فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
🌸 روزتون پراز خیروبرکت 🌸
🌹 امروز دوشنبه
☀️ ۲۷ فروردین ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۶ شـوال ۱۴۴۵ قمری
🌲 ۱۵ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
۱٠٠#ذکر_روز
🌺🌿یا قاضی الحاجات🌿🌺
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ۖ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۸﴾
🔸 چگونه کافر میشوید به خدا و حال آنکه مرده بودید و خدا شما را زنده کرد و دیگر بار بمیراند و باز زنده کند و عاقبت به سوی او باز گردانده میشوید؟!
💭 سوره: بقره
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
Reza Bahram - Az Eshgh Begoo (128).mp3
3.63M
قفلی جدیدم
چشمانت دار و ندارم بود دار و ندارم کو
من دلبستم به آنکه دلدارم بود دلبر نازم کو
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دوستانهها💞
قسمت پنجم طلاق عاطفی تو زندگی ما خیلی زودتر از حد تصورم اتفاق افتاد.ماه به ماه همبستر هم نمیشدیم.بر
قسمت ششم
منتظر بود تا جوابشو بدم و دوباره به باد کتک بگیره...
بچه رو از سینم جدا کردم و به حضرت زهرا قسم دادم که حق عفت و پاکی منو از این مرد به ظاهر شریف بگیره..
سرمو به زیر انداختم.لباس بچه رو از سینه اش کنار زدم و اشکهامو رو سینه لختش ریختم.
بدون اینکه حرفی بزنه از اتاق بیرون رفت.صدای کوبیده شدن در حیاط نشون میداد که از خونه هم رفت...
کمی آرام شده بودم.تمام مدتی که تهمتهای جور به جور میزد زیارت حضرت فاطمه میخوندم و اشک میریختم.
و امروز با بچه ای معصوم که شیر پاک میخورد همراه شدم.باز خواندم زیارت حضرت زهرا رو...
آرام شده بودم.به مادر زنگ زدم که نیا مادر ما میریم بیرون غذا بخوریم.
باورش شده بود.نیومد.آقا هم برا نهار نیومد.دوربینهارو با گوشیش چک میکرد.زنگ زد برنداشتم.پیام فرستاد:چیزی برا خوردن داری؟؟؟جواب ندادم.
نزدیکای غروب بود.هنوز شناسنامه رو نگاه نکرده بودم و خودم همیشه بچه ام رو تو دلم حسن صدا میکردم.(همه به مظلومیت های امام حسین گریه میکردن اما من به جگر پاره پاره شده امام حسن).همیشه متوسل به امام حسن میشدم و به مادرش حضرت زهرا قسم میدادم که انتقام منو از این مرد به ظاهر شریک زندگی بگیره..
بچه هیچ گریه ای نمیکرد فقط ساکت بود و اگه خودم شیر میدادم میخورد و فقط نگاه میکرد.انگار حالمو درک میکرد.
هوا تاریک بود که با دو پرس غذا اومد.تو آشپزخونه میز رو چید و ازم خواست که برم شام بخوریم.
مادرم از ظهر تا حالا زنگم نزده بود.بهش زنگ زدم که مادر ما شام داریم چیزی نیار..(نه که نگرانم بود😄😄).
بیصدا شام رو خوردم و رفتم که از چایی که دم کرده بود بیارم.دیدم بچه رو بغل کرده و آورده آشپزخونه.اولین بارش بود بچه اش رو بغل کرده بود.گفت:از اسمش خوشت اومد؟؟؟گفتم ندیدم شناسنامه رو.
از تعجب دهنش باز مونده بود...چرا؟؟تو که واسه فهمیدن اسمش عجله داشتی.شروع کرد به مسابقه ۲۰ سوالی...
آقا کِیفش کوک بود و من منتظر انتقامی بودم که این خدای این طفل معصوم و حلال زاده از این مرد بگیره.
چند تا اسم گفتم و همه رو رد کرد.به ذهنم هم خطور نمیکرد که آقای بی دین بخواد اسم پسرشو حسین بذاره..
حسین...
اسم قشنگی بود.و من ناخوداگاه شروع کردم به خوندن..حسن و حسین برادرن؛نخورده شیر مادرن؛از آسمون شیر آمد؛صدای شمشیر آمد...
ساکت شدم و از امام حسن خواستم که خودش راهی جلو پام بذاره و منو رسوای عالم نکنه.تا حالا رو هم به خاطر پدرم...فقط پدرم همه چیزو تحمل کرده بودم.
ادامه دارد
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88