eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.6هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. می‌ترسم بیایی و دیر شدہ باشد می‌ترسم بیایی و شاعرانگی را لای موهای سپید و چروکهای ریز و درشتِ گوشه‌ی چشمانم از یاد بردہ باشم آن وقت تڪلیف آن همہ ڪلمہ چہ می‌شود؟ تڪلیف آن همہ احساس ڪہ بغض می‌شوند و راہ خروج ندارند؟ اگر دیر بیایے و چشمانت فراموشم شدہ باشد چہ می‌شود؟ باشد همہ ڪارهایت را ڪہ تمام ڪردے بیا اما نہ وقتی ڪہ بہ تنهاییِ وفادارم انس گرفتہ باشم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایمان دارم که قشنگترین عشق.. نگاه مهربان خداوند به بندگانش است... زندگی را به او بسپار و مطمئن باش که.. تا وقتی که پشتت به خدا گرم است.. "تمام هراس های دنیا خنده دار است" پیشنهاد دانلود مدیر🥰🥰🥰 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از مهمترین جذابیت های تمدن ایران پیوند بین تاریخ و افسانه هاست، افسانه ها همیشه برای ما جالب بوده و برای شنیدنش مشتاق بودیم،از قصه های شاهنامه بگیر تا دیو و پری که مادربزرگامون تعریف میکردن.ولی یکی از عجیبترین افسانه ها برمیگرده به این تصاویر،یعنی بنای ثبت جهانی شده ی تخت سلیمان در آذربایجان غربی شهرستان تکاب افسانه هایی مثل پنهان کردن انگشتر حضرت سلیمان داخل این دریاچه توسط دیو، یا محل قرارگرفتن گنجینه ی بزرگ‌ کوروش خلاصه که روی این منطقه تحقیقات زیادی صورت گرفته ولی همچنان مثل یک راز برای ما‌ مونده.نکته ی جالبتر عمق این دریاچه هستش که نزدیک به ۱۲۰ متر عمق داره. گوشه ای از مکان اسرار آمیز رو باهم میبینیم... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
19.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهچین اسفناج درست کردیم😋 مواد لازمش: اسفناج، برگ سیر پیاز مرغ ادویه لازم(زردچوبه،فلفل،نمک) مواد رو که آماده کردید لابه لای برنج بزارید و تمام🤤🤞🏽 ‎‌‌‌ . ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با این روش ها قیمه رو مجلسی کن شما با چه روشی میپزید؟ . ‎‌‌ . ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به چه علّت زندگی میکنیم؟ از کجا آمده ام، آمدنم بهرِ چه بود...؟؟ شاید رسالت ما انسانها شادی، عشق، فراگیری آگاهی و باعشق زیستن درکنار یکدیگر باشد.،......... ✨✨✨ 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🌸🍃 #ثریا میخواستم از کنارش رد بشم که گلوشو صاف کرد و گفت سلام عرض شدسرکار خانم ، با تعجب بهش نگ
🍃🍃🍃🌸🍃 اتفاقا همین امروز صبح خواهرش اینجا بود . سهراب با تعجب به مامان نگاه کرد و گفت خواهرش اینجا بود ؟ زن عمو قاشق غذا تو دهنش مونده بود که عمو ناصر گفت اینجا چی میخواستن؟ زن عمو مهناز لقمه تو دهنشو‌ با آب قورت داد و گفت نکنه واسطه فرستاده بودن؟ مامان با آرامش لقمه تو دهنش و جویید و گفت نه واسه مهزاده اومده بودن ، خواهرش اومد و گفت خیلی از مهزاده خوششون اومده بوده منم گفتم نه بابا مگه من دخترمو از سرراه آوردم به این مفتی عروسش کنم ، خلاصه این که مهناز جان از قدیم گفتن تو خواستگاری نباید دختر مجرد باشه خب میبینن چشمشونو میگیره دیگه . زن عمو رو کارد می‌زدی خونش درنمیومد با حرص گفت یعنی ردش کردی ؟ مامان گفت پس نه نشستم واسش گریه و زاری کردم ، درسته از دختر من خوش بر و رو تر تو این شهر نیست ولی مردی که هی دست رو این و اون بزاره آخر و عاقبتش مشخصه . زن عمو با حرص لقمشو می‌جویید و چیزی نمی‌گفت ، مامان گفت چه می‌دونم والا حالا یه خواستگارم ثریا فرستاده ، پسر خوبیه میخوام اجازه بدم خوانوادش بیان خونه ببینم چه جور آدمایی هستن . زن عمو چیزی نگفت ، همین که شامشونو خوردن گفت بریم آقا ناصر بچه ها خوابشون میاد . نشسته بودیم داشتیم میوه می‌خوردیم که ثریا گفت این مهنازم چشم نداره زندگی ما رو ببینه ، یکی نیست بهش بگه به مال و اموال نگاه نکن به سختی و بی کسیای ماهم نگاه کن . از اول زندگیت ناصر مثل کوه پشتت بوده ولی ما چی؟ مامان گفت دلم نمی‌خواست اینجوری سنگ رو یخ بشه ولی خب بذار بفهمه ما هم واسه خودمون عزت و ابرویی داریم . اون شب گذشت و مامان منتظر زنگ زدن خواستگار من بود از آذر شنیده بودم اسمش فرامرزه ، با خودم فکر میکردم حالا که تو خونه کاری ندارم و درس و مشقمم که تموم شده دیگه باید حداقل عروس بشم . یکی دو روز بعد تو خونه نشسته بودم و داشتم ظرف می‌شستم که خانم جان زنگ زد خونمون ، گوشی رو برداشتم کلی سلام علیک کرد و گله شکایت که چرا به من سر نمی‌زنی ؟ آخرشم گفت امروز عصری بیا خونمون دلم برات تنگ شده. عصر به مامان گفتم من میرم خونه خانم جان ، لباس پوشیدم موهامو شونه زدم و از خونه اومدم بیرون راه افتادم سمت خونه خانم جان که حس کردم یکی دنبالمه یکی دوبار برگشتم و متوجه اسماعیل شدم 🌼🌼🌼🌼🌼