فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش هیچ خونه ای بدون سایه پدر نباشه
روز پدر مبارک🥀❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آداب_معاشرت
باتوجه به شناختی که از خودم پیدا کردم این رابطه مناسب من نیست،امیدوارم که درک کنی....
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادتون باشه که شما زن و شوهرها دشمن همدیگه نیستید فقط میخواید یه سری نکات رو به همدیگه یادآوری کنید👌🏼
.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاست_زنانه
اینطوری برای خودت ارزش قائل باش ‼️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زندگی_مشترک
تفاهم یعنی توانایی تحمل تفاوتها
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرآن منبع انژی مثبت😍
🎥این کلیپ تاثیر گذار ببینید حتما...
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مبین اندردرختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا . میگم چرا انقد پنجره ها رو باز میکنی؟ سرمو انداختم پایین و با خودم گفتم اگر بگم گرمم
🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
برای ظهر اش بزارم ، فرامرز که بیدار شد رفت دستشویی تا صورتشو بسوزه ، رفتم پشت در و حوله رو دادم دستش با تعجب نگام کرد و تشکر کرد ازم . اومد تو آشپزخونه و گفت چیشده سر صبحی قبل من بیدار شدی؟ با خوشحالی گفتم میخواستم با هم صبحونه بخوریم و خودم راهیت کنم ، فرامرز لقمه غذا رو گذاشت تو دهنش و یه سری تکون داد . دیگه داشت حوصلمو سر میبرد ، ولی بازم صبوری کردم و چیزی نگفتم ، فرامرز که رفت مشغول آشپزی شدم . غذا رو پختم و کنارش یه کاسه آشم تزیین کردم و بردم برای طبقه پایینمون . از پشت در هیچ صدایی نمیومد یه لحظه حس کردم شاید نیستن خواستم برگردم ولی گفتم بزار در بزنم ، آهسته یکی دو تا به در زدم که خانومه درو باز کرد بهش نگاه کردم و یه لحظه ماتم برد ، یه دامن کوتاه پوشیده بود و رژ قرمز زده بود ، دقیقا عین همونی که فرامرز برام از تهران آورده بود . داشتم بهش نگاه میکردم که آهسته گفت سلام عزیزم خوش اومدی ، به خودم اومدم و گفتم ببخشید براتون اش آوردم . تشکر کرد و همچنان آهسته صحبت میکرد ، گفت شوهرم خوابه واسه همین آهسته صحبت میکنم آخه دیشب تا صبح بیمارستان بوده . با تعجب گفتم خدایی نکرده مریض بوده ؟گفت نه شوهرم پرستاره اونجا کار میکنه ، با غرور گفتم آها داداش منم اتفاقا دکتره ، دختره گفت من اسمم زهراست بفرمایید داخل ، گفتم نه نه ممنون میخوام برم بالا الاناس که شوهرم بیاد ولی شما هر موقع دوست داشتی بیا بالا ، تشکر کرد ازم و خدافظی کردیم . وقتی اومدم خونه به لباسای زهرا فکر کردم ، به دامنی که بدون جوراب پوشیده بود . رفتم سراغ کمد لباسام ، من هیچوقت از این لباسا نداشتم . هروقتم میخواستم دامنی بخرم که پاهام خیلی معلوم میشد مامان میگفت زنای هرجایی از این لباسا میپوشن . سر کمد لباسام نشسته بودم که فرامرز اومد خونه ، با ذوق گفت چه بویی راه انداختی مهزاده تا سر کوچه میاد خندید و گفت قبل این اصلا اش نپخته بودی ها ؟ گفتم نمیدونستم دوست داری . به قابلمه نگاه کرد و گفت چقدم زیاد گذاشتی ، گفتم میخوای برای مامانم اینا هم یه کاسه ببریم ؟ گفت باشه پس من منتظرم تا آماده بشی بریم . داشتم تو ی کاسه اش میریختم که فرامرز گفت این برای سه نفر کم نیست ؟ اصلا حواسم به حرفش نبود و گفتم نه کافیه .
سوار ماشین شدیم و مشغول حرف زدن بودیم ، وقتی رسیدیم گفتم تو کاسه رو از دم در بده و بیا بریم . اگر من برم مامانم اصرار میکنه که بریم داخل و الان سرظهر حوصله ندارم .ماشین روبروی خونه پارک بود و داشتم از پشت سر به در خونه نگاه میکردم که فرامرز زنگ زد و بعد چند لحظه بهار اومد دم در خونه
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شناخت آدمها سخت هست
ولی یه سری حالتها هست
که آدما ذات واقعیشون رو نشون میدن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88