eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر یه روزی دیدی هر کاری میکنی که یک نفر رو از قلبت بکنی . . . ولی نمیتونی بدون اون عشقه . . . ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
🔴بازيهای کودکی حکمت داشت گل یا پوچ: دقت در انتخاب لی لی: تمرین تعادل در زندگی الاكلنگ: ديدن بالا وپايين زندگی هفت سنگ: تمرین نشانه گرفتن به هدف سرسره: سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن! 🙂🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که برایت آرامش بیاورد . . . ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم پس اقرار می‌کنی من خوشگلم کیمیا خندید در کیسه فریزر کشمش و گردو رو باز کرد و گفت بخور نوش جونت میشه تو بزاری دهنم من فرمونو گرفتم و بعد نگاه خاصی به کیمیا کرد انگار که می‌خواست ری اکشن کیمیا رو ببینه کیمیا چند تا دونه کشمش با مغز گردو برداشت تو نوک انگشتاش گرفت سمت دهن سبحان برد سبحان که همچنان با لبخند گاهی به خیابون و گاهی به کیمیا نگاه می‌کرد دهنش رو باز کرد کیمیا کشمش و گردو رو دهن سبحان گذاشت و و همان لحظه سبحان با دست دیگرش دست کیمیا رو گرفت بوسه‌ای به سر انگشتان کیمیا زد و نفس داغش رو هدیه به دست سرد کیمیا کرد و بعد دوباره سریع دست کیمیا رو ول کرد کیمیا معذب سرش رو پایین انداخته بود که سبحان خیلی با احساس گفت دوست دارم عزیز دلم تا هر وقت که تو آماده باشی صبر می‌کنم مهم اینه الان کنارتم هر چند نمی‌تونم بغلت کنم ببوسمت اینجورم مثل گربه‌های ملوس خودتو جمع کردی زیر زیرکی نگاه می‌کنی نکن بی طاقت میشما بعد با صدای بلند خندید انگار که همین خنده یخ کیمیا رو باز کرد که دوباره همون کیمیای سابق شد و گفت _ سبحان انگارر که اعتراض کرده باشه و سبحان با خنده گفت حالا برای پر کردن این شکم خالی جنابعالی بریم کافه یا رستوران نه رستوران که نمی‌شه مامان تصمیم گرفته یه چند کیلویی به وزن من اضافه کنه سفت و سخت سپرده با تو حتی کافه هم نرم تا اشتهام کور نشه الان بفهمه رستوران رفتم غذای بیرون خوردم ناراحت می‌شه الان بریم کافه یه تیکه کیک بخوریم با یه نوشیدنی گرم بعد من برگردم خونه فکر کنم الان ایلیا و زهرا هم برگشتن آها راستی گفتی ایلیا یادم افتاد من دارم کمک ایلیا می‌کنم کارای عروسیشو راست و ریس کنه نمی‌خوای بری خرید هماهنگ شیم با هم بریم منظورت برای عروسی ایلیاست آره دیگه کم مونده آخر هفته آینده است وای چقدر زود حالا ایلیا می‌خواست آخر این هفته باشه ولی تالار قبول نکرد گفت پره __نمی‌تونم نمیدونم واستا بهت خبر میدم شایدم با زهرا رفتم خرید حتماً اونم می‌خواد بیاد عروسی دیگه... پارت 576رمان رفیقای من تو چالش نظر ناشناس شرکت کنید😌 https://harfeto.timefriend.net/16804976915633 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ورود به کانال چالش و زاپاسمون https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375 @ElayOnline ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
پارت رمان کیمیا برای دوستداران کانال ایلای 😍😍😍😍😍
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از امروز روزی ده دقیقه واسه خدای خودت وقت بزار... بخاطر چیزایی که بهت داده... ده دقیقه شکرگزار باشه... تو روزی ده دقیقه واسه خدات وقت بزار بعد ببین خدا چطور واسه ت وقت میزاره❤ ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به درد هم اگر خورديـم قشنگ است... به شانه بار هم بُرديم قشنگ است... در اين دنيا که پايانش به مرگ است، براي هم اگر مُرديـم قشنگ است ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
حسن نیت خود را به او نشان داده بودم و این کمی باعث تسکین خاطرش شده بود و همچنین باعث شد کمی آرام تر
-حالا شاید یکی دوتا بوست کرده باشم ،ولی باور کن غلط دیگه ای نکردم! داریوش مرض داشت .بیشتر فکر کنم از وحشی کردن آن دختر لذت میبرد چکاوک به ثانیه نکشیده به سمتش حمله کرد و اینبار گردنش را هدف قرار داد و آن را با دستان ظریفش فشرد . -میکشمت داریوش دریاسالار! به سمت چکاوک رفتم و سعی کردم آرامش کنم . -آروم باش،ولش کن! بهتره بریم برسونمتون تا هردوتامون رو دیوونه نکرده! فردا هم مختارید هرجا دوست دارید ازش شکایت کنید! داریوش اما بازی اش گرفته بود. در این لحظه که چکاوک رویش خم شده بود و داشت گردنش را میفشرد ،کمر دخترک را گرفت و با یک حرکت بلندش کرد و خودش نیز همزمان از سر جایش بلند شد.حالا دخترک را میان هوا و زمین معلق داشته بود.چکاوک دستش از روی گردن داریوش سر خورد و حالا میان زمین و هوا دست و پا می زد و جیغ میکشید و او را تهدید میکرد . -منو بذار زمین نامرد! -نمیتونم بذارمت زمین کوچولو! چون دوباره وحشی میشی و بهم حمله میکنی قشنگم! -ولم کن مرتیکه! بازیت گرفته؟! وقتی دادم عموم و پسرعموهام از سر در خونه ات آویزونت کنن میفهمی اذیت کردن چکاوک یعنی چی؟! سر داریوش داد کشیدم: -بس کن داریوش! همین الان تمومش کن این مسخره بازیا رو!کمی بعد دخترک را آرام سرجایش روی مبل گذاشت و در مقابلش خم شد.انگشت اشاره اش را در مقابلش گرفت. دخترک کمی خودش را جمع کرد و ترسیده نگاهش کرد. داریوش گفت : -اینکارو کردم که بهت بگم اگه میخواستم غلطی بکنم میتونستم !برام کاری نداشت! من فقط به احترام تو، به حرمت تو، بخاطر اینکه دختر خیلی خوبی هستی، و آبرو و شرفت برات مهمه، دست از پا خطا نکردم . خصومت آمیز نگاهش کرد. -انتظار نداری که ازت تشکر کنم! خدای من! گمونم اگه تا چند دقیقه ی دیگه اینجا بمونم، بدهکار هم بشم! آخر زمان شده!و از جایش بلند شد. خنده ام گرفته بود. راست میگفت. داریوش انقدر پررو بود که حد نداشت. دخترک بیتوجه به او از کنارش رد شد و به سمت من آمد و گفت: -میشه منو برسونید خونه ی دوستم؟! -حتما ! آماده شو بریم ! داریوش باز گفت : -خونه ی دوستت؟ اون دختره مرجان؟ نمیری خوابگاه؟ چکاوک در سکوت نگاهش کرد .نگاهی که از صد تا فحش بدتر بود ! داریوش خود، جواب خودش را داد : -آها ! این وقت شب نمیتونی بری خوابگاه! خب همینجا بمون. چه کاریه! عصبی و با خطاب و عتاب داریوش را صدا زدم : -داریوش! کافیه این معرکه گیری! لطفا ببر صداتو !و رو به چکاوک گفتم : -بریم !در حالیکه داشتیم از ساختمان داریوش خارج میشدیم ، داریوش با حرص داد زد: -یادت باشه چکاوک خانوم! من امشب، فقط و فقط بخاطر تو نوشیدنی نخوردم .که یه وقت خدایی نکرده، کار ناشایستی جلوی تو ازم سر نزنه !حالا هی بی محلی کن و قدر ندون ! دخترک لبانش را بر هم فشرد و زیر لب گفت : -خدایا صبر ! از وقتی سوار اتومبیلم شده بود ،مغموم و ساکت نشسته بود. تمام حواسم پی او بود. -کجا باید برم ؟ -برید سمت امیرآباد .دوهزار . دیگر هیچ نگفتم .یک لحظه صدای بالا کشیدن دماغش را شنیدم .نگاهش کردم و متوجه شدم بی صدا اشک میریزد. دلم آتش گرفت. دختر بی گناه! ای تف به تو داریوش! تف به من با این بچه تربیت کردنم !گوشه ای نگه داشتم .به سمتش چرخیدم و دلسوزانه نگاهش کردم . -چکاوک ! اسمت همین بود،آره ؟در حالیکه اشک میریخت ، سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد . -ببین چکاوک! خدا رو شکر چیزی نشده! خدا رو شکر داریوش دست از پا خطا نکرده .حداقل اینقدر عقل توی سرش بوده که م ست نکنه و اتفاقی که نباید ، بیفته !پس دیگه اینقدر خودتو ناراحت نکن .الان یک ساعته داری گریه میکنی . به خودت رحم کن .هق هق کنان و بریده بریده گفت : -شما ..حتما دختر ندارین ...نمیدونین ...برای یه...دختر ...تمام سرمایه اش ... تمام زندگیش ... آبروشه . من ... هنوز نمیتونم تصورکنم ... ممکن بود...چه اتفاق ...وحشتناکی بیفته! -دختر ندارم اما... درکت میکنم! شاید باورت نشه اما ،من هم به اندازه ی تو ناراحتم ! لطفا بیخیالی و سبک بالی داریوش رو به خانواده اش نسبت نده و ... منو توی غم خودت شریک بدون ! دستمال کاغذی را در مقابلش گرفتم . -لطفا اشکهاتو پاک کن .بعد کارت ویزیتم را در مقابلش گرفتم . ادامه دارد ... 🍃🍃🍂🍃
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺عشق مثل یک کودک نوپاست و درست مثل هر کودکی نیاز به مراقبت و توجه دارد. اگر مراقب آن نباشید به راحتی نابود می‌شود و زندگی شما را به خطر می‌اندازد. ☑️ گاهی برخی رفتارهای اشتباه در زندگی زناشویی باعث سرد شدن رابطه عاطفی بین زن و مرد می‌شوند. ✔️ در صورتی که زوجین بتوانند برای بهبود روابط و رفع کردن این اشتباهات گام بردارند، قطعا زندگی بهتری را در ادامه خواهند داشت. ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️