﷽
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
🌟رمان جذاب و دلنشین #رفیق جلد اول
قسمت #هشتاد_وهشت
دیگر خبری از تظاهرات آرام و مسالمتآمیز نبود؛ صحنه خیابان کمکم به یک جنگ شهری کوچک تبدیل میشد.
حسام و شاهین که تا قبل از آن،
هوای شیدا و صدف را داشتند، حالا خودشان زودتر قصد فرار کرده بودند.آمآی صدای ترقه و دزدگیر ماشینها در هم پیچیده بود و گلولههای دودزا و اشکآور، اجازه نمیدادند کسی جلوی پایش را ببیند.
صابری روسری سبزش را جلوی دهانش گرفته بود و چشم از شیدا و صدف برنمیداشت. صدای مهیبی مانند صدای ترقه به گوش رسید؛ اما از صدای ترقه بلندتر.
نه فقط صابری؛ که عباس، مرصاد، پیمان و کمیل هم که داشتند بقیه سوژهها را پوشش میدادند، از شنیدن این صدا تعجب کردند. صدا شبیه صدای شلیک گلوله بود؛
اما نیروی انتظامی حق تیر نداشت. کمیل که حدس میزد دشمن بخواهد سوژهها را حذف کند،
در بیسیم به عباس و مرصاد و خانم صابری گفت:
- نذارید از دست ناجا فرار کنن، بگیریدشون. اگرم فرار کردن خودتون برید دنبالشون.
صدای ترقه برای چند لحظه قطع شد.
شاهین سکندری خورد و روی زمین افتاد؛ و همین هم باعث شد در محاصره دو مامور پلیس قرار بگیرد.
کمیل که دید شاهین گیر افتاده،
به سمت حسام دوید تا جلوی فرار کردن او را هم بگیرد.
حسام دقیقاً مقابل کمیل،
در جهت مخالف او میدوید؛ اما ناگاه از حرکت ایستاد. خشک شد سر جایش؛ آن هم در آن همهمه و بلوا. کمیل هم سر جایش ایستاد؛ هاج و واج مانده بود. متوجه شد یک نقطه قرمز روی پهلوی حسام ایجاد شده و درحال گسترش است. حسام شروع کرد به تلوتلوخوردن و دست بر زخمش گذاشت.
کمیل فهمید ماجرا چیست؛
دوید به سمت حسام و قبل از این که توجه مردم را به خود جلب کند، او را روی کولش انداخت و دوید... .
باز هم صدای تیر در گوش مردم پیچید. آنهایی که داشتند از پنجره ساختمانها به خیابان نگاه میکردند و فیلم میگرفتند، سرشان را داخل بردند تا گرفتار تیر غیب نشوند.
هیچکس نمیدانست تیر از کجا شلیک میشود؛ حتی خود نیروهای ناجا.
صابری که دیگر شک نداشت این صدای گلوله است. با این که نفسهایش به شماره افتاده بود، تندتر دوید و به صدف تنه زد تا بر زمین بیفتد و از اصابت تیر در امان باشد. صدف محکم خورد روی زمین. صابری خیالش از بابت صدف که راحت شد، دوید به سمت شیدا و خواست او را هم بر زمین بیندازد؛ اما قبل از این که به شیدا برسد،
صدای شلیک دیگری در فضا پیچید و شیدا روی زمین زانو زد.
صابری تندتر از قبل،
خودش را به شیدا رساند و کنارش نشست. زانوهایش بر زمین خراشیده شد و پشت سرش را نگاه کرد.
چند مامور آمده بودند سراغ صدف و صدف راه نجات نداشت؛ جیغ و دادهایش هم راه به جایی نمیبرد.
نگاه صابری دوباره برگشت سمت شیدا که مانند ساختمانی ویرانه بر زمین رها شد و لکه خون آرام داشت روی شال سبزرنگش پخش میشد. گلوله در سرش نشسته بود. صابری با ناامیدی انگشت بر گردن شیدا گذاشت.
نبضی در کار نبود.
موهای رنگشده شیدا حالا رنگ خون به خود گرفته و دور گردنش پیچیده بودند.
🇮🇷ادامه دارد....
✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
@ckutr6
﷽
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
🌟رمان جذاب و دلنشین #رفیق جلد اول
قسمت #هشتاد_ونه
مردم حلقه زده بودند دور جنازه شیدا ،
و صابری با نگرانی برگشت سمت صدف که به سمت ون نیروی انتظامی روانه شده بود. بین جمعیتی که دور شیدا حلقه زده بودند، چشم صابری به عباس افتاد.
با نگاهش به عباس فهماند حواسش به شیدا باشد و عباس در جوابش، با اطمینان پلک بر هم گذاشت.
فهمید منظور صابری چیست؛
باید منتظر میماند ببیند چه کسی برای اطمینان از مرگ شیدا بالای سرش حاضر میشود.
صابری بلند شد و دوید به سمت صدف. میدانست احتمالاً گیر میافتد؛ هدفش هم همین بود.
عباس میان مردمی که دور شیدا حلقه زده بودند چشم گرداند. چون تیر مستقیم به سر شیدا خورده و در جا تمام کرده بود، احتمال این که کسی در آمبولانس هم دنبال جنازهاش بیاید منتفی میشد؛ اما عباس میدانست احتمالاً کسی که تیر را شلیک کرده یا همدستش، برای اطمینان از اصابت تیر، دور و بر جنازه چرخ میزنند. حتی بعید نبود خودشان بخواهند مجلس را گرم کنند و با شعار و داد و فریاد، مردم را به شورش وادارند.
حالا دو لایه جمعیت دور شیدا حلقه زده بودند.
هیچکس جرأت نداشت به شیدا دست بزند؛ چون همه مطمئن بودند که مُرده است.
یک نفر به اورژانس زنگ زده بود و داشت به اپراتور پشت خط آدرس میداد.
بقیه هم، بدون این که حضورشان فایده داشته باشد، ایستاده بودند و برای «دختر جوان مردم» دل میسوزاندند. انگار منتظر ایستاده بودند که ببینند آخرش چه میشود.
ناگاه مرد قد بلندی با ماسک بر صورت، جمعیت را شکافت و خودش را به لایه اول مردم رساند.
عباس به این تازهوارد حساس شد؛
مخصوصاً که ویژگیهای ظاهریاش، شبیه کسی بود که مجید مشخصاتش را داده بود. قد بلند و چهارشانه، سر کممو و پوست سبزه. رفتارش هم شبیه مردم عادی نبود.
نه به آدمهای کنجکاو و بیکار میماند که میخواهند ببیند چه خبر است و نه یک فرد انساندوست و دلسوز که میخواست برای شیدا اقدامات درمانی انجام دهد.
عباس روی رفتارهای مرد دقیق شد.
مرد حتی به خودش زحمت نداد بالای جنازه بنشیند؛ کمی خم شد و به اثر گلوله که حالا تبدیل به یک دایره بزرگ سرخ روی سر شیدا شده بود نگاه کرد. شعاع دایره با گذر زمان بیشتر میشد و صورت شیدا کمکم به کبودی میزد.
مرد کمی شیدا را برانداز کرد و بعد،
به همان سرعت که وارد جمعیت شده بود، خارج شد.
عباس ترجیح داد به حس ششمش اعتماد کند و دنبال مرد برود؛
نامحسوس و بیسروصدا.
دعا میکرد مرد گیر ناجا نیفتد؛ چون تنها سرنخ به شمار میآمد و نباید میسوخت.
کسانی که از دست پلیس فرار میکردند،
داخل کوچههای فرعی میدویدند و به خانهها پناه میبردند. پلیس هم سراغ خانهها و کوچهها نمیرفت و رهایشان میکرد.
مرصاد کنار ورودی یکی از کوچهها ایستاده بود و شرایط را دید میزد.
ناگاه کسی به او تنه زد؛
طوری که نزدیک بود زمین بیفتد. متوجه پسری شد که به دنبال چند دختر و پسر جوان، داخل کوچه دوید؛ اما تعجبش وقتی بیشتر شد که دید دو مامور پلیس ضدشورش، با نقاب و کلاه ایمنی و باتوم به دست، به دنبال جوانها داخل کوچه دویدند.
این رفتار را در ماموران دیگر ندیده بود.
با وجود بیتجربگی و تازهکار بودنش، شاخکهایش حساس شدند. نتوانست دنبا مامورها نرود.
قدم تند کرد تا جا نماند؛ اما نمیخواست بدود و جلب توجه کند.
🇮🇷ادامه دارد....
✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
﷽
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
🌟رمان جذاب و دلنشین #رفیق جلد اول
قسمت #نود
جوانها و دو مامور داخل پیچ کوچه شدند و مرصاد نتوانست ببیندشان؛
اما چند لحظه بعد،
صدای خرد شدن شیشه آمد و آژیر دزدگیر ماشین. مرصاد تندتر دوید.
حالا صداها را واضحتر میشنید؛
یک نفر داشت فحشهای ناجور را پشت هم ردیف میکرد و به سمت صاحب یکی از خانهها میفرستاد:
- عوضیهایِ...، حالا دیگه شورشیا رو توی خونهتون قایم میکنید؟ بگم بیان اینجا رو روی سرتون خراب کنن؟ آشغالای بیصفتِ نمکنشناس!
مرصاد پشت دیوار ایستاد.
صلاح ندید خودش را نشان دهد. سرش را کمی از پشت دیوار بیرون آورد تا ببیند چه خبر است. ماشینی که جلوی در یکی از خانهها پارک شده بود داشت آژیر میکشید؛
تمام شیشههایش شکسته و بدنهاش داغان شده بود.
یکی از دو مامور پلیس ،
داشت به صاحب یکی از خانهها فحش میداد و اصرار داشت که صاحب خانه، همان چند جوان را داخل خانهاش پنهان کرده است.
صاحب خانه که پیرمرد مو سپید و حدوداً هفتاد سالهای بود، با گردن کج و نهایت درماندگی مقابل مامور ایستاده بود و سعی میکرد مامور را قانع کند که جوانها در خانه او نیستند. از چهره مضطرب و پر از چروکش پیدا بود آدم آبروداری است و نمیخواهد آبرویش به باد برود.
مامور دیگر، داشت با باتوم شیشههای درِ خانه پیرمرد را میشکست.
پیرمرد هم عاجزانه مینالید:
- سرکار! به مسیح قسم من کسی رو توی خونهم راه ندادم. باور کنید ما اصلاً سیاسی نیستیم. اصلاً کاری به این کارا نداریم. تو رو خدا نکنید، ما توی این محل آبرو داریم.
پیرمرد آخر توانست مامورها را قانع کند ،
که معترضان را پنهان نکرده است. مامورها که رفتند، پیرمرد ماند و ماشینِ درب و داغان و شیشههای شکسته خانهاش.
مرصاد جلو دوید و گفت:
- پدرجان حالتون خوبه؟
همسر پیرمرد با یک لیوان آب از خانه بیرون آمد. آب را به دست پیرمرد داد و به انتهای کوچه نگاه کرد:
- چرا اینا حرف حالیشون نمیشد؟ خدا ازشون نگذره...ببین الکی چکار کردن... .
به لهجه پیرمرد و پیرزن میخورد ارمنی باشند. مرصاد کمی فکر کرد؛
یک جای کار میلنگید.
نیروی انتظامی قانوناً حق نداشت به اموال مردم آسیب بزند یا بدون مجوز قضایی وارد خانه مردم شود.
دوید تا مامورها را دنبال کند و فقط توانست یک جمله بگوید:
- نگران نباشید پدرجان... .
مسیری که حدس میزد مامورها رفتهاند را دنبال کرد. با خودش میگفت نباید زیاد دور شده باشند.
درست سر یک پیچ،
دید دو باتوم روی زمین افتاده است. حدسش درست بود. آن دو نفر، مامور نبودند. تندتر دوید؛ تا جایی که صدای گفت و گوی دو مرد را شنید.
سرعتش را کم کرد و پشت یکی از ماشینها پنهان شد. دو مامور سابق، داشتند با آرامش لباس نیروهای ضدشورش را با لباسهای معمولی عوض میکردند.
🇮🇷ادامه دارد....
✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا
━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━
@ckutr6
ظهر بخیر
🌹💥 بعدازنمازظهر💥🌹
✨لَاإِلَهَ إِلّا اللَّهُ الْعَظِيمُ الْحَلِيمُ لاإِلَهَ إِلا اللَّهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمُ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مُوجِبَاتِ رَحْمَتِكَ وَعَزَائِمَ مَغْفِرَتِكَ وَالْغَنِيمَةَ مِنْ كُلِّ بِرٍّوَ السَّلامَةَ مِنْ كُلِّ إِثْمٍ اللَّهُمَّ لا تَدَعْ لِي ذَنْباإِلّا غَفَرْتَهُ وَلَا هَمّا إِلّا فَرَّجْتَهُ وَ لَا سُقْماً إِلّا شَفَيْتَهُ وَ لَا عَيْباً إِلّا سَتَرْتَهُ وَلَا رِزْقاً إِلّا بَسَطْتَهُ وَ لَا خَوْفاً إِلّا آمَنْتَهُ وَ لَا سُوءَاً إِلّا صَرَفْتَهُ وَ لَا حَاجَةً هِيَ لَكَ رِضاً وَ لِيَ فِيهَا صَلاحٌ الا قضیتها
آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ✨
〰〰〰
🌹💥بعداز نمازعصر💥🌹
✨أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ذُوالْجَلالِ وَالْإِكْرَامِ وَأَسْأَلُهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيَّ تَوْبَةَ عَبْدٍ ذَلِيلٍ خَاضِعٍ فَقِيرٍ بَائِسٍ مِسْكِينٍ مُسْتَكِينٍ مُسْتَجِيرٍ لا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعَاً وَلا ضَرّا وَ لا مَوْتاً وَلا حَيَاةً وَلا نُشُوراً
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
بسماللهالرّحمنالرّحیم
🕋پیامبـراکـرم صلیاللهعلیهوآله:
🔮هرکس در شب ششم ماه شعبان
🌐 ۴ رکعت نماز بخواند
[۲ نماز دورکعتی]
🔹درهررکعت:
🧎🏻⇇ حمـد
✙🧮 ۵۰مـرتبه سـورهتوحیـد ⇉
♥️ خـداوند
روح او را در حال سعادت و نيكبختى مىگيرد
و
قبرش وسيع مىگردد
و
از قبر بيرون مىآيد در حالى كه چهرهاش مانند ماه مىدرخشد و مىگويد:
گواهى مىدهم كه معبودى جز خدا نيست و حضرت محمد، بنده و فرستادهى او است.
📚اقبالالاعمال
⿻⿻⿻⿻⿻⿻⿻
🎁چهخوب است که ایننماز پرفضیلت را به امامعصر ارواحنافداه هـدیه کنیم.
⿻⿻⿻⿻⿻⿻⿻
⏳وقت خواندن این نماز در کل شب است⌛️
یعنی
بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء تا اذان صبح
⿻⿻⿻⿻⿻⿻⿻
🔸لازم نیست این ۴رکعت را یکجا بخوانیم ،با فاصله هم میشود خواند
⿻⿻⿻⿻⿻⿻
🔸تذکرات مربوط به نمازهای مستحبی
۱-در تمام نمازها(چه واجب چه مستحب)لازم نيست نيت رابه زبان آوریم همين اندازه كه در ذهن خود بنا داریم فلان نماز مستحبی را بخوانیم کافیست البته اگر نیت رابه زبان هم بیاوریم اشکالی ندارد(مثلاً دو رکعت نماز شب ششم ماه شعبان میخوانم قربةالـیالله)
۲-اصولاً نباید برای هیچکدام از نمازهای مستحبی اذان و اقامه گفت(جایز نیست)❌
۳-تمام نمازهای مستحبی را میتوان به صورت نشسته هم بخوانیم،حتی می توان یک رکعت را ایستاده و رکعت دیگر را نشسته خواند ولی کسی که بتواند ایستاده بخواند ثوابش بیشتر است
۴-در بلند یا آهسته خواندن حمد و سوره و سایر اذکار نمازهای مستحبی مخیر هستیم یعنی هم میتوانیم بلند بخوانیم هم آهسته، ولی خانم ها اگر صدایشان را نامحرم میشنود آهسته بخوانند
📢 نشر صدقه جاریه است
⿻⿻⿻⿻⿻⿻⿻
@ckutr6
✳️ دعای جوشن کبیر
مجموعه ۱۰۰ بند از جوشن کبیر وخواص هربند
➖➖➖➖➖➖➖
✅ یند1
✅ بند2
✅ بند3
✅بند4
✅بند5
✅بند6
✅بند7
✅بند8
✅بند9
✅بند10
✅بند11
✅بند12
✅بند13
✅بند14
✅بند15
✅بند16
✅بند17
✅بند18
✅بند19
✅بند20
✅بند21
✅بند22
✅بند23
✅بند24
✅بند25
✅بند26
✅بند27
✅بند28
✅بند29
✅بند30
✅بند31
✅بند32
✅بند33
✅بند34
✅بند35
✅بند36
✅بند37
✅بند38
✅بند39
✅بند40
✅بند41
✅بند42
✅بند43
✅بند44
✅بند45
✅بند46
✅بند47
✅بند48
✅بند49
✅بند50
✅بند51
✅بند52
✅بند53
✅بند54
✅بند55
✅بند56
✅بند57
✅بند58
✅بند59
✅بند60
✅بند61
✅بند62
✅بند63
✅بند64
✅بند65
✅بند66
✅بند67
✅بند68
✅بند69
✅بند70
✅بند71
✅بند72
✅بند73
✅بند74
✅بند75
✅بند76
✅بند77
✅بند78
✅بند79
✅بند80
✅بند81
ادامه دارد⏳
➖➖➖➖➖➖➖
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰𑁍𑁍⊱❅┅
🍃🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیــ9⃣7⃣ــــر🍂🍃
#خواص___جوشن__کبیر
💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦
✨ یَا مَنْ لا شَرِیکَ لَهُ وَ لا وَزِیرَ یَا مَنْ لا شَبِیهَ [شِبْهَ ] لَهُ وَ لا نَظِیرَ یَا خَالِقَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ الْمُنِیرِ یَا مُغْنِیَ الْبَائِسِ الْفَقِیرِ یَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ یَا رَاحِمَ الشَّیْخِ الْکَبِیرِ یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ یَا عِصْمَةَ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِیرِ یَا مَنْ هُوَ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ یَا مَنْ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨اى آن كه شريك و وزيری ندارد، اى آن كه مثل و مانندى ندارد، اى آفريننده خورشيد و ماه تابان، اى بی نياز كننده درمانده تهيدست، اى روزی دهنده كودك خردسال، اى مهرورز بر پير بزرگسال، اى پيونددهنده استخوان شكسته، اى پناه ترسان پناه جو، اى آن كه بر بندگانش آگاه و بيناست، اى آن كه بر هر چيز تواناست..✨
〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰
▶️ این بند برای رفع درد اعضای بدن است آنهایی که نمی دانندکجای بدنشان درد می کند اما همیشه در بدنشان درد و کاهلی احساس می کنند.▶️
#جوشن_کبیر
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
🍃🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیــ0⃣8⃣ــــر🍂🍃
#خواص___جوشن__کبیر
💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦
✨ یَا ذَا الْجُودِ وَ النِّعَمِ یَا ذَا الْفَضْلِ وَ الْکَرَمِ یَا خَالِقَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ یَا بَارِئَ الذَّرِّ وَ النَّسَمِ یَا ذَا الْبَأْسِ وَ النِّقَمِ یَا مُلْهِمَ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ یَا کَاشِفَ الضُّرِّ وَ الْأَلَمِ یَا عَالِمَ السِّرِّ وَ الْهِمَمِ یَا رَبَّ الْبَیْتِ وَ الْحَرَمِ یَا مَنْ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنَ الْعَدَمِ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨اى صاحب جود و بخشش اى صاحب فضل و كرم، اى آفريننده لوح و قلم، اى پديدآورنده موران و مردمان، ااى صاحب عذاب و انتقام اى الهام بخش عرب و عجم، اى بردارنده زيان و درد، اى داناى رازها و قصدها، اى پروردگار كعبه و حرم، اى آفريننده هرچيز از نيستى.✨
〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰
▶️این بند هم برای درد چشم عالیست.▶️
#جوشن_کبیر
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
🍃🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیــ1⃣8⃣ــــر🍂🍃
#خواص___جوشن__کبیر
💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦
✨ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ یَا فَاعِلُ یَا جَاعِلُ یَا قَابِلُ یَا کَامِلُ یَا فَاصِلُ یَا وَاصِلُ یَا عَادِلُ یَا غَالِبُ یَا طَالِبُ یَا وَاهِبُ ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨خدايا! از تو خواستارم به نامت اى كردگار، ای هستی بخش، اى پذيرنده، اى برازنده، اى جدا، اى پيوند دهنده، اى دادگر، اى چيره، اى جويا، اى بخشنده، .✨
〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰
▶️فرمودند هر کار مهمی که خواستید انجام بدهید مانند خواستگاری و یا کار اداری و برنامه خرید خانه و هر فعل مهم دیگری، اول این بند را بخوانید.▶️
#جوشن_کبیر
#کانال_ارتباط_با_خدا
@ckutr6
﷽
🤔یادآوری
‼️مشق خواب و ثواب یهویی‼️
🟦روی جملات #آبیرنگ زیر ضربه بزنید
💥بيائيد خودمان را هرشب به خواندن سوره واقعه و سایر اعمال قبل از خواب مقیّد کنیم.
❶خواندن سوره واقعه📽
❷ اعمال قبل از خواب در دوصفحه
😴۹مورد ثواب در صفحه اول
😴 ۸مورد ثواب در صفحه دوم
❸ اگه خودمون و امواتمون را دوست داریم
با ۳۰آیه سوره ملک مهمان خدا شویم.🎙
𔓘𔓘𔓘𔓘
🟩👈 نمازشب ۱۱ رکعت است......
🟪 خاص
🟨نماز شب
دعای حزین
🎙 فایل صوتی
📝 متن و ترجمه فصیح و خوانا
𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘
💠#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🌤
#کانال_ارتباط_با_خدا
𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘
@ckutr6