eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
-هیچوقت فکر نمیکردم یک شب شعر اینقدر پر زرق و برق برگزار بشه کمیل؟ اووه .لباساشونو. همه مجلسی -ببند
او دارد به چه فکر میکند! یک دوست جدید و زیبا با ...فوق العاده و چهره ای ناز و دخترانه و کاملا طبیعی! لبخند محو گوشه ی لبش که این را میگفت.داریوش مجذوب چکاوک شده بود .واین باعث شد من نفس راحتی بکشم. اولین قدم را خوب و درست آمده بودم !چکاوک با آرامش شروع به خواندن کرد : -بیا...کمی نزدیکتر لطفا ... میخواهم آرام در گوشت چیزی بگویم !امشب... روی میز کارم ...کنار عطر شب بوها... برایت جا پهن می کنم ... با تمام کثیفی های داریوش، با تمام بی بند و باری ها و بی خیالی هایش.او عمیقا عاشق شعر بود ! شعرهای غمگین.و احتمالا دلیل آن ریشه در دوران کودکی اش داشت. و من میدیدم که او چگونه تحت تاثیر شعر چکاوک قرار گرفته است.حالا که چکاوک شعرش را تمام کرده بود و بعد از تشویق حضار داشت به سمت من بازمی گشت، چشمهای داریوش لحظه ای از او جدا نمیشد. چکاوک به من رسید و من به رویش لبخند زدم .او هم لبخندش را حفظ کرد و گفت: -بابت این کار یک فصل کتکت میزنم تا حالت جا بیاد ! حالا بگوالان باید نگاش کنم؟ -یک کم دیگه به چشمهای من خیره شو .خیلی خب.حالا چشماتو توی جمع بگردون تا به اون برسی . اینکار را با آرامش و ناز انجام داد و در نهایت جواب نگاه های داریوش را با لبخندی کوتاه و تکان سری داد و دوباره به من نگاه کرد. -آفرین دختر ! عالی بود. فکر نمیکردم به این قشنگی از پسش بربیای .چشمان تنگ شده اش را به چشمانم دوخت . -خیلی خب ! پذیرای کتک هات هستم . ولی لازم بود ! -این ریشای پرفسوری مصنوعی مشکی چیه گذاشتی. پیشونیمو سوراخ سوراخ کرد. -دلت ته ریشای خودمو میخواد؟ با چشمان گشاد شده نگاهم کرد: -بخدا صبر کن از این در بریم بیرون! بعد از چند نفر دیگر. اینبار نوبت داریوش بود که بر روی سن برود وشعرش را بخواند.او را نگریستم.نگاهی به چکاوک انداخت.لیوانش را روی میز مقابلش گذاشت و به سمت سن به راه افتاد. رویش را که به سمت حضار چرخاند ، باز اولین نگاهش به چکاوک بود.و حتی وقتی شعر اش را میخواند در لابه لای شعرهایش به دفعاتی بیشتر از حد طبیعی.چکاوک را مینگریست و انگار با این نگاه ها حتی ،مضمون شعرش را خاص و معنا دار بیان میکرد ، مخصوصا این قسمت از شعرش که در هنگام بیان آن چشمانش را میخ پاییز کرده بود : -حواسم ، پرتِ زیباییت شد ، منِ دست و پا چلفتی ! نصف بیشتر شعرم را ریختم زمین ! فقط ماند ،یک...دوستت دارمِ ساده ! چکاوک را نگریستم . متوجه نگاه های داریوش شده بود.کمی گونه هایش گل انداخته بود. معذب بود و میدانستم قرار گرفتن در این موقعیت را دوست نداشت !داریوش حتی موقع برگشت هم به چکاوک نگاه میکرد. این نگاه ها هدف دار بود. او خوب بلد بود که دل یک دختر را چطور میتوان لرزاند . و این مهارت و تخصص را فقط من میتوانستم در وجود او تشخیص دهم . من که خود ختم شارلاتان های روزگار بودم !کمی بعد مژگان صدایمان زد. مژگان مشتری سابقم بود که از طریق او توانسته بودم اسم چکاوک را در لیست شاعران امشب بنویسم . -مانی جان.چکاوک جان.تشریف بیارید تا شما رو با داریوش خان آشنا کنم . -مانی دیگه کیه کمیل ؟ ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶🎶. عارفی میگوید: بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند شاید سکوتی تلخ گویای دوست داشتنی شیرین باشد‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️❄️❄️☃️
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 مرگ در حال تماشای فیلم جنسی... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 مرگ در حال تماشای فیلم جنسی... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مرگ در حال تماشای فیلم جنسی پدر همراه یک شیخ و بقیه همراهان برای شستن متوفی پسر جوانش حاضر شده بودند تا اینکه آن جوان را شسته و دفن کنند. آن شیخ که مسئول شستن متوفی بود دستور داد تا آنرا از لباسش مجرد کنند ولی عورتش را با پارچه ای بپوشانند تا اینکه شروع به شستنش کنند. هنگام برداشتن لباس مرده، توجه آنها به دستمال خونالودی افتاد که دست راست مرده را پیجانده بود ولی هنگامی که سراغ برداشتن آن دستمال رفتند پدر متوفی بر سر آنها داد و فریاد زد و شرط کرد که برای شستن پسرش هیچکس حق ندارد که آن دستمال را بردارد. شیخ مسئول درک کرد که یک رازی در آن دستمال نهفته هست ولی بهر حال برای شستن آن مرده بایست آن دستمال برداشته شود، پس در خفاء به همکارانش گفت که هنگام شستن آب زیادی را روی آن دستمال بریزید تا خودبخود از جایش کنده شود. پس او را شستند و آب زیادی را بر روی دست پیچیده شده ریختند و بمحض اینکه آن دستمال شل شد آنرا از جایش بر کند. پدر پس از اینکه دید آنها دستمال را برداشتند بر سر آنها پرخاش کرد و داد و فریاد کشید ولی پس از مدتی به گریه افتاد و به آنها گفت که حقیقت را براییشان بازگو خواهد کرد تا درس عبرتی باشد برای دیگران. او گفت که دیشب هنگامی که پسرم وارد خانه شد، من و مادرش که در حال شام خوردن بودیم به او تعارف کردیم که همراه ما بیاید و شام میل کند ولی با عصبانیت جواب داد که من میروم توی اتاقم و به نوکر خانه بگویید که غذایم را توی اتاقم بیاورد. سپس رفت توی اتاقش و در را قفل کرد. نوکر غذایش را آماده کرد و رفت که غذا را نزد او ببرد ولی هر چه در میزد کسی در را باز نمیکرد. من و مادرش نگران شدیم و ما نیز هر چند در میزدیم او در را باز نمیکرد. بسیار نگران شدیم و فهمیدیم که حتما اتفاقی افتاده است، پس قفل در را شکستیم و وارد اتاقش شدیم، ولی منظره ای که دیدم مرا بسیار مبحوت کرد و ای کاش آنرا ندیده بودم ! پسر در حال تماشای تلفزیون و در حالی که ریموت تلفزیون در دست داشت فوت کرده بود، ولی مصیبت بد تر از آن این بود که او در حال تماشای فیلم مبتذل و جنسی جان خود را از دست داده بود. من رفتم که ریموت را از دستش بردارم ولی هر چه سعی کردم نتوانستم تا اینکه فهمیدم اصلا ممکن نیست. پس برای حفظ آبروی خودم و پسرم، چاقویی آوردم که دستش را ببرم، ولی پس از اینکه کمی آنرا بریدم بسیار خون از آن جاری میشد و رحمت و شفقت پدریم سبب شد که ادامه ندهم، ولی تا آنجاییکه توانستم اطراف ریموت که خارج از کف دستش بود را بریدم ولی قسمتی از آن همانطور که الآن میبینید هنوز در دستش باقی است و نمیشود دستش را باز کرد و آنرا بیرون آورد. سپس آنها مرده را شستند و با همان ریموت انرا دفن کردند تا روز قیامت ! انتهای داستان ============ پیامبر صلی الله علیه و سلم در حدیث صحیح فرموده است که: "یبعث المرء علی ما مات علیه" یعنی: "هر شخصی بر همان حالتی که مرده باشد (در روز قیامت) بر میخیزد." 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا امام رضا بطلب🙏🙏😔😔 ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️❄️❄️☃️
دوستانه‌ها💞
خاتون:چرا ارباب، پسرتونو دیدن حتی شیرم بهش دادن... اما چون خوابشون برده بود بچه رو اوردم کناره ارام
اومد جلو و محکم زد تو گوشم.... سهراب:خفه شو دهنتو ببیند... حیف که فعال نیازت دارم وگرنه جنازتو باید از این در میبردن بیرون.... وبعد داد زد. سهراب:نصرت... نصرت یه مرد اومد تو... نصرت:امر بفرمایید اقا... سهراب:مواظبه این دختره سلیطه باش میخوام زنگ بزنم ساالاااار، براش برنامه ها دارم... _کور خوندی... ارباب و دسته کم گرفتی... ارباب بیدی نیست که با این بادا بلرزه... امیدوارم به زودی شکستتو ببینم که اونم زیاد دور نیست. سهراب:نصرت اینو خفه کن تا بلند نشدم خفش کنم. نصرت با اون دستای پهنش جلو دهنمو گرفت. نصرت:اقا جسارته اما منم فکر نکنم ارباب بخاطره یه دختر همه چیزشو تسلیم کنه... سهراب:صبر کن نصرت... صبر کن )ارباب( مثله اسپنده رو اتیش بودم، اروم و قرار نداشتم... سهراب برده بودتش... سهراب تازه عروسمو برده بود... مادره بچمو برده بود... ارامشمو برده بود... تازگیا بد به این دختر وابسته شده بودم... اما سهراب با زیرکی ازم گرفته بودتش... فکره کارایی که میتونست باهاش بکنه رو که میکردم دیوونه میشدم... سوگل فقط مال من بود... سوگل من بود... زنه من بود... عشقه من بود... اره عشقم بود... چیزی که همیشه از مبتلا شدن بهش میترسیدم... اما حالا با سلول سلولم بند خورده بود.... سهراب برده بودتش... شاهینی خوب گفت که سهراب از جایی ضربه میزنه که به ذهنه هیچ کس نمیرسه... همه ی محافظارو جم کرده بودم... دوس داشتم همشونو باهم یه جا بکشم... بی لیاقت بودن... بی لیاقت. داد زدم. _کدوم گوری بودین... کدوم گوری بودین که نفهمیدین تو این عمارته خراب شده کی وارد میشه و کی خارج میشه؟؟؟!!!! کدوم گوری بودین وقتی زنه منو از این عمارت بردن هاااا.... از هیچ کس صدایی در نیومد. این سری بلند تر داد زدم. _چراااااهمتون لال مونی گرفتین هاااا؟؟؟!!! وااااای بحالتون اگه بلایی سرش بیاد... همتونو یکی یکی میکشم. عماد:ارباب میدونم مقصر مابودیم... اما باور کنین اصلا نفهمیدیم چطور اومدنو چطور رفتن... _این چرت و پرتا منو توجیه نمیکنه عماد... اگه سالم برش گردوندم همه اخراجین اگه که.... همه تونو از دم میکشم... یکی،یکی. عصبانی رفتم داخله عمارت. کیان:ارباب به خودتون مسلط باشین... سوگل خانمو... داد زدم. _چه مسلطی هاااا... میگم سهراب دزدیتتش سهراااااب... گوشیم زنگ خورد. از جیبم درش اوردم شاید یکی باشه که از سوگل خبری داشته باشه. بدونه نگاه کردن به شمارش جواب دادم. _الوووو ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍂🍃
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگهداری سبزیجات و صیفی جات🥕🥬 ❤️فروارد یادتون نره ❤️ ‎‌‌‌‌‌‌‌🍭 ‌ ‎‌‌‌‌‌‌
9.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفند شستن پرده زبرا ‎‌‌‌‌‌‌‌🍭 ‌ ‎‌‌‌‌‌‌
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این سکانس رو بارها دیدیم ولی یه بار دیگه هم به بهونه ی امشب ببینیمش. خلاصه که قدر مادراتونو بدونید. ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️❄️❄️☃️