eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
12.4هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍😋 اینم کوکوی مد نظر مواد لازم : ۲ عدد تخم مرغ نمک فلفل آویشن زردچوبه ۱۵۰ گرم ماست چکیده ۵۰ گرم سس خردل ملایم(همه ی فروشگاه ها دارن) ۱۳۰ گرم پنیر پیتزا ۱۰۰ گرم آرد سفید ۲۵ گرم جعفری درشت خورد شده بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما هر چقدر هم ارزش دیگران رو حفظ کنید آنها طبق لیاقت و شایستگی خودشان با شما رفتار می کنند ..... ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کاری میخوای. بکنید فقط حواستون باشه یه روز شرمنده وجدانتون شرفتون و خدای بالا سرتون .... ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #گلچهره خداحافظی کرد و رفت با رفتنش دوباره تنها شدم.اشتها نداشتم ولی چند لقمه نون خوردم ن
🍃🍃🍃🍃 آخه الان دیگه ظهر شده مادر.تازه اونجا بود که به اطرافم نگاه کنم، راست می‌گفت آفتاب اومده بود وسط آسمون وقتی که دید چیزی نمیگم گفت _دیشب تا صبح نتونستم چشم رو هم بذارم .مدام از پشت بوم به حیاط نگاه میکردم که همه چیز در امان باشه‌سری تکون دادم و با ناراحتی گفتم +ببخشید که نگران شدی منتظرم هنوز برنگشتن _توکلت به خدا باشه مادر آقا خسرو از پس همه چیز بر میاد.اینو برای تو‌اوردم آشه نگاهم سر خورد رو سینی استیلی که رو به روم گرفته بود و داخلش یه قابلمه بود نمی‌خواستم بیشتر از این منتظرش بذارم پس سینی رو ازش گرفتم و با مهربونی گفتم +دستت درد نکنه شرمنده ام کردی بیا تو چرا دم در ایستادی_نه‌مادر امروز از صبح شوهرم حالش خراب شده طبیب بالا سرش بود وقتی خواستم بیام سپردمش به پسرم که اونم الاناست که بره سر کار ببخشید نمیتونم بیام پیشت.برای شوهرش آرزوی سلامتی کردم و بخاطر آش کلی تشکر کردم و درو بستم به سختی خودمو رسوندم به خونه و خزیدم زیر پتو.وقتی که کمی گرم شدم از جا بلند شدم و سینی رو کشیدم جلو در قابلمه‌ رو که باز کردم بوی خوش آش پیچید تو مشامم همه‌چیزو فراموش کردم سرمو‌انداختم پایین و یه دل سیر آش خوردم،تا به حال آشی به اون خوشمزگی نخورده بودم ظرف ها رو جمع کردم و با آب چاه داخل حیاط شستم، برای اینکه بتونم خودمو مشغول کنم آب گرم کردم و رفتم داخل زیرزمین و‌حمام کردم اما مگه من چقدر میتونستم خودمو مشغول کنم؟ بعد از شستن لباس ها حیاط رو آب و جارو کردم آب داخل حوض رو عوض کردم یک لحظه صدای امیرخسرو تو گوشم اکو شد. که میگفت کلثوم هم میاد همینجا زندگی میکنه دیگه عصر شده بود، یه روسری قرمز رنگ رو دور سرم پیچیدم و از پشت شیشه پذیرایی زل زدم به در ورودی... هر آن منتظر بودم که در به صدا در بیاد و من پرواز کنم برای دیدن کلثوم که از مادری و محبت کم نذاشته بود برام دل تو دلم نبود، من از عصر تا نیمه های شب چشم انتظار بودم ولی خبری نشددیگه داشتم از نگرانی میمردم.نکنه اتفاقی براشون افتاده باشه؟؟ نکنه امیرخسرو لو رفته و امیرربهادر...لرزه به تنم افتاد.از جا بلند شدم فانوس رو روشن کردم و یه لیوان بزرگ آب خوردم، یادم نیست چند بار دم اون پنجره خوابیدم و هر بار دیدم که هنوز شبه و خبری نیست ولی یادمه که بار آخر با صدای تقه در از جا بلند شدم با شور و شوق خودمو به در حیاط رسوندم همین که خواستم درو باز کنم که... ❤️❤️
14.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐦صبحانه جذاب و خوشمزه☕️🍣 ❤️❤️
19.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ⭐️🌷در من امـیدیست می‌آید و می‌رود اما هرگز نمیگویمش بدرود...🌱🌸 حس_خوب_زندگی✔️🌈     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 ❤️❤️
🌸🍃 شروع سرگذشت جدید به اجبار از عشقم یوسف جدا شدم ونشستم پای سفره عقد و شدم همسر امیربهادرخان... .
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🍃 آخه الان دیگه ظهر شده مادر.تازه اونجا بود که به اطرافم نگاه کنم، راست می‌گفت آفتاب اومده بو
🍃🍃🍃🌸🍃 درو باز کنم به یاد حرف امیرخسرو افتادم که گفت درو برای کسی باز نکنی.دستمو رو قفل نگه داشتم و صبر کردم و بعد از چند ثانیه صدای آرومی رو شنیدم _ باز کن منم گل از گلم شکفت درو که باز کردم با دیدن کلثوم که جلوی در ایستاده دستمو رو دهنم گذاشتم و لب زدم کلثوم .چشماش اشکی شد آغوشم رو براش باز کردم .اومد داخل حیاط و سرشو تو آغوشم گذاشت و دوتایی شروع کردیم به گریه کردن کلثوم صورتم رو غرق بوسه کرد اشکامو پاک کردم و گفتم :+کلثوم؟؟ دلم برات یه ذره شده بود. الهی قربونت برم خوش اومدی.خانوم جان؟!پریدم وسط حرفش و گفتم +دیگه استرس نداشته باش هر چی که بود تموم شد. نمیفهمیدم دلیل این قیافه نگران و چشم‌های لرزون چی بود! چشم از کلثوم گرفتم و گفتم +امیرخسرو کجاست؟ صداشو شنیدم که گفت باز کن خانوم؟!برگشتم طرفش و با شک نگاهش کردم که دستشو گذاشت رو صورتش . خونه‌ دور سرم چرخید. تعادلم رو از دست دادم و به سختی از در آهنی گرفتم که زمین نخورم کلثوم که دید حالم خرابه گفت : _وای خانوم چیشد؟؟؟ خوبی مادر؟! دستاشو که برای نگه داشتن من جلو اورده‌بود پس زدم و به سمت در حرکت کردم خم‌شدم سرمو از در اوردم بیرون با دیدن مردی که به در تکیه داده و خ.ونش جاری شده رو زمین جیغ کشیدم.مغزم یخ کرده بود. امیرخسرو سرشو بلند کرد و در حالی که نفس نفس میزد نگاهم کرد..با وحشت کنارش نشستم تو اون تاریکی نمیتونستم‌ درست قیافش رو ببینم. گفتم . آقا خسرو؟ چیشده؟چرا نشستید؟دستشو رو شکمش فشار داد و اخم بین ابروهاش غلیظ تر شد.به لباساش نگاه کردم که از سرخی خ.ون خسرو رنگی شده بود از جا بلند شدم و به کلثوم گفتم +کلثوم چیشده؟! کلثوم مات و مبهوت و رنگ پریده نگاهم میکرد که فریاد کشیدم+با توام؟ میگم چه بلایی سرش اومده؟؟ _آقا.امیر بهادر....با.چاقو....بقیه جمله اش رو نتونست ادامه بده و ...!امیرخسرو عوق میزد و خو.ن بالا میورد.با بدبختی به سمت خونه طلعت دویدم هر چی حرص داشتم ریختم تو مشتم و کوبیدم رو دری که از سرمای هوا سرد شده بود و نالیدم +توروخدا درو باز کنید!طلعت خانوم؟چیه؟ مگه سر اوردی چه خبره؟؟با باز شدن در و پیدا شدن قامت مرد جوونی که حتم داشتم پسر طلعت باشه عقب تر رفتم و با صدای خش داری گفتم سلام! من همسایه با دست های لرزونم امیرخسرو رو نشون دادم و بقیه حرفم رو خوردم مرد جوون بدون اینکه چیزی بگه به سمتش دوید و کنارش نشست و ... ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر انوشه.... ‌ ‌🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂