم اما مطمعن بودم با این سرو صدا حتما فهمیدن یه خبراییه. از استرس یجا بند نبودم هی تو تراس رژه میرفتمو لبمو میجوییدم، یه ربی بود که دیگه صدای تیر نمیومد. ارومتر شده بودم اما همچنان دلنگرانه ارباب بودم. داشتم به دره ورودی نگا میکردم که در باز شدو کیان و ارباب اومدن تو عمارت. نفهمیدم چطور از اتاق اومدم بیرونو از پله ها رفتم پایین. همه پایین جم بودن. ارباب و کیان اومدن از تو، کیان طوریش نبود اما ارباب..... از بازوش خون میومد و دستش و گذاشته بود روبازوش. بنده دلم پاره شد..... _ووواااای..... ارام داشت گریه میکرد، ملوک السلطنه هم نگران بود، عمارت بهم ریخته بود، ارباب زخمی شده بود، تیر خورده بود دلم خون بود الکی دلشوره نداشتم، الکی دلهره نداشتم، الکی استرس نداشتم، قلبم میدونست قراره یه اتفاقه بد بیوفته، که بالاخره افتاد. کیان:قاسم زنگ بزن دکتره روستا نیم ساعته بیاد عمارت، قاسم زوووود ارباب خون ریزی داره. ارام با گریه رفت سمته ارباب. ارام:الهی من بمیرم داداش، الهی دسته کسی که زده بشکنه. خوبی الان، خیلی درد داری؟؟؟ ارباب:ارام اروم باش چیزیم نیست، کیان شلوغش میکنه بذا برم یه جا بشینم. ارام کمکه ارباب کرد که بره تو سالن بشینه، البته ارباب میخواست بره تو اتاقه خودش که کیان با اصراره زیاد نذاشت. ارباب نشست رو مبل که خاتون وارده سالن شد. خاتون:خدا جونمو میگرفت و این روزو نمیدیدم، چیشده اربابم، چیشده سالارم؟؟؟؟ ارباب پوفی کشید و بلند دادا زد. ارباب:دیگه دارین عصبانیم میکنین، میگم خوبم ینی خوبم خاتون. ملوک السلطنه:چشم...چشم اربابم، شما خودتو عصبانی نکن ما دیگه هیچ کدوممون حرف نمیزنیم. عصبانی نشین که خونریزیتون بدتر میشه. ارباب:سووووگل _بله ارباب. ارباب با سر اشاره کرد که برم نزدیکش. با عجله رفتم جلوشو با زانو نشستم روبه روش، حاضر بودم هر کاری بکنم اما دیگه درد نکشه، درسته به روش نمیوورد اما از عرقی که از صورتش میرخت وکبودیه صورتش معلوم بود که درد میکشید. ادامه دارد... 🍃🍃🍂🍃
4_6046124581834461480.mp3
7.93M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎵 🎙     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانه‌ها💞
_ارباب خطرناکه. ارباب چیزی نگفت و برگشت که از اتاق بره بیرون که وایساد. ارباب:از چیزایی که شنیدی ب
ارباب:پاشو پیرهنمو در بیار. _چرا ارباب؟؟؟ ارباب:سوال نکن،پاشو دربیار. با عجله بلند شدمو شرو کردم یکی یکی دکمه های پیرهنشو باز کردن. ملوک السلطنه:هوووو داری چیکار میکنی؟؟؟ _ارباب خواستن خانم. ملوک السلطنه دیگه چیزی نگفت. دکمه هاشو باز کردمو پیرهنو از تنش در اوردم. با دیدنه زخمش میخواستم گریه کنم اما جلو خودمو گرفتم. وقتی پیرهنشو درمیورد از درد دستشو مشت کرد. ارام:ببین دستش چی شده بمیرم. ارباب:ارام میگم تمومش کن خوبم. ارام خواست چیزی بگه که دکتر اومد تو سالن. دکتر:سلام، خدا بد نده ارباب. کیان:دکتر، دسته راستش گلوله خورده، خونه زیادیم ازش رفته. دکتر اومد کناره اربابو من رفتم کنار. دکتر نشست کناره ارباب و زخمشو بررسی کرد. دکتر:گلوله زیاد تو نرفته باید بریم بیمارستان که گلوله رو تا زیاد حرکت نکرده در بیارم. ارباب:همینجا درش بیار. دکتر:همینجا؟؟؟؟!!!!!!نمیشه که ارباب. ارباب:دکتر وقتی میگم همینجا ینی همینجا. دکتر:ارباب، اینکار خطر داره، اینجا ضده عفونی نیست. ارباب:کیاااااان، دکتر نمیخواد همراهی کنه، برو از شهر دکتر بیار. دکتر:باشه،باشه ارباب، تا بخواد دکتر از شهر بیاد این بدتر میشه. ارباب:کیان ببرتم تو اتاق، خاتون هر چی دکتر میخواد و فراهم کن، سوگل پشته در باش نیازت داشتم صدات میکنم. دکتر:نیازی پیدا نمیکنین ارباب، بیهوشتون میکنم کمتر درد بکشین. ارباب:نمیخواد بیهوشم کنی، ادامه هم نده. دکتر سری با تاسف تکون داد و گفت هر طور مایلید ارباب. ارباب:بریم...... ارباب لج میکرد و این وضعیتو بدتر میکرد. دکتر و اربابو کیان تو اتاق بودن، بی بی هر چیرو که دکتر خواسته بود و اماده کرده بود. به جز منو ارام و ملوک السلطنه کسی پشته در نبود ینی ارباب اجازه نداده بود، دکتر تا لحظه ی اخر اصرار کرده بود که برا دراوردنه گلوله برن مطب اما ارباب قبول نمیکرد. دکتر گفته بود توخونه احتمال عفونت باالاس ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍂🍃
هدایت شده از تبلیغ های خصوصی رنج کشیده ها ❤️
🌿 بهبود ریشه ای و بی بازگشت مشکلات آقایان ✅با روش های درمانی « کلینیک اطلس » یک بار برای همیشه و بدون عوارض درمان شوید. 🌱 درمان کاملا گیاهی و ریشه ای زیر نظر تیم پژوهشکده گیاهان دارویی و نهاد های نظارتی. مشاوره کاملا رایگان با کارشناس با تجربه مشکلات آقایان ❗️با بیش از ۵۰۰۰ رضایت درمانجو❗️ ✅ برای بهبود بی بازگشت و تضمینی مشکلات آقایان روی لینک زیر کلیک کنید 👇 @nurse_ata 🧑‍⚕️🆔️ @nurse_karim ☎️💊 09928009073
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍢 ابتدا فیله یا سینه مرغ رو به صورت نوارهای باریک عمودی برش میدیم بعد همراه پیاز، نمک و فلفل، زعفران و آبلیمو ، داخل ظرفی گذاشته و به مدت دو ساعت توی یخچال قرار میدیم تا مواد کاملا مزه دار بشن. گوشت چرخکرده رو همراه پیاز رنده شده و کمی نمک و فلفل، خوب ورز میدیم و بعد گوله های کوچک در دست درست کرده و به مدت یک ساعت داخل یخچال قرار میدیم تا شکل خودش رو حفظ کنه. بعد ازین مدت برشهای فیله را دور گوشت ها پیچیده و با خلال دندان فیکس میکنیم. سپس توی ماهیتابه چیده و ابتدا هر دو طرف رو سرخ کرده، بعد درِ ماهیتابه رو گذاشته و اجازه میدیم تا کاملا بپزه. بعد خلال ها رو جدا کرده و توی ظرف مورد نظر همراه پلو سرو میکنیم. 🍃🍃🍃🌺 یاس هستم حرفاتو بهم بگو @Yass_malake لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍 https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375 🍃🍃🍃🍃🌺
دوستانه‌ها💞
ارباب:پاشو پیرهنمو در بیار. _چرا ارباب؟؟؟ ارباب:سوال نکن،پاشو دربیار. با عجله بلند شدمو شرو کردم
استرس داشت خفم میکرد. مگه من از این مرد متنفر نبودم؟؟؟ پس دوباره چم شده؟؟؟ چقدر دیگه باید ازش ضربه بخورم تا ادم شم!!!!!!!؟؟ ارام:عمه ملوک قلبم داره تو دهنم میزنه از استرس، اگه چیزیش بشه؟؟!!!! ملوک السلطنه ارامو بغل کرد. ملوک السلطنه:ارامم،دخترم، نگران نباش فقط یه گلولس، ارباب اولین بارش نیست که گلوله میخوره، خوب میشه عزیزم، نگران نباش. ارام با ترس به ملوک السلطنه نگا کرد. ارام:اولین بارش نیست!!! عمه اینجا چه خبره؟؟؟ داداش چرا انقدر دشمن داره؟!!!!! ملوک السلطنه:ارام جان از اینجا دور بودی از خیلی چیزا بیخبر بودی، بالاخره سالار اربابه یه روستاس و برای برپا نگه داشتنه روستا باید با خیلی چیزا مخالفت کنه، همین مخالفتا باعث میشه دشمنا زیاد بشه، اما خدارو شکر تا بحال اتفاقی نیوفتاده و از این به بعد هم نمیوفته. ارام:چی میگی عمه!!! تو مگه میدونی اینده چه اتفاقی میخواد بیوفته؟!!!! چرا زمانه بابا اردلان دشمن نبود عمه؟!!! چرا داداش سالار مخالفت میکنه که اینهمه دشمن داشته باشه؟؟؟!!! ملوک السلطنه عمیق به ارام نگاه کرد. ملوک السلطنه:درسته اون موقه ها بچه بودی اما انقدر بچه نبودی که نفهمی و بیاد نیاری اردلان روستارو به لجنزار تبدیل کرده بود، سالار برا درست کردنه اون خرابیا مجبوره که دشمن داشته باشه. ارام دیگه چیزی نگفت. یک ساعتی بود که ارباب تو اتاق بود، مگه یه گلوله دراوردن چقدر طول میکشید؟!!!! همه ساکت بودیم که دره اتاق باز شدو دکتر اومد بیرون. ارام: دکتر، چیکار میکنی دو ساعته اون تو، قلبشو میخواستی دربیاری الان تموم شده بود. دکتر:گلوله رو دراوردم، اربابم خوبه. ارام دکترو کنار زد و رفت تو میخواستم فوری برم تو اتاق تا ببینم چی شده اما نمیشد. بعد از ملوک السلطنه رفتم تو. ارباب نشسته بود رو تختشو بازوش با باند بسته شده بود. ارام رفت نزدیکه اربابو اون یکی بازشو که سالم بود و گرفت دستش. ارام:اون بیرون مردم و زنده شدم داداش. ارباب:خوبم ارام، خوبم. ارام:خوب نیستی داداش، چرا... ارباب:ارام، خسته ام میخوام استراحت کنم. بعد بلند گفت. ارباب: میخوام استراحت کنم همه بیرون. بعد رو به من گفت. ارباب:تو باش. چشمی گفتم و وایسادم. میدونستم درد داره اما همین که میدیم گلوله رو از دستش دراوردنو دیگه خطری تحدیدش نمیکنه خوشحال بودم. همه رفته بودن بیرون و من و دکتر مونده بودیم تو اتاق. ارباب:دکتر چیزایی که لازمه برا زخمم و به این بگو. دکتر شرو کرد به توضیح دادن راجبه عوض کردنه باندو داروهایی که ارباب باید مصرف میکرد. یه نسخه هم داد دستم تا کیان بره دارو هارو بخره و بعد رفت. ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
استرس داشت خفم میکرد. مگه من از این مرد متنفر نبودم؟؟؟ پس دوباره چم شده؟؟؟ چقدر دیگه باید ازش ضربه ب
صب از خواب بیدار شدم و داشتم حاضر میشدم که برم اتاقه ارباب که زهرا از خواب بیدار شد. داشتم روسریمو سرم میکردم که زهرا صدام کرد. زهرا:سوگل _بله زهرا:میخوای همیشه همین جوری برخورد کنی؟؟!!! _دور باشیم بهتره زهرا. زهرا:اما سوگل باور کن... _زهرا من امروز خیلی کار دارم، به نظره من همین جوری که پیش میریم خیلی بهتره. و بعد از اتاق دراومدم بیرونو رفتم سمته اتاقه ارباب، درو باز کردم و رفتم تو ارباب خواب بود. رفتم جلو و به باندش نگا کردم که یه موقه خونریزی نکرده باشه. خدارو شکر خونریزی نداشت. رفتم حمومو خواستم وانو پر کنم که یادم افتاد دسته ارباب زخمیه و نمیتونه بره تو وان. سردرگم تو حموم وایساده بودم که صدای ارباب اومد. ارباب:سوگل از حموم اومد بیرون. _بله ارباب ارباب:وانو پر نکن _منم پرش نکردم ارباب، اصلا دستتون زخمیه امروز نرین حموم. ارباب چپ چپ نگام کرد. خب چرا اونجوری نگا میکنی؟!!!! بد نمیگم که برا خودت میگم، با اون دست خوب نمیتونی بری حموم. _خب اخه ارباب نمیتونین با دسته زخمی برین حموم که. ارباب:زیاد حرف میزنی سوگل، بیا ارباب رفت حمومو منم پشتش رفتم تو، ارباب تو رختکن وایساد و گفت ارباب:صدات کردم بیا دوره زخممو بشور. _هاااا!!!!من!!!!من نمیتونم بشورم، من دستمو میبرم نمیتونم خودم به زخمم نگا کنم، اصلا عذا گرفته بودم که چجوری باندتونو عوض کنم، الان بیام زخمتونو بشورم؟؟؟ من نمیتونم. ارباب داشت نگام میکرد. _وااااای، ارباب تو رو خدا اونجوری نگام نکنین که اصالا نمیتونم. ارباب:سوگل، مثله اینکه یادت رفته اینجا چیکاره ای؟؟؟ صدات کردم بیا تو. و بعد رفت تو. منتظر موندم که ببینم کی صدام میکنه. ارباب:بیا. رفتم تو ارباب بجز یه زیر پوش چیزی تنش نبود. زود جلو چشمامو گرفتمو برگشتم. ارباب:چیکار میکنی؟؟؟ بیا دیگه. _اخه ارباب شما چیزی تنتون نیست. ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستانه‌ها💞
صب از خواب بیدار شدم و داشتم حاضر میشدم که برم اتاقه ارباب که زهرا از خواب بیدار شد. داشتم روسریمو س
ارباب:سوگل،دیگه داری عصبانیم میکنیااا، اولین بارته منو اینجوری میبینی؟؟؟ فهمیدم منظورش چیه!!! بیشعوره بیشخصیت منظورش رابطمون بود. رفتم نزدیکشو یه دسماله تمیز رو که از کشوی رختکن برداشته بودمو خیس کردمو اروم کشیدم دوره زخمش. _ارباب هر وقت دردتون اومد بگین. ارباب:سوگل، بچه نیستم چیزی نگفتم و با دقت شرو کردم به تمیز کردنه زخمه دستش. کارم که تموم شد از حموم اومدم بیرون. باند و گاز استریل و اماده کردم تا ارباب بیاد تا دستشو ببندم. اخر دستش با این بی اهمیتیاش عفونت میکرد. ارباب از حموم اومد بیرون، که تلفونش زنگ خورد. ارباب:بگو کیان. کیان:_________ ارباب: ببرینش انبار الان میام. میخواست بره؟!!!! کجا؟؟؟ مگه دستش زخمی نیست باز کجا میخواد بره!!!! میخواستم چیزی بگم اما میدونستم اگه بگمم گوش نمیده که هیچ یه چیزیم بهم میگفت. بعد از پوشیدنه لباساش رفت. داشتم اتاقشو جم میکردم که ارام اومد تو اتاق. ارام:سلام، داداش ارباب کووو؟؟؟!!!! _سلام رفتن بیرون ارام:چییی؟!!! رفت بیرون؟!!!! برا چی گذاشتی بره بیرون؟؟مگه ندیدی دستش زخمی شده بود؟؟؟!! _ارام جان دیدم اما مگه ارباب به حرفه کسیم گوش میده؟؟!!اونم من!!! ارام:راس میگی، خب منو صدا میکردی _گفتنش اسونه، میتونستم بدونه اجازه ارباب از اتاق در بیام بیرون؟؟!!! ارام نشست روتختو با ناراحتی اه کشید. _ارام، واقعا نیازی نیس انقدر ناراحت باشی. ارام:سوگل خیلی نگرانشم، تا زمانی که داداش ارسالنم اینجا بود و همکاره داداش هم نگران بودم اما نه انقدر، داداش ارباب برا این روستا همه کار میکنه اما میترسم همین روستا جونشو بگیره. _زبونتو گاز بگیر ارام،خدا نکنه. نشستم کنارشو دلداریش دادم. میگفت و گریه میکرد، من خودم بدتر از ارام بودم اما نمیتونستم چیزی بگم. ده روز گذشته بود، تو همه ی این ده روز هر کاری که از دستم برمیومد برا بهتر شدنه ارباب انجام میدادم، خدارو شکر تو این مدت بهتر شده بود و امروز دکترمیومد که بخیه های اربابو بکشه. تو اشپزخونه نشسته بودم حالم خیلی بد بود هی حالت تهوو سرگیجه داشتم. سرمو گذاشتم رو میزو چشمامو بستم. بی بی:سوگل...سوگل خوبی ؟؟؟ ادامه دارد... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
ارباب:سوگل،دیگه داری عصبانیم میکنیااا، اولین بارته منو اینجوری میبینی؟؟؟ فهمیدم منظورش چیه!!! بیشعو
_خوبم بی بی ،یکم سرم گیج میره. بی بی:میخوای یه قرصی چیزی بهت بدم؟؟؟ _نه بی بی یکم بگذره خوب میشم. اما از صبح تا حالا بدتر میشدم که بهتر نمیشدم. مهین اومد تو اشپز خونه و گفت که دکتر اومده پاشدم رفتم ورودی. _سلام، خوش اومدین دکتر. دکتر:ممنون. ارباب تو اتاقشون هستن؟؟ _بله،بفرمایید با دکتر رفتیم اتاقه ارباب. در زدم و بعد از اجازه رفتیم تو. دکتر:سالم ارباب،خوبین؟ ایشاال که دیگه درد ندارین؟؟؟ ارباب:نه دکتر بهترم. دکتر:خوبه، لطف کنین بشینین رویه صندلی تا بخیه هارو بکشم. ارباب نشست رو صندلی و دکتر رفت نزدیکش. شنیده بودم موقه بخیه کشیدن طرف خیلی درد میکشه، نه دلم میومد،نه دوست نداشتم درد کشیدنه اربابه مغرورمو ببینم. _ارباب اگه اجازه بدین میتونم برم؟؟؟ دکتر:با اجازه ارباب، اما اگه بشه، بمونن تا کمکم کنن. ارباب سری تکون داد و گفت بمون. رفتم نزدیک، اما همین که دکتر باند و باز کرد و خواست بخیه رو بکشه حالت تهو بدی بهم دست داد که نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم دستشویی ارباب اونم بدونه اجازه!!!!! از صبح چیزه زیادی نخورده بودم اما هر چی که خورده بودمو اوردم باالا فوری دست و صورتمو شستمو اومدم بیرون. دکتر:خوبین؟؟؟ ارباب اما مشکوک نگاهم میکرد که دلیلشو نفهمیدم. ارباب:چته؟؟؟چرا از صبح تا حالا رنگو رو نداری؟؟؟!!! _چیزی نیست ارباب.... ارباب:امید وارم. دکتر بخیه ارباب وکشید و رفت، چون حالم خراب بود ارباب اجازه داد که بیام بیرون، قرص خورده بودم بهتر بودم و نشسته بودم تو اشپز خونه. بی بی:سوگل... بهتر شدی؟؟؟ _اره بی بی بهترم ممنون. بی بی دیگه چیزی نگفت. ادامه دارد... 🍃🍃🍂🍃