🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
📚#افتاب_در_حجاب ♥️#قسمت32 مى توانى ببینى که اکنون حسین چه مى کند.... اسب را به سمت لشکر! دشمن پیش
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت33
از او در مى گذرد اگر چه از همو ضربه مى خورد اما به کشتنش راضى نمى شود.جنگى چنین فقط از دست و دل کسى چون حسین برمى آید.کسى به موعظه کسانى برخیزد که او را محاصره کرده اند...
و هر کدام براى کشتنش از دیگرى سبقت مى گیرند....کسى دلش براى کسانى بسوزد که با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر و کمان ، کمین کرده اند
تا ضربات بیشترى بر او وارد آورند و زودتر کارش را بسازند.واى ... مشت بر پیشانى مکوب زینب ! اگر چه این سنگ که از مقابل مى آید، مقصدش پیشانى حسین است.
فقط کاش حسین ، پیراهن را به ستردن پیشانى ، بالا نیاورد..
و سینه اش طمع تیر دشمن را برنیانگیزد.رویت را مخراش !
مویت را پریشان مکن زینب !
مبادا که لب به نفرین بگشایى و زمین و زمان را به هم بریزى... و کائنات را کن فیکون کنى!ظهور ابر سیاه در آسمان صاف ،
آتش گرفتن گونه هاى خورشید، برپا شدن طوفانى عظیم به رنگ سرخ ، آنسان که چشم از دیدن چشم به عجز بیاید، برانگیخته شدن غبار سیاه و فروباریدن خون ، این تکانهاى بى وقفه زمین ، این لرزش شانه هاى آسمان ،
همه از سر این کلامى است که تو اراده کردى و بر زبان نیاوردى:کاش آسمان به زمین بیاید و کاش کوهها تکه تکه شوند و بر دامن بیابانها فرو بریزند، کاش...
اگر این ((کاش )) که بر دل تو مى گذرد، بر زبان تو جارى شود،...
شیرازه جهان از هم مى گسلد و ستونهاى آسمان فرو مى ریزد.
اگر تو بخواهى ، خدا طومار زمین و آسمان را به هم مى پیچد، اگر تو بگویى ، زمین تمام اهلش را در خویش مى بلعد، اگر تو نفرین کنى ، خورشید جهان را شعله ور مى کند و کوهها را در آتش خویش مى گدازد. اما مکن ، مگو، مخواه زینب!
چون مرغ رگ بریده دور خودت بچرخ ، چون ماهى به خاك افتاده در تب و تاب بسوز، اما لب به نفرین بازمکن.
اتمام حجت کن ! فریاد بزن ، بگو که :
و یحکم ! اما فیکم مسلم!وا ى بر شما! آیا در میان شما یک مسلمان نیست.اما به آتش نفرینت دچارشان مکن.گرز فریادت را بر سر عمرسعد بکوب که :
_ننگ بر تو! پسر پیامبر را مى کشند و تو نگاه مى کنى ؟!
بگذار او گریه کند و روى از تو برگرداند و کلام تو را نشنیده بگیرد.
بگذار شمر بر سر یاران خود نعره بزند:
مادرانتان به عزایتان بنشیند! براى کشتن این مرد معطل چه هستید؟!
و همه آنها که پرهیز مى کردند یا ملاحظه یا وحشت از کشتن حسین ، به او حمله برند... و هر کدام زخمى بر زخمهاى او بیفزایند.
بگذار زرعه بن شریک شمشیرش را از پشت بر شانه چپ حسینت فرود بیاورد و میان دست و پیکر او فاصله بیندازد.... بگذار آن دیگرى که رویش را پوشانده است... گردن حسین را به ضربه شمشیرش بشکافد.بگذار سنان بن انس با نیزه بلندش حسین را به خاك بیندازد.
بگذار خولى بن یزیدا صبحى ، به قصد جدا کردن سر حسین از اسب فرود بیاید اما زانوانش از وحشت سست شود،...
به خاك بیفتد و عتاب و ناسازگارى شمر را تحمل کند....
بگذار...
نگاه کن ! حسین به کجا مى نگرد؟
ردنگاه او... آرى به خیمه ها بر مى گردد، واى ... انگار این قوم پلید، قصد خیمه ها راکرده اند.از اعماق جگر فریاد بزن : _حسین هنوز زنده است نامرد مردمان! اما نفرین نکن!حسین ، خود از زمین خیز برمى دارد و تن مجروح را به دست یله مى دهد و با صلابتى زخم خورده فریاد مى کشد:
واى بر شما اى پیروان ال ابى سفیان ! اگر دین ندارید و از قیامت خدا نمى ترسید لااقل مرد باشید.این فریاد، دل ابن سعد را مى لرزاند..
#ادامه_دارد.....
🆔@clad_girls