فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📚داستان هرچه کنی به خود کنی🌱
داستان جالب پیشنهاد دانلود👌
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مسئولیت_پذیری
وقتی فرزند 👶🏻شما به اندازه کافی بزرگ شد،
به آن مسئولیتهایی واگذار کنید؛
به آنهاکارهایی درمنزل بدهید؛
تصمیم گیری برخی از امور رابه آنهاواگذار کنید ودر کار تصمیم گیری نیز به آنها کمک کنید....
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شعر
نامه پدیدهی غریبیست، فکر میکنی، کلمهها را انتخاب میکنی، فوتشان میکنی، غبارشان میتکانی، مثل یک نگین میکاریش وسط طوق یک رکاب... این ترانه را برای مهدی نوشتم، مهدی که کاغذ شهروندیاش در ایالات متحده مهر خورده بود و وقتی رسید به دست گذاشتن روی کتاب مقدس که قسم بخورد حافظ منافع آنجا باشد عذرخواهی کرد و برگشت. برگشت و اینجا زخمی بر جگرش نشست عمیقتر از انزوا... به حرمت همهی دندان قروچههای صبوری ، به عزت همهی گریههای پشت فرمان، به نجابت همه ی : «گریه کردی ؟ »ها و «نه حساسیت فصلیه، یه چیزی تو چشمم رفته» ها... به حرمت همهی نرسیدنها و تن دادنها...پیشکش به عشاق صبور جهان...
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
27.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش تل جواهر دوزی🌸🌺
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💎شگفت انگیز تربن اکتشافات علمی ! طلا و مشتقات اون حتی از دار.وهای شیمی درمانی موفق تر و عمل کرده و جلوی رشد سرطان رو در موش های آزمایشگاهی گرفته !طلای آبشده پس در واقع یک د.اروخانه ست !
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگه ریمل خشک شده رو دور ننداز🌺🌺
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
ملاصدرا می گوید :
خداوند بينهايت است و لامكان و بي زمان
اما به قدر فهم تو كوچك ميشود
و به قدر نياز تو فرود میآيد،
و به قدر آرزوی تو گسترده ميشود
و به قدر ايمان تو كارگشا ميشود
و به قدر نخ پير زنان دوزنده باريك ميشود
و به قدر دل اميدواران گرم ميشود.
پدر میشود يتيمان را
برادر ميشود محتاجانِ برادری را
طفل ميشود عقيمان را
اميد مشود نااميدان را
راه ميشود گمگشتگان را
خداوند همه چيز ميشود
به شرط طهارت روح
بشوييد قلبهايتان را از هر احساس ناروا
و زبانهايتان را از هر گفتار ِناپاك
و بپرهيزيد از ناجوانمردیها
ناراستیها، نامردمیها!
چنين كنيد تا ببينيد كه خداوند،
چگونه بر سفرهی شما، با كاسه یی خوراك و تكهای نان مينشيند
و بر بند تاب، با كودكانتان تاب ميخورد،
و در دكان شما كفههای ترازويتان را ميزان ميكند
و در كوچههاي خلوت شب با شما آواز ميخواند
مگر از زندگي چه ميخواهيد
كه در خدایی خدا يافت نميشود؟
كه در عشق يافت نميشود، كه به نفرت پناه
🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
#ثریا
چشامو باز کردم به پرتو های نوری که از پشت شیشه های رنگی وسط اتاق میتابید و فرش اتاق چند رنگ کرده بود نگاه کردم کلافه ملافه سفیدو روی سرم کشیدم ولی سر و صدای توی حیاط نمیذاشت که بخوابم پاشدم و رفتم جلوی آینه به شمعدونای تراشی که یادگار مادربزرگ پدریم بود و حالا به اتاق من رسیده بود نگاه کردم موهای خرماییمو باز کردم و با شونه نقره ای که روی میز بود شونه زدم رفتم سمت پنجره چوبی اتاقم و بازش کردم ، پنجره ای که رو به استخر حیاط باز میشد اون سال تابستون شاخه های درختا از سنگینی میوه هاشون به زمین رسیده بود چشامو باریک کردم و به عبدالله نگاه کردم که به سمت در ورودی باغ میرفت در که باز شد با دیدن مهناز پشت در از اتاق بیرون پریدم و پله های عمارت و دوتا یکی کردم و مواظب بودم دامن مخملم زیر پام نیاد مهناز منو که دید محکم پرید بغلم چقدر دلم برای همدم و هم بازی بچگیام تنگ شده بود با این که اکثر روزا میدیدمش اما هرروز دیدنشم برای تنها دختر این عمارت که هم زبونی نداشت کم بود
به خاله سلام کردم و باهم رفتیم سمت مهمون خونه پامو روی پام انداخته بودم و منتظر بودم تا مادرم حرفاش تموم بشه و با مهناز برم سمت اتاقم تا باهم حرف بزنیم داشتم پامو تکون میدادم که خانوم جان با صدای بلند گفت ثریا اگر گوشتو بدی به من نصف امور این خونه خود به خود حل میشه سرمو آوردم بالا و گفتم جانم خانوم جان مادرم مثل عادت همیشگیش باد تو غبغب انداخت و گفت پاشو برو و پارچه هایی که پدرت از سفر برامون سوغات آورده بیار تا به خواهرمون نشون بدیم کلافه رفتم سمت زن عبدالله و گفتم بی بی مادرم میگه هرچی پدر پارچه سوغات اوردن بیارین به خاله نشون بدیم عادت همیشگی مادرم بود هیچوقت از فخر فروختن سیر نمیشد برگشتم و دوباره کنار مهناز نشستم و به حرفای مادرم گوش میدادم با حرفی که زد دستام یخ کرد رو به خاله گفت از پسرم ناصر صبح کاغذ رسیده که قراره این پاییز با محمدرضا از سفربرگردن رو کرد به مهناز و گفت چشمت روشن باشه عروس ، همین که ناصر برگشت طبق طبق پیشکش میفرستیم خونتون بلکه مادر محمدرضا هم یادش بیفته اینجا نشون کرده داره و یکیو بفرسته پی عروسش
🕊🕊🕊🕊🕊
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌼🍃
♦️فیلمی واقعی از جنگ (ایران - عراق)
🔹این فیلم توسط فیلمبردار ارتش تصویر برداری شده است! دقت کنید تانک دشمن تا روی خاکریز آمده است اما هیچ کدام از نیروهای ارتشی فرار نمیکنند!
🔹در جنگ ایران و عراق دلاور مردان ایرانی با غرور جان برکف برای امنیت خاکمان جنگیدند، بدون لحظه ایی ترس یا تردید!
#جنگ
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88