دوستانهها💞
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دختر ایل میگه... دختری که بد نامشد.... 🍃🍃🌸🍃
پارت جدیدش اومد😍😍😍😍
بزن رو لینک
https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
خودم که عاشقش شدم👌😍
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح که از خواب بیدار میشوی
در نظر بیاور چه سعادتی است
زنده بودن، فکر کردن،
لذت بردن و دوست داشتن
#صبح_بخیر
❤️
دل هزاران درد دارد یک دوا آن هم تویی
صد هزاران غصه دارد یک شفا آن هم تویی
اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#امام_زمان
#انتخابات
#دهه_فجر
❤️
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
✨﷽✨
#پندانه 🌹❤️
#ﺭﯾﺸﻪ_ﺩﺍﺭ_ﺑﺎﺵ …
❣ﺭﯾﺸﻪ ﯼ ﺗﻮ ، خداوند ﺗﻮﺳﺖ ؛
ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ،
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ …
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥِ ﻧﯿﺮﻭ ،ﺳﻘﻮﻁ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺳﻨﮓ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ؛
❣ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ !!
ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ
ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﺳﻔﺎﻟﺖ ﻫﺎ
ﻭ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﻭ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …
❣ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯۀ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ،
ﺭﯾـــﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ،
ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺳﻨﮓ …
ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻋـــﺎﺩﺕ ﻭ ﻏـــــﺮﯾﺰﻩ …
ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺣـﺮﻑ ﻫﺎ ﻭ ﻫــﻮﺱ ﻫﺎ …
و از زیر سختی ها و ناامیدی ها ...
ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ،
ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﯽ …
☝ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ما،
ﻫﻤﺎﻥ " خداوند " است
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
سه سال بود ازدواج کرده بودیم ولی شوهرم هیچ وقت بهم نمیگفت شغلش چیه و تنها چیزی که میدونستم این بود شب کاره، یه روز اومد گفت برای خودت یه چند دست لباس بردار میخوام ببرمت خونه بابات،شوکه شده نگاهش کردم که چیشده و گفت من ماموریت دارم تا یکماه فقط بعضی روزا یکی دوساعت ظهرا میام استراحت میرم، نمیتونم بزارم اینجا تنها بمونی،بغض کرده بودم ولی جلوی خودم گرفتم و یه کیف دستی لباس برداشتم و باهم رفتیم خونه بابام،چندروز میگذشت حالت تهوع هام زیاد تر شده بود با خودم گفتم حتما از استرسه و دوری شوهرمه ولی وقتی متوجه شدم باردارم شوکه شده بودم،اژانس گرفتم برم خونمون نهار مورد علاقه شوهرم و درست کنم تا این خبر خوب و بهش بدم ،اما کاش همونجا میمیردم و پام به خونمون باز نمیشد...
http://eitaa.com/joinchat/1944649754C4486e88833
سرگذشت زندگی منِ بیچاره رو بیا بخون👆💔
#حکایت
اوج بخشندگی
حاتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیدی؟»
گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد. مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم.
گفتم: « والله این بسی خوش بود.»
غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت و آن موضع را (آن قسمت) را می پخت و پیش من می آورد و من از این موضوع آگاهی نداشتم.
چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.
پرسیدم که این چیست؟
گفتند: وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت. (سربرید)
وی را ملامت کردم که چرا چنین کردی؟
گفت: سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟
پس حاتم را پرسیدند که :« تو در مقابله آن چه دادی؟»
گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.»
گفتند: «پس تو کریم تر از او باشی!»
گفت: «هیهات! وی هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری؛ اندکی بیش ندادم.»
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
مسیر زندگی هر چقدر هم سخت و پیچ در پیچ باشد قدم هایم را با #امید بر می دارم🌱
❤️