فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🗓 تقویم نجومی اسلامی
✴️ جمعه
☀️ ۲ شهریور ۱۴۰۳
🌙 ۱۸ صفر ۱۴۴۶
🌲 23 اوت 2024
📿 ذکر روز جمعه «اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم» ۱۰۰مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد
🌞 امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅ امور ازدواجی
✅ امور کشاورزی
✅ خرید و فروش
✅ مشارکت و امور شراکتی
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن
✅ طلب حوائج و خواستهها
✅ و خون دادن خوب است
🚘 مسافرت خوب است
👶 زایمان خوب و نوزاد زندگی خوبی دارد
👩❤️👨 مباشرت بخصوص بعد از نماز مغرب و عشا تاکید شده است
🌓 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ ارسال کالا به مشتری
✳️ آغاز درمان و معالجات
✳️ ختنهی کودک
✳️ صید و شکار و دامگذاری
💇♂ اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه میشود
✂️ جمعه برای گرفتن ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز است. روزی را زیاد، فقر را برطرف، عمر را زیاد و سلامتی آورد
👕 برای بریدن و دوختن لباسنو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود
🩸فصد، زالو انداختن یا حجامت باعث قوت بدن
۴
❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌸در این شب فوق العاده زیبا
🌺از پروردگار مهربان میخواهم
🌸فاصله نباشد میان تو و
🌺تمام احساس های خوبت
🌸شما باشی و عشق باشد و
🌺یک دنــیــا سلامتی و شــادی و
🌸امضای خدا پای تمام آرزوهات
🌺شب بخیر دوست من
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانهها💞
#چکاوک اینکه...بتونم واقعا خوشبختت کنم،اما از بعد از اتفاقی که توی کیش بینمون افتاد..بعد از اینکه
#چکاوک
داریوش با صدای بلند سلام کرد و کنار ملاحت نشست و خواست دستش را در طرف سالاد فرو کند تا کاهویی بردارد. ملاحت با پشت دسته ی چاقو روی دست داریوش زد و گفت:
-هول !صبر کن از راه برسی! اونم با دستای نشسته!
-علیک سلام به روی ماهت ملاحت خانوم! بابا ناسلامتی دو سه روزه منو ندیدی درست و حسابی ها !یه خورده بیشتر تحویل بگیر!
-با این حرفا نمیتونی گولم بزنی! اول برو دستاتو بشور!
این دو مشغول کل کل بودند .داریوش داشت ناز میکشید و ملاحت تشر میزد و ماهرخ و ماهی با شوق وصف ناشدنی نگاهشان میکردند.حالا دیگر تقریبا همه میدانستند این دو به
یکدیگر علاقه دارند.ضیاءالدین در چهارچوب در ایستاده بود و مرا مینگریست،و من داشتم آب میشدم زیر بارش نگاه های عاشقانه و دردمندش! آهی کشید!قدمی برداشت و کمی به من نزدیک تر شد و کنارم ایستاد.کمی خم شد و در مقابل صورتم آرام پرسید:
-چکاوک! امروز بهتری؟
حجمی از رایحه های ناخوشایندِ آشنا به مشامم هجوم آوردند و سیستم گوارشی ام، ناگهانی و به
شدت شروع به اذیت کرد! معده ام تمام محتویاتش را پس زد و من فقط داشتم جلو بالا آوردم را میگرفتم!درنگ جایز نبود.هرلحظه
ممکن بود وسط آشپزخانه بالا بیاورم و گند بزنم به همه چیز! این معده درست بشو نبود!دستم را جلو دهان و بینی ام گرفته بودم تا حجم زیاد این بوهای ناخوشایند رهایم کنند و دست از حمله به من بردارند و همزمان داشتم به این فکر میکردم که باید هرچه زودتر خودم را به سرویس بهداشتی برسانم؛ که ضیاءالدین کلافه گفت:
-دوباره؟! چکاوک !!
و من اولین عق را زدم و بلافاصله با سرعت زیاد خود را به سرویس سالن رساندم و در را پشت سرم بستم! آنقدر عق زدم ! آنقدر بالا آوردم که دیگر چیزی در معده ام و جانی در تنم باقی نمانده بود !چیزی حدود بیست دقیقه طول کشید تا من، با حال نسبتا بهبود یافته و نفسی برگشته، از سرویس خارج شدم .همه پشت در سرویس جمع بودند.ماهی جان با نگرانی گفت:
-چت شده تو دختر! رنگت عین گچ سفید شده! نکنه مسموم شدی؟ دیشب شام همون غذایی که برات فرستاده بودم رو خوردی عزیزم؟نکنه چیز دیگه خوردی!
خواستم شروع به صحبت کنم که دوباره همان بوها و ضیاءالدینی که در دو قدمی ام ایستاده بود و بیش از اندازه نگران و مضطرب نگاهم
میکرد !دستم را روی دهان و بینی ام گذاشتم و با دست دیگرم به او اشاره کردم که دور شود. همگی با تعجب و شگفتی رفتارم را نگاه میکردند. حتی داریوش و حاج داوود که دورتر از ما، آن طرف سالن ایستاده بودند؛ متوجه رفتار عجیب و غریب من شده بودند .اما ضیاءالدین که خوب میدانست من به بوی او حساس شده ام؛ پوف کلافه ای کشید و زیر لب گفت:
-انگار این قصه سر دراز دارد!
و از من دور شد و در وسط سالن کنار پسرش ایستاد . بعد از همان فاصله گفت:
-باید بریم دکتر چکاوک! دوروزه این حالو داری! نمیشه که اینجوری دست رو دست گذاشت!
ماهی جان که متعجب و مرموز نگاهم میکرد؛ گفت:
-چکاوکم !بگو ببینم تا قبل از اینکه بیای بندر هم حالت اینجوری بود؟ وقتی قشم بودی!
دستم را روی گلویم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی به بهبود حالم کمک کند .بعد آرام و شمرده و بی رمق گفتم:
-نه !راستش...از وقتی اومدم اینجا.. یعنی از تو بیمارستان...اینجوری شدم ...ضیاءالدین نگران گفت:
-شاید اونجا ویروسی چیزی گرفتی .بالاخره بیمارستانه و محیط آلوده.
ماهی جان باز موشکافانه پرسید:
-چکاوک جان، بگو ببینم به بو یا چیز خاصی حساس شدی؟!
لب پایینی را گاز گرفتم .اشک در چشمانم جمع شده بود. احساس ناتوانی و ناچاری به شدت اذیتم میکرد. با صدایی لرزان گفتم:
-بخدا نمیدونم چرا اینجوری شده !همش...همش تا ضیاءالدین میاد نزدیکم...تا بوشو میشنوم.. نمیدونم چه مرگم شده..برعکس من که رو به گریه و فغان بودم؛ ماهی جان نمه نمه
لبخند روی لبانش نقش میبست !باز رو به من، اینبار آرام تر پرسید:
-بگو ببینم !چکاوک جان! از دوره ات هم گذشته؟! اگه آره ،چند روز؟
خجالت زده او و ماهرخ و ملاحت و همچنین ضیاءالدین و پسر و پدرش را که نگران و ناراحت شاهد گفتگوی ما بودند؛ نگریستم و بعد سرم
را پایین انداختم و آرام گفتم:
-فک کنم.. بیست روزی میشه !ماهرخ و ماهی جان نگاه معناداری به هم انداختند.ماهرخ از خوشحالی لب پایینی را گزید و ماهی جان به پهنای صورت خندید .بعد رو به ضیاءالدین کرد و با خوشحالی گفت:
-مبارکت باشه پسرم! گمونم که دوباره داری پدر میشی!
من و ضیاءالدین ناباورانه و متحیرانه ماهی جان را نگاه میکردیم! انگار که او چیز عجیبی گفته باشد! انگار که به زبان مریخی ها صحبت
کرده باشد! انگار که سالها زمان لازم باشد تا حرفهایش را بفهمیم! اما او خنده کنان و پر آرامش گفت:
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺
لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍
https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375
🍃🍃🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ ۙ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۶﴾
🔸 و آنان که به زنان خود نسبت زنا دهند و جز خود بر آن شاهد و گواهی ندارند (چون حد لازم آید، برای رفع حد) باید از آن زن و مرد نخست مرد چهار مرتبه شهادت و قسم به نام خدا یاد کند که البته او (در این دعوی زنا) از راستگویان است.
🔅 وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿۷﴾
🔸 و بار پنجم قسم یاد کند که لعن خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد.
🔅 وَيَدْرَأُ عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ ۙ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿۸﴾
🔸 و (چون بعد از این پنج قسم شوهر، بر زن حد لازم آید) برای رفع عذاب حد، آن زن نیز نخست چهار مرتبه شهادت و قسم به نام خدا یاد کند که البته شوهرش دروغ میگوید.
🔅 وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِنْ كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۹﴾
🔸 و بار پنجم قسم یاد کند که غضب خدا بر او اگر این مرد (در این دعوی) از راستگویان باشد.
💭 سوره: نور
❤️❤️
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
🌼 سلام بر تو ای
💫فرزند ماههای روشنیبخش...
🌼️سلام بر تو و بر روزی
💫 که شبتیره چشمهای ما،
🌼به ماه رویتو روشن میگردد.
🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🤲
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
19.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلیمان هم باشی با یه دستور خدا باد کل امپراتوریتو نابود میکنه
پس مغرور به داشته هات نباش ، متواضع باش
ببری باش قوی ولی از کنار آهوی بی پناه به آهستگی عبور کن✌️
برای افزایش رزق روزیت و شکر نعمت بنویس " خدایا سپاس "
ممنون از نگاه زیبات😍
نشر از تو❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#طام_پلا #پلو_نذری #غذای_شمالی
شمالیای عزیز طام پلا برای سمت گیلان یا مازندارن؟
امروز یه پلو نذری معروف شمالی درست کردم برای اولین بار که خیلی خوشمزه بود ،سیو کنید که درست کنید😋
مواد لازم :
کشمش : ۱۵۰ گرم
زعفرون :نصف فنجون
کره :۱۰۰ گرم (اگه کره محلی باشه خیلی بهتره)
مرغ ریش ریش شده
گلاب:نصف استکان
طرز تهیه کامل رو تو کلیپ گذاشتم ،ولی توصیه میکنم درستش کنین چون عطر کره و زعفرون و گلاب واقعا بهشتی میکنه این غذا رو 😋
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88