eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
.🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا شما دیگه برای آذر نسخه نپیچ بزار هرکار صلاحه مادرش انجام بده ،مامان هی یه حرفی رو می
🍃🍃🍃🌸🍃 مامان خندید و گفت خودم خبر دارم ، دیروز همین که سیمزار از خونه ثریا اومد بیرون ما اونجا بودیم . زن عمو چشاش گشاد شد و گفت سیمزار اونجا چی میخواسته؟ مامان گفت پس از چی خبر آوردی ؟ زن عمو گفت هیچی ولش کن تو بگو قضیه سیمزار چیه ، این امیر دیشب یه چیزایی می‌گفت ها من فکر کردم الکی میگه . گفت رضا زنگ میزده خونه ثریا به هوای آذر آره ؟ مامان تا دهنشو باز کرد تا ماجرا رو برای زن عمو بگه سهراب با اخم نگاهش کرد و گفت خدا شاهده آدم میمونه با این دوتا چیکار کنه . زنگ میزنن خونه مردم مزاحم میشن از اونورم دوقورت و نیمشون باقیه . بهار با تعجب به سهراب نگاه کرد و چیزی نگفت. زن عمو گفت ولش کن هر کار می‌خوان بکنن . نگاه به مامان کرد و گفت بگو کی دوماد شده ؟ مامان گفت کی؟ زن عمو با شوق و ذوق گفت اسماعیل دوماد شده رفته دختر علیرضا رو گرفته ، پسر عموی ناصر اینا رو میگم داداش محمدرضا . با گفتن این حرف انگار دنیا رو سرم خراب شد ، با خودم فکر میکردم اسماعیل میشه یکی مثل عشق دوران جوونی عمه و تا آخر عمر به پام میمونه . مامان گفت خلایق هر چه لایق بدرد همونا هم میخورد .زن عمو گفت دلم میخواد زن علیرضا بفهمه دومادش قبلاً چه سر و دستی واسه دخترای ما می‌شکست تا فیس و افادش کم بشه . مامان گفت ولش کن ، زن عمو حرفشو ادامه داد و گفت فقط سه تا سینه ریز بزرگ با خلعتیا واسه دخترش فرستادن . گفتن قراره دو روزم عروسی باشه . مامان گفت ایشالا که خوشبخت بشن ، ولی این پسره مرد زندگی نبود .زن عمو با شوق گفت باید قضیه رو واسه ثریاهم بگم بعدشم رو کرد به من و گفت بازم به بخت تو که بلند بود مهزاده، انگار دختر من و ثریا شانس از شوهر و زندگی ندارن. مامان گفت تکلیف شوهر بهار چیشد.؟ زن عمو با ناراحتی گفت هیچی، انگار راستی راستی رفته فرنگ و اونجا زن و بچه داره، رفتیم طلاق این دختره رو بگیریم پدر شوهرش قرار شده مهریشو بده، یعنی اولش قرار بود که بده ولی بعدش صدای بچه هاش دراومد که شوهرش ارثشو گرفته و گذاشته رفته حالا چرا از سهم الارث ما کم بشه واسه زنش؟زن عمو حرف میزد و بهار ساکت به یه گوشه نگاه میکرد، مامان با غصه گفت فدای سرت بهار قحطی شوهر که نیومده این نشد یکی دیگه مردم ده تا ده تا شوهر میکنن ککشونم نمیگزه، زن عمو گفت اره والا همین ثریای خودمون با شوهر و یه بچه ناقص مگه پسرد مجرد نگرفتش؟ تازه چه پسری، نور به قبرش بباره از خوشگلی و اقایی و مال و منال هیچی کم نداشت 🌼🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️🙏 سلام به همه اعضای گروه انشالاحال دل همه خوب باشه خواستم از خواهری که توصیه کردن سوره عادیات روزیادتلاوت کنیم تا قرض هامون زود ادا بشه تشکرکنم خیلی موثربودخداخیرتون بده حاجت روا باشد انشالا🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ 🔴 رسم ظالمانه نشان دادن جهیزیه... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام دانستنی های زگیل تناسلی ✌️✅ این ویدیو رو برای همه ارسال کنید که هم اطلاعاتشون درست بشه در مورد شیوع این مشکل و راه های انتقال و چند تا راهکار درمانی عالی گفتم که مشکلتون رو رفع میکنی 😍✌️ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام دانستنی های زگیل تناسلی ✌️✅ این ویدیو رو برای همه ارسال کنید که هم اطلاعاتشون درست بشه در مورد شیوع این مشکل و راه های انتقال و چند تا راهکار درمانی عالی گفتم که مشکلتون رو رفع میکنی 😍✌️ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام دانستنی های زگیل تناسلی ✌️✅ این ویدیو رو برای همه ارسال کنید که هم اطلاعاتشون درست بشه در مورد شیوع این مشکل و راه های انتقال و چند تا راهکار درمانی عالی گفتم که مشکلتون رو رفع میکنی 😍✌️ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بحث کودک کار نیست! . یکی از موضوعاتی که اکثر خانواده ها باهاش درگیرند و نسبت به اون حساسیت دارند: مسئولیت پذیری در کودکان و نوجوانان برای اینکه فرزند ما مسئولیت پذیر بشود: ۱. تجربه ی شکست ۲. فعالیت جمعی ۳. ایجاد شخصیت با مسئولیت بحث کودک کار نیست! بچه ها کار یادمیگیرن برای ایجاد شخصیت یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا مامان خندید و گفت خودم خبر دارم ، دیروز همین که سیمزار از خونه ثریا اومد بیرون ما او
🍃🍃🍃🌸🍃 مامان فقط نگاه میکرد و چیزی نمی‌گفت ،حتی تاییدم نمی‌کرد . زن عمو که دید دیگه حرفی برای گفتن نمونده چاییشو خورد و گفت من برم که ناصر بی غذا نمونه . مامان رو کرد به بهار و گفت تو اینجا بمون ، مهزاده هم تنهاست باهم خوشین اینجا . زن عمو گفت خوبیت نداره شکر جان تو پسر بزرگ داری حرف درمیارن . مامان با تعجب نگاهش کرد و گفت چه حرفی در بیارن مهناز ؟ این بچه ها از اول باهم بزرگ شدن ، بعدشم رو کرد به بهار و گفت اینجا باشی حال و هواتم عوض میشه پیش مهزاده . زن عمو که مشخص بود از خدا خواسته بوده گفت باشه پس عصری بیاین خونه خانم جان ، من خیلی وقته بهش سر نزدم . مامان باشه ای گفت و زن عمو خدافظی کرد و رفت . رفتم تو اتاقم و بهار رو تخت نشسته بود و با دستش رو تختی رو مرتب میکرد ، گفتم چطوری چخبرا؟ بهار با غصه بهم نگاه کرد و چشاش پر اشک شدن . گفت مهزاده راستی راستی رفته ، حتی دیگه قرار نیست برگرده . با غصه گفتم ولش کن همون بهتر که رفت همچین مردی نبودنش بهتر از بودنشه . رو تخت دراز کشید و پاهاشو بغل کرد و گفت شب اولی که کنار هم بودیم، همون شبی که زنش شدم . بهم گفت دوست دارم ، بهار رفت تو فکر و یهو بی هوا گفت مهزاده تا حالا کسی بهت گفته دوست دارم ؟ خندیدم و گفتم آره ، بهار با ناراحتی گفت پس فرامرزم میگه دوست دارم گفتم نه ، با تعجب نگام کرد و گفت پس کی میگه دوست دارم ؟ تو دلم گفتم تنها کسی که گفته دوست دارم اسماعیل بوده و بس که اونم امروز فهمیدم نداشته ، گفتم آره همون فرامرز گفته . از دست خودم شاکی بودم دلم میخواست به زمین و زمان فحش بدم . حس آدمی رو داشتم که باخته و همه با دست نشونش میدن و میگن اینو ببین و مسخرش میکنن ، با خودم فکر میکردم اسماعیل منو دلمو مسخره کرده . عصری رفتیم خونه خانم جان ، عمه هم از قبل ما اونجا بود ولی خبری از آذر نبود ، مامان آهسته پرسید پس آذر کجاست ؟ عمه با ناراحتی گفت همینجاست رفته جا پای مادرش گذاشته و اتاق منو گرفته و بست نشسته ، منم بهش گفتم موهات عین دندونات سفید بشه نمی‌ذارم اسم رضا از دهنت دربیاد . مامان گفت حالا چرا بیاد اینجا ؟ عمه با حرص گفت امان از دست این خانم جان که بدبختی ما بسش نیست و کم مونده بچه هامونم بدبخت کنه . دیروز رفتم دم حجره نادر ، گفتم آذر همچین کاری کرده و زنت اومده خواستگاری ، نادر خیلی حرصی شد و گفت سیمزار غلط کرده این دوتا بچه هیچیشون به هم نمیاد . رضا هم اونجا بود گفت عمه دختر شما ناموس منه مثل مهزادس برام خودش پیغام پسغام بیخودی فرستاده . گرم صحبت بودیم که یهو خانم جان رو کرد به من و گفت شوهر داری چطوره مهزاده؟ 🌼🌼🌼🌼🌼