دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا بهار با بیخیالی گفت شوهرت زر زیادی زده ، برو ببین تو کدوم فاح..شه خونه ای سرش گرم ب
🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
ناراحت شد و گفت ببین مهزاده جان پسر من شاید خوب تربیت نشده ، ولی تورو خدا تو زن زندگی باش .فرامرز من اگر براش تب کنی برات میمیره .یعنی من بچه هامو نخواستم که بی عاطفه بار بیارم ، یه نگاه بهم انداخت و گفت من هیچوقت برای خودم زندگی نکردم ، به این دستا نگاه کن . به این صورت ، این چین و چروکا یکیش به خاطر خودم نبود .هیچوقت از کسی مهر و محبت ندیدم که از بابام که دختر چهارده سالشو عروس کرد چه شوهری که . حرفش به اینجا که رسید دیگه چیزی نگفت .نگام کرد و گفت شما هنوز خیلی جوونید هنوز یه عمر میخواین زندگی کنید بچه بیارین ،با ناراحتی گفتم دیشب خواستم بهش بگم حامله ام ولی انقدی عصبی بود که صبر نکرد که بشنوه ازم .مادرش با خوشحالی نگام کرد و گفت راستی راستی حامله ای ؟اومد بغلم کرد و رومو بوسید و گفت کاش نمیذاشتم این پسر بره تهران ، گفتم مگه رفته تهران ؟ با تأسف یه سری تکون داد و گفت آره ، گفت برم یه مدت اینجا نباشم تا جفتمون آروم بشیم و بیشتر از این بهم نپریم .یه نگاه به مادرش انداختم و با ناراحتی گفتم دیشب میخواستم بهش بگم حامله ام ، ولی انقدی عصبی بود که نذاشت من حرف بزنم . قبلشم تو مهمونی بودیم دلم میخواست اول خودش بفهمه بعد بقیه بفهمن . مامان فرامرز پاشد و پبشونیمو بوسید و گفت خدا میدونه چقدر منتظر بچه فرامرز بودم ، فرامرز ته تغاری و جگر گوشهی منه ، اصرار کرد برم خونشون ولی گفتم میرم پیش مامانم . مامان فرامرز از خونه که دراومد رفتم سراغ یخچال ، دلم ضعف آورده بود با خودم گفتم فرامرز حتمنی یه زنگ بهم میزنه و بعد سلام علیک بلافاصله بهش میگم حامله ام .
رو زمین نشسته بودم و پاکت شیرینی رو کف آشپزخونه گذاشته بودم و با ولع شیرینی میخوردم ، یهو زنگ در خونه رو زدن و شیرینی پرید تو گلوم و به سرفه افتادم تا رفتم درو باز کنم طول کشید و بعد چند دقیقه تو پله ها صدای زهرا و مامان میومد . مامان اومد داخل و سهرابم پشت سرش بود ، مامان بهم یه نگاه انداخت و یه بشقاب لوبیا پلو رو گذاشت رو میز و گفت خدا الهی منو بزنه که واسه بچه هامم نامحرم شدم ، تو حامله ای و باید همسایه برات غذا بیاره؟ مگه من در خونمو به روت بستم؟ یا چشم ندارم حاملگی یه دونه دخترمو ببینم که در و همسایه متوجه شدن و من نشدم ؟ سهراب با ناراحتی گفت مامان چرا انقد گله و شکایت میکنی بزار بیاد بشینه ببینم چی شده ، سهراب اومد تو آشپزخونه و گفت چرا شیرینیا رو کف زمین ریختی ؟ با خنده گفتم خب گشنم بود . بعدشم دوباره یه شیرینی از پاکت برداشتم و گاز زدم و گفتم نمیدونی سهراب ، انگار همش گشنمه . یا گشنمه یا هوا گرمه
🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسیر_اصفهانی
تا کسی را
دل نرفت از دست،
صاحبدل نشد...♥️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیه ٧٧ سوره مبارکه نساء.
🔎 جستجوی سوره: #نساء
#مصحففارسی
🕊🕊🕊🕊🕊
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه ترفند خفن برای سینک ظرفشویی
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️