eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.6هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا . میگم چرا انقد پنجره ها رو باز میکنی؟ سرمو انداختم پایین و با خودم گفتم اگر بگم گرمم
🍃🍃🍃🌸🍃 برای ظهر اش بزارم ، فرامرز که بیدار شد رفت دستشویی تا صورتشو بسوزه ، رفتم پشت در و حوله رو دادم دستش با تعجب نگام کرد و تشکر کرد ازم . اومد تو آشپزخونه و گفت چیشده سر صبحی قبل من بیدار شدی؟ با خوشحالی گفتم میخواستم با هم صبحونه بخوریم و خودم راهیت کنم ، فرامرز لقمه غذا رو گذاشت تو دهنش و یه سری تکون داد . دیگه داشت حوصلمو سر می‌برد ، ولی بازم صبوری کردم و چیزی نگفتم ، فرامرز که رفت مشغول آشپزی شدم . غذا رو پختم و کنارش یه کاسه آشم تزیین کردم و بردم برای طبقه پایینمون . از پشت در هیچ صدایی نمیومد یه لحظه حس کردم شاید نیستن خواستم برگردم ولی گفتم بزار در بزنم ، آهسته یکی دو تا به در زدم که خانومه درو باز کرد بهش نگاه کردم و یه لحظه ماتم برد ، یه دامن کوتاه پوشیده بود و رژ قرمز زده بود ، دقیقا عین همونی که فرامرز برام از تهران آورده بود . داشتم بهش نگاه میکردم که آهسته گفت سلام عزیزم خوش اومدی ، به خودم اومدم و گفتم ببخشید براتون اش آوردم . تشکر کرد و همچنان آهسته صحبت میکرد ، گفت شوهرم خوابه واسه همین آهسته صحبت میکنم آخه دیشب تا صبح بیمارستان بوده . با تعجب گفتم خدایی نکرده مریض بوده ؟‌گفت نه شوهرم پرستاره اونجا کار می‌کنه ، با غرور گفتم آها داداش منم اتفاقا دکتره ، دختره گفت من اسمم زهراست بفرمایید داخل ، گفتم نه نه ممنون می‌خوام برم بالا الاناس که شوهرم بیاد ولی شما هر موقع دوست داشتی بیا بالا ، تشکر کرد ازم و خدافظی کردیم . وقتی اومدم خونه به لباسای زهرا فکر کردم ، به دامنی که بدون جوراب پوشیده بود . رفتم سراغ کمد لباسام ، من هیچوقت از این لباسا نداشتم . هروقتم میخواستم دامنی بخرم که پاهام خیلی معلوم میشد مامان می‌گفت زنای هرجایی از این لباسا میپوشن . سر کمد لباسام نشسته بودم که فرامرز اومد خونه ، با ذوق گفت چه بویی راه انداختی مهزاده تا سر کوچه میاد خندید و گفت قبل این اصلا اش نپخته بودی ها ؟ گفتم نمی‌دونستم دوست داری . به قابلمه نگاه کرد و گفت چقدم زیاد گذاشتی ، گفتم میخوای برای مامانم اینا هم یه کاسه ببریم ؟ گفت باشه پس من منتظرم تا آماده بشی بریم . داشتم تو ی کاسه اش میریختم که فرامرز گفت این برای سه نفر کم نیست ؟ اصلا حواسم به حرفش نبود و گفتم نه کافیه . سوار ماشین شدیم و مشغول حرف زدن بودیم ، وقتی رسیدیم گفتم تو کاسه رو از دم در بده و بیا بریم . اگر من برم مامانم اصرار می‌کنه که بریم داخل و الان سرظهر حوصله ندارم .ماشین روبروی خونه پارک بود و داشتم از پشت سر به در خونه نگاه میکردم که فرامرز زنگ زد و بعد چند لحظه بهار اومد دم در خونه 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🔴این داستان واقعی مربوط به قبرستان تخت فولاد اصفهان است.. برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع بسیار عجیبی که موجب حیرتم شد. گفتم: داداش آن دنیا دیگر کلاه کی را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم.تو دردنیا گناهان بسیاری داشتی .. گفت: دیشب مادر قبرکن مُرد وشب اول مادرش بود ناگهان....😰😧 اگه دلشو داری بقیشو بخون👇🏻 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2701853322C34ab7472ea https://eitaa.com/joinchat/2701853322C34ab7472ea
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
🔆 پیشگوی ایرانی که شهادت رئیسی و سید نصرالله را هم پیش بینی کرده بود ، باعلم ستاره شناسی تحولات آینده ایران و سایر کشورها را پیشگویی کرده حتما ببینید😳👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2701853322C34ab7472ea سنجاق شده👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شناخت آدمها سخت هست ولی یه سری حالتها هست که آدما ذات واقعیشون رو نشون میدن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🔴 کانال جامع " ایثارگران و شاهد " در ایتا تاسیس شد!پیگیری مطالبات و جدیدترین اخبار و تغییرات در قوانین و مقررات 🔴 خانواده معظم شهدا ، جانبازان ،رزمندگان و ایثارگران وارد لینک زیر شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2824601958C283279dd17 وارد لینک بالا شده و دکمه عضویت(join) را بزنید👆
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
📌 بازگشت «امام خمینی» ره به میهن اسلامی پس از سال ها تبعید 🔹 در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، امام خمینی پس از نزدیک به ۱۵ سال دوری و تبعید از وطن، در میان استقبال پرشور مردم قدم به خاک ایران اسلامی گذاشت و بزرگ ترین استقبال تاریخ در تهران شکل گرفت. استقبال گسترده مردم آگاه و بیدار ایران از امام، چنان بی نظیر بود که می توان گفت در هیچ دوره ای از تاریخ معاصر، مردم، از یک شخصیت محبوب خود، این چنین استقبال نکرده اند. 🔸 امام، پس از یک سخنرانی کوتاه تشکرآمیز در فرودگاه، برای ادای احترام به شهیدان انقلاب اسلامی به بهشت زهرا س رفتند. در مسیر بهشت زهرا، دریایی از انسان ها موج می زد و اتومبیل با کندی می توانست حرکت کند. ساعت ها طول کشید تا این فاصله طی شد. برسقف اتومبیل حاملِ امام، جوانان عضو کمیته استقبال قرار داشتند و از مردم درخواست می کردند که راه را باز نمایند. 🔻 صدها خبرنگار و عکاس، از این مراسم عکس می گرفتند تا هر چه زودتر، این حادثه تاریخی را مخابره نمایند. صدها هزار نفر از شهرهای مختلف کشور به تهران آمده بودند تا در این مراسم باشکوه شرکت نمایند. ورود اتومبیل حامل امام به بهشت زهرا س، با آن جمعیت انبوه امکان پذیر نبود لذا از هلی کوپتر استفاده شد. ▫️ امام در بهشت زهرا س، در جایی که هزاران شهید گلگون کفن انقلاب آرمیده بودند و در میان انبوه جمعیت سخنان مهمی ایراد فرمودند. ایشان در این سخنرانی که یکی از پرجمعیت ترین اجتماعات تاریخ بود، غیرقانونی بودن رژیم سلطنت پهلوی را با استدلال مطرح و خطوط آینده انقلاب و دولت اسلامی را ترسیم نمودند. 🍃🍃🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنبال آموزش فارسی لیف عروس بودی؟ اینجا صلواتی یادبگیر😍👇 http://eitaa.com/joinchat/2735996945Cf7c9089658 خانم امیری هستم مربی تخصصی آموزش این مدل شیک و یک عالمه آموزش با فیلم از روی دست خودم اینجاست👇 http://eitaa.com/joinchat/2735996945Cf7c9089658
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸
.💞💞💞 به قلم پاک (یاس) دلم برای دخترای ثریا خانم سوخت هر کدوم مشکلی داشتن هیچ کدوم خوشبخت نبودند شوهر بعضیاشون همراهشون بود و جوری غضبناک نگاه می‌کردن انگار ارث پدرشون رو خوردن محمد کمی دورتر از این جمع وایستاده بود و مدام با چشم و ابرو و پیامک می‌گفت که بریم خونه ولی من اصلاً دلم نمی‌اومد معصوم رو تنها بزارم به جبران همه روزهایی که حامی من بود از محمد خواهش کردم اجازه بده تا صبح پیش معصوم بمونم محمد خیلی مخالفت کرد ولی آخرش تسلیم شد و رفت خونه مامان معصوم به قدری گریه کرده بود که بی‌حال شده بود و مجبور شدن بهش سرم بزنن اون شب به هر سختی بود سپری شد دخترها از معصوم خداحافظی کردن و رفتن خونشون سر بزنن بعد دوباره برگردن منم که نگران بچه‌ها بودم وقتی معصوم خواب بود به حسین آقا گفتم به معصوم بگه رفتم و سه ساعت بعد برمی‌گردم میرم که به بچه‌ها سر بزنم اومدم خونه به بچه‌ها کمی رسیدگی کردم و وقتی شنیدم مامان هم با کارم موافقه با اطمینان قلب بیشتری دوباره به بیمارستان برگشتم تقریبا سه روز به همین منوال گذشت حال ثریا خانم هیچ فرقی نکرده بود روز به روز بدتر می‌شد تقریباً به حالت اغما رفته بود من با چشم‌های خودم سفید شدن موهای معصوم و لاغر شدنش تو این سه روز رو دیدم خدا هیچ بچه‌ای بی مادر نکنه داغ مادر خیلی سخت بود معصوم تو اون سه روز علناً پیر شده بود محمد مدام غر می‌زد که باید چمدونمون رو ببندیم و یه سری خریدهای ریز داشتیم ه باید انجام می‌دادیم ولی من اصلاً دلم نمیومد یعنی دل دماغ نداشتم درسته ثریا و پسرش در حقم خیلی بدی‌ها کرده بودند ولی من بهشون به چشم مادر دوستم دوستی که ازم حمایت کرده و پناهم بوده نگاه می‌کردم بالاخره بعد سه روز ثریا خانم جان به جان آفرین تسلیم کرد تصویر جسدش که هیچ چیز جز یک پوست و استخوان ازش نمونده بود هیچ وقت از یادم نمیره میگن کسایی که گناه کردن اگر به قدری سختی بکشند که هیچ گوشتی بر تنشون نمونه همه گناهانش مثل همین گوشتهایی که ریخته و از بین رفته از بین می‌روند من حلالش کردم و از خدا خواستم خدا هم حلالش کنه زجه‌های معصوم برای وفات مادرش دل سنگ آب می‌کرد چه برسه به من که از همون بچگی دل نازک بودم.... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ لینک پارت اول https://eitaa.com/Mgbaely/82323 ❤️پارت روزهای تعطیل در کانال دوستانه ها❤️ لینک دوستانه ها https://eitaa.com/chslesh1402 لینک کانال https://eitaa.com/Mgbaely 🌺 🍃🌺🍂 🍂🍃🌺🍂🍃🌺 ❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺۴۱۶