دوستانهها💞
رویا با چه شادی و خوشحالی آن را گرفت و باز کرد !نمیدانم چه بود؛بعد از صرف شام یک لحظه دیدم که دست رو
✅دخترا عذر خواهی میکنم واقعا یادم رفته بود مرسی که اطلاع دادین چون باید تبلیغ سر موقع میزدم ابنجوری جا پارت میزارم که برگردم پارت بزنم که امروز یادم رفت عوض چکاوک امروز ۳ پارت میزارم که بشوره ببره😁😂
به خانه رسیدم لباسهایم را درآوردم و لباس راحتی پوشیدم و زیر پتو خزیدم، انگار درمن زمستان شده بود یخ زده بودم،در آخرین لحظات تصمیمم را عملی کردم و شماره ی
ضیاءالدین را گرفتم! نمیدانم چرا این کار را کردم! نمیدانم چرا داشتم به این حماقت دامن میزدم! انتظار نداشتم تماسم را پاسخ گوید او که با معشوقه ی زیبایش مشغول بود و کام میگرفت! اما بعد از دو تا بوق جواب داد و با صدای خواب آلود و خماری گفت:
-چکاوک! خدای من! چی شده این وقت شب! حالت خوبه؟
و من با تمام قدرتی که از دلتنگی و عشقم میگرفتم؛از ته قلبم، با تمام وجودم بر سرش فریاد زدم:
- ازت متنفرم ضیاءالدین دریاسالار! برای همیشه برو به جهنم! و موبایلم رابا تمام قدرتم به دیوار مقابل کوبیدم .موبایلم هزاران تکه شد و هر تکه اش در گوشه ای از اتاق فرود آمد!درست مثل قلب بی پناهم که هزار تکه شده بود! و من دو مرتبه به زیرپتو خزیدم
*ضیاءالدین*
جواب نمیداد!لعنتی! موبایل لعنتی! در
دسترس نبود !زنگ نمیخورد، چکاوک جواب نمیداد و من نمیدانستم نصف شب چه شده و قضیه از چه قرار است!با سرعت سرسام آوری به سمت خانه ی پدرم میراندم! رویا را با آن حال و روز خرابش تنها در خانه رها کرده بودم و اما هوش و حواس و دلم پیش چکاوک بود، فکرم پیش این دختر ناز و دوست داشتنی بود که چند صباحی بود تمام فکر و ذکر و وجودم را به خود مشغول کرده بود!چقدر نگرانش شده بودم !صدایش مثل همیشه نبود !در حالت عادی امکان نداشت با این لحن و این کلمات با من صحبت کند! خدا را شکر که این وقت شب خیابانها خلوت بود و من در کسری از ثانیه به خانه پدرم رسیدم !کلید یدک را آورده بودم. در را باز کردم و به سرعت خود را به خانه چکاوک رساندم. کلید خانه را نیز داشتم.از همان موقع ها ،همان بیست و پنج سال پیش که با پروانه در این خانه زندگی میکردم!خانه در سکوت و سکون فرو رفته بود! تاریکِ تاریک! چقدر عجیب بود !چکاوک هیچ گاه در تاریکی نمیخوابید! هیچگاه !تمام شبهایی که من از دور شاهد خانه اش بودم؛ او تمام چراغ های طبقه پایین و بالا را روشن میگذاشت! امشب حتما اتفاقی افتاده بود، هر چی صدایش زدم جواب نداد به طبقه بالا رفتم دراتاق خوابش نیمه باز بود داخل شدم وتیکه های شکسته موبایل را دیدم که کف اتاق ریخته بود حتما گوشی را به دیوار زده بود، خود را به تختش رساندم و در یک لحظه پتو را کنار زدم از کنار پنجره نور کمی میتابیدو من فرشته کوچکی دیدم که غرق خواب بود، قلبم سقوط کرد با دیدن این فرشته ولی الان وقتش نبود باید میدانستم چه شده است ،صورتش کمی نم دار بود. انگار گریه کرده بود.اخم هایش در هم بود.پریشان احوال و ناآرام به نظر میرسید.صدایش زدم.پاسخ نداد. دستم را روی بازوی برهنه اش گذاشتم !چقدر داغ بود و این مرا نگران میکرد! او را تکاندم!
-چکاوک !چکاوک!بیدار شو عزیزدلم! از نگرانی دارم میمیرم چکاوک!چشمهایش را آرام و با مکث باز کرد و مرا در کنار خود دید.اول ناباورانه نگاهم کرد !و بعد از گذشت اندک مدتی ناگهان همچون دختر بچه های کوچک زد زیر گریه! پشت دستش را روی دهانش گذاشته بود و گریه میکرد!
- خدای من! چی شده؟ بهم بگو عزیزدلم! کسی اذیتت کرده؟ حالت خوبه؟ او را آرام از شانه های ظریف و نحیف و کوچکش گرفتم و بلندش کردم و روی تخت نشاندم، لیوانی آب برایش ریختم و به دستش دادم! دستم را پس زد !کوتاه نیامدم و مجبورش کردم آب را بخورد ! بعد از نوشیدن آب انگار کمی حالش بهتر شد! اما هنوز اشک میریخت! با پشت دست اشکهایش را پاک کردبا آن چشمان وحشی و اخم های درهم نگاهم کرد و گفت:
-چرا اومدی؟
-چی میگی چکاوک؟ با اون حرفایی که تو پشت تلفن به من زدی ؛میتونستم نیام؟! دختر من از نگرانی مُردم! چی شده؟ با خشم و عصبانیت در چشمهایم ،چشم دوخت و گفت:
- چی شده؟! واقعا میپرسین چی شده؟!
بعد پوزخندی زد و با لحنی پر از درد گفت:
-مگه نگفتم دیگه نمیخوام ببینمتون! چرا اومدین؟
از جایش بلند شد و در نیمه باز اتاق را بازتر کرد و کنار درایستاده و گفت:
-لطفاً از این خونه برین!
قسم میخورم حواسش نبود که با این لباس و این ظاهر در مقابل من ایستاده بود و داشت دیوانه ام میکرد،حالا نمیشد به حرف هایش گوش داد، از بس که تمرکزم از دست رفته بود و نگاهم روی تمامی اندام زیبای نیمه ... می... از جایم بلند شدم و در مقابلش ایستادم.سعی کردم کمی او را آرام کنم. باید با هم حرف میزدیم تا بفهمم مشکل چیست !دو دستم را روی بازویش گذاشتم.
- آروم باش عزیز دلم خواهش میکنم آروم باش و بهم بگو چی شده؟ از چی
ناراحتی؟ ناباورانه نگاهم کرد !
-باورم نمیشه که این سوال رو از من میپرسید!
.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
🌸 روزتون پراز خیروبرکت 🌸
🌹 امروز دوشنبه
☀️ ۲۷ فروردین ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۶ شـوال ۱۴۴۵ قمری
🌲 ۱۵ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
۱٠٠#ذکر_روز
🌺🌿یا قاضی الحاجات🌿🌺
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ۖ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۸﴾
🔸 چگونه کافر میشوید به خدا و حال آنکه مرده بودید و خدا شما را زنده کرد و دیگر بار بمیراند و باز زنده کند و عاقبت به سوی او باز گردانده میشوید؟!
💭 سوره: بقره
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
Reza Bahram - Az Eshgh Begoo (128).mp3
3.63M
قفلی جدیدم
چشمانت دار و ندارم بود دار و ندارم کو
من دلبستم به آنکه دلدارم بود دلبر نازم کو
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸