کانالی که هر زن و شوهری باید داشته باشه🥰👇 https://eitaa.com/joinchat/1296695702Cb7f9909e41

ذکر حاج آقا نخودکے(ره) برای هر حاجتی😳 شاید بعضی‌ها نشناسن، شیخ‌نخودکی عالم‌بزرگی کہ در صحن‌انقلاب حرم‌امام‌رضا‌(ع) زیر درب‌طبرسی مدفونہ ذکرهاے سفارش شده از آن مرحوم بسیار مجرّبہ، مخصوصا این ذکری کہ در ادامہ بهت میگم، فرقی نداره حاجتت چی باشہ این ذکرِمعروف، گره از کار خیلی ها باز کرده هر حاجتی داری قبل از طلوع آفتاب «قبل از اینکہ آفتاب بزنہ» برای برآورده شدن حاجتت ۷۱ مرتبه این ذکرو بگو برای‌دیدن ذکر روی #قفلها بزن تا قفل زندگیت بازبشه👇 🔐🔐🔐🔐🔐🔐🔐🔐 🔓🔓🔓🔓🔓🔓🔓🔓

🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃

🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا خانم جان چاییشو که خورد پاشد و رفت گفت وسط بازار بودم که دیدمشون اصلا خریدم یادم رفت ، اومد برات خبر بیارم اینا رو گفت و رفت.تو فکر حرفای خانم جان بودم خودم عاشق بچه بودم هادی بچه دوست داشت ولی از حامله شدن و مادر شدن دوباره می ترسیدم ، با خودم میگفتم اگر این دفعه هم بچم مشکل داشته باشه مثل شهاب حتما دق میکنم نادر از بعد تقسیم شدن ارث و میراث با خانم جان و آقاجون سرسنگین بود همه چیزشو فروخت و یه حجره بزرگ تو بازار خرید و از ناصر جدا شد ، بقیشم انداخت رو خونش و یه خونه بزرگ تر اطراف خونه شکر خرید . از دور و نزدیک بهمون خبر می‌رسید که سیمزار زن خوبی نیست و اسمش افتاده سر زبونا ولی نادر همیشه ازش دفاع می‌کرد و ما هم ترجیح می‌دادیم حرفی نزنیم.یکی دو ماه دیگه هم گذشت و من مدام منتظر بودم تا حامله بشم ، آرزو میکردم پسر باشه نه به خاطر این که جلو فامیل سربلند بشم و پز بدم بخاطر این که فکر کنم شهابم دوباره اومده پیشم و حالش خوبه .مدام با خودم فکر میکردم نکنه مثل موقع شهاب متوجه نشم که حامله شدم . نه ماه از ازدواجمون گذشته بود دیگه حتی از خاله و اسماساداتم داشتم گوشه و کنایه می‌شنیدم ، چند روزی بود که دل درد داشتم نه خبری از حالت تهوع بود نه ویار داشتم فقط دل دردای گاه و بیگاهی که همراهم بود . یه هفته که بیشتر شد با خودم فکر کردم برم دکتر ، میترسیدم به هادی بگم با خودش فکر کنه مریضم و سالم نیستم . رفتم درمانگاه یکم سوال پرسید و معاینه کرد و گفت به نظر میرسه حامله باشی ، اینو که گفت بدنم سر شد . حس میکردم دارم از حال میرم و قدرت ندارم از جام بلند بشم وقتی اومدم خونه مطمئن نبودم حامله ام یا نه واسه همین به هادی حرفی نزدم گفتم عصری خودم میرم پیش قابله ، اولش خواستم با خانم جان برم ولی گفتم اگر حامله نباشم حتما میخواد کلی حرف بهم بزنه و سرکوفت مهتاب به من بزنه . هادی که اومد خونه سر سفره داشت حرف میزد و من تو خودم بودم یهو ساکت شد و گفت ثریا بگو چیشده دیگه ؟ کسی بهت حرفی زده ؟ گفتم نه چیزی نشده ، هادی رفت تو خودش و دیگه بهم حرفی نزد. بعد از ظهر گفتم من میرم خونه خانم جان یه سری بزنم ، هادی یه سر تکون داد و گفت برو .تا وقتی رسیدم پیش قابله هزار بار مردم و زنده شدم ، به رنگ و روم نگاه کرد یه نگاه به شکمم انداخت و گفت مژدگونی بده که حامله ای . با شنیدن این حرف که حامله ام همه ترس دنیا ریخته شد تو دلم که نکنه این بچه هم مثل شهاب باشه،از پیش قابله رفتم سمت خونه خودمون رسیدم خونه خانم جان با خوشحالی اومد سمتم و بوسیدم ، تا نشستم گفت ثریا مژدگونی بده که خوش خبری دارم. 🌕

😱🚯❗️ #هشــــــــــــــــــدار❗️🚯😱 😂امکان جر خوردن براثر #خنده 😂 بیا اینجا عضو شو 👇 هر روز کلی #کلیپ #اینستایی میزارم برات😝👇 #احتـــمال پــارگـی دل و روده در ایـن کانال زیاده، #لطفا با تجهیزات #کامل وارد شوید😅🤪👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1260912953C06d13341db 🔞بزن روش برگات میریزه از خنده🤣 #خفن ترین #کانال ایتاس😂😂

⭕️دخترتو شب هرجایی نزار بمونه❗️😔 خونه خواهرم بودیم #دخترم اصرار کرد #شب اونجا بمونه منو پدرش موافقت کردیم‌ اخر #شب دیدم چندتا پیامک از دخترم اومده مامان تور...........دنیا رو سرم خراب شد😭😭 با#هول و ولا همسرمو #بیدار کردم و رفتیم در خونه ی خواهرم که #دیدیم .. خدا قسمت نکنه ..💔😱...👇 ❌ادامشو حتما دختر دارا بخونن 👇 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194