#هزار_و_یک_دلیل ➖•❥
به هزار و "یک" دلیل دوستش داشتم..
هزاریش به کنار!
و آن "یک" دلیلیش به کنار..
"یک" دلیلی که خودِ افسون گرش میدانست..!
چشمانِ نافذش را می دوخت به من،
لبخندِ ژکوندش که مونالیزا را روسفید کرده بود،
تحویلم میداد..
یعنی که رگ خواب تو را،بله..!
بعد هم مثل ماه میرفت پشت ابرها!
شِگردش بود..
تا محوش میشدم،
با پارچه ای مشکی رنگ،
رو میگرفت!
خودِ عاشقم،نقطه ضعف به دستش دادم!
همه چیز برمیگشت به هفت هشت سال پیش..
همان روزی که آن پارچه مشکی رنگ..
بلاخره از سرش افتاد..!
بانویم شده بود..
آن هم بعد از پنج سال دربه دری..
سرش را تکان داد،
موهایش رفت به این طرفو آن طرف..
رقصِ تارهایِ بلند لَختش..
عطر زنانگی پیچید در خانه!
جلوه ی رویِ چون ماهش..
آن هم ماهی که "یک" تماشگر داشت و آن من بودم..!
درست همانجا بود که محوش شدم..!
درست همانجا بود که فهمید..!
آن "یک" دلیل را..!
بازی پارچه مشکی رنگ و موهایش..!
پارچه ای که..
تکلیف مرا..
فرق مرا..
با بقیه..
روشن میکرد..!
پارچه ای که..
بعد پنج سال آزگار..
از سرش لیز خورد..
تنها برای "یک" نفر..
من..!
به هزار و "یک" دلیل دوستش داشتم
آن "یک" دلیل،چادرش..
#متن_ادبی | #میم_اصانلو
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز
💟 @clad_girls