eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
156.2هزار دنبال‌کننده
30.1هزار عکس
19.2هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
✨💓 سلام مردم دنیا✋ و اما بعد بدانید که اگر تمام شما مرا به خاطر چادرم رها کنید من می مانم و خدا ♥ من می مانم و چادرم 😍 خدایی دارم مهربان😇 از تار و پود چادرم به من نزدیکتر 🆔 @Clad_girls💜ڪانال برتر حجاب
#محرم_نزدیک_است 🏴 3 روز تا ماه عاشقی 🆔 @Clad_Girls
♨️گاهی یڪ #نگاه_حرام👀 ❣ #شهادت رابرای ڪسی ڪه ✊لیاقت دارد، 😔سالها #عقب_می‌اندازد… 🛎چه برسد به ڪسی ڪه 🀄️هنوز لایق #شهادت بودن را 💠نشان نداده…😔 😇 شهیدخرازی💞 #حاج_حسین_یڪتا مےگفت: درعالم رویا، به #شهید گفتم: چرا براے ما #دعا نمی‌ڪنید ڪه شهید بشیم؟! مےگفت ما دعا میڪنیم براتوڹ #شهادت مینویسن ... ولی #گناه ڪه میڪنید پاڪ میشه... به خاطر شهـــ❤️ــــدا #گناه نڪنیم ڪلیڪ ڪنید↩️ @Clad_Girls
❗️۸۰۰۰ مامور برای پیداکردن دوربین های مخفی در سرویس های بهداشتی بانوان😐 #حجاب #عکس_نوشت 🆔 @Clad_girls
داستانی برای نوجوان ها ❣ این داستان زبان نصیحت ندارد✋ بلکه زاویه ای از واقعیت را به شما نشان می دهد👁🕵 👇👇👇👇
    | | @biseda313 شاید مضحک بنظر بیاید اما؛ من چند کرم درون دارم. کرم هایی که ساعت پنج صبح دلشان می خواهد در سرم رژه بروند و من هم کت بسته تسلیمشان می شوم. پس کوله و هندزفری را اسباب راه می کنم و سوال مادر: «کله ی صبح کجا؟» را جواب یک کلمه ای می دهم: «ورزش!». همزمان با این که مادر خیالش راحت می شود پسرش سر به راه شده است، من هم به راه می افتم. پایم را از در خانه بیرون می گذارم و کتانیم به سنگ فرش سرد خیابان برخورد می کند؛ یکی از کرم های افکارم که شدیدا افسردگی دارد، از فرصت استفاده می کند: «زمستان نبودش را یادت هست؟» کرم دیگری که در جوارش دستمال یزدی می چرخاند، جواب می دهد: «دختره ی نالوتی می گفت ما هنوز تینیجر (نوجوان) هستیم، ازدواج چه می فهمیم!» کرم افسرده، زانوی غم بغل می گیرد: «پس دوستت دارم تا ابد، اولین دروغ تینیجری هاست؟» هیچ کس جواب نمی دهد. به چهار راه می رسم و کرم ها همه یکصدا می گویند: «بپیچ به چپ!» آدرس مکانی آشنا را می دهند اما دکتر طاهر، این منطقه را ممنوعه اعلام کرده بود. مردد گوشه ی چهار راه می ایستم. نفس هایم به علت دوندگی زیاد به شمارش افتاده بود. چراغ راهنما سبز ، زرد و قرمز می شود، خیل عظیم جمیعت در حال حرکت هستند اما من گرچه گوشه ی چشمم به منتهی الیه سمت چپ منحرف می شد، توان حرکت نداشتم. صدای پیچیده شده در گوشم: «بپیچ به چپ!» حالا دیگر با موزیک راک درون هندزفری ریتمینگ شده بود. کرم عوضی افکارم به این آهنگ علاقه ی مفرط دارد؛ بشکن می اندازد و می آید وسط: «چرا نشستید! برای سپهر دست بزنید... ناسلامتی قهرمان دوی ماراتن ما، یک روز عاشق هست، یک روز فارق!» کرم های دیگر با شنیدن حرفهای او، جان دوباره ای می گیرند و گودبای پارتی راه می اندازند؛ همه بجز کرم افسرده. این اواخر به کلمه های بای دار، آلرژی گرفته بود. با قرمز شدن چراغ راهنما و ورود من به خیابان سمت چپ، کرم ها به یاد پرستار دلم، چند دقیقه سکوت می کنند. حتی کرم عوضی می داند الان وقت مزه پرانی نیست. خفقان محض را در سرم احساس می کنم؛ لب می زنم: «خیابان پرستار!» دوباره باد به جان موهای لخت درخت مجنون در حاشیه ی خیابان پرستار افتاده اما لرزش اندامم ناشی از سرما نبود؛ روز تولد کرم افسرده برایم تداعی می شد. خوب خاطرم هست؛ خانم پرستار که هنوز سال یازدهم تجربی بود و اصرار داشت صدایم بزن:«خانم پرستار!»، به جای بازوی من که روزی بیمارش بود، به برگ های درخت مجنون پیله کرد. درست همانجا؛ کرم افسرده پا به دنیای کله خرابم گذاشت و بیخ گوشم زمزمه کرد: «لطفا یک نخ سیگار!» از من می خواست؛ سپهر! شاگرد اول ریاضیات. همان که آقای گل محمدی، دبیر حسابان با آن همه دم و دستگاه محساباتی، بر سرش قسم می خورد. شبی که خواب حوری مقنعه سفید را دیدم و صبحش حسابان را دوازده شدم فراموش نمی کنم؛ آن روز من از چشم آقای گل محمدی افتادم، به چشم خانم پرستار نیامدم و پایان عصر همان روز، با چند پوک ناشیانه، پاسخ مثبت به کرم افسرده دادم. البته این پایان ماجرا نبود، پوک های اول مصادف شد با هق هق مادر در نیمه های شب به علت بوی مشکوک دهان تک پسرش و بقول او؛ چشم و چراغش. ادامه دارد...🔜 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a0573093102592Cc9d364a057  
اگر حـــــرم حضرت زینــــب سلام اللہ علیها نمیتونم باشم😞 ... مدافع  🌹حضرت زهـــــرا سلام اللہ علیها 🌹ڪہ میتونم باشم✌️🏻... . . . 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
#حقوق_مازاد⚠️ حقوق مازادے، بہ نیت قربةََ الے آزادے؟! مرد با همسرش تامین می شود اما؛ زیاده تر از مایحتاجش را تو در خیابان شخصاََ می پردازی. بالاخره نگفتی؛ مازادی یا آزادی؟ #میم_اصانلو @clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
•●❥ هر خنده ای حلال نیست ❥●• بوی محرم می آمد.. باید برای عزای ارباب پیراهن مشکی تهیه می کردم.با پیمان برای خرید پارچه به بازار رفتیم،بعد از خرید سراغ حاج حیدر خیاط قدیمی در کوچه پس کوچه های مولوی که خیاطی اش حرف نداشت رفتیم؛به قول معروف دستش برای همه خوب بود،لباس را طوری میدوخت که سالها برایت عمر می کرد.سرش شلوغ بود،گوشه ای ایستادم و مشغول ور رفتن با گوشی ام شدم و پیام های کانال مذهبی ام را چک کردم.. [تو محرم به دختره میگم؛میشه شمارتو داشته باشم؟ میگه:برا چی میخوای؟! میگم:میخوام در مورد اشتباهی که یزید کرده با هم صحبت کنیم] [ چقدر چادر بهت میاد! _فدات شم،تو هم چقدر قشنگ زنجیر میزنی.. "رابطه های شب محرم"] [نذری دادنی نیست،گرفتنیه! از روی المک گاز خودش را روی جمعیت پرتاب می کند!] پیام های کانال را برای پیمان خواندم،هر دو از خنده روده بر شدیم.جوک ها را به سایر دوستان ارسال کردم..صدایی خنده مان را قطع کرد..گویی قیچی از دست حاج حیدر روی میز افتاده بود..!چهره اش در هم شد..سنگینی نگاهش را حس کردم! گفتم《چی شد حاج حیدر؟》گفت《 پسر حاج احمد!بچه هیئتی و عشق شهادت..به متنی که خوندی فکر کردی و خندیدی؟!جوک برای محرم!؟کمی تامل کن و ببین پشت این جوک ها چیه آخه پسر جون!!هر جوکی که جوک نیست..هر خنده ای که حلال نیست..قیمه ای که شفا داده هزاران هزار آدم رو،حالا شده جوک برای تفریح و سرگرمی..!نمک خورده نمکدون رو شکستیم..ماه،ماهی هست که زمین و آسمان به عزاش نشستند؛آنوقت به جوک هاش غش غش می خندی و نشرش میدی؟!به حرمت شیر پاکی که خوردید،حرمت این ماه رو از بین نبرید..حرمت این ماه رو از بین نبریم...》آهی کشید و به برش زدن پارچه ی روی میز ادامه داد.. خنده هایمان دیگر محو شده بود..من و پیمان در سکوت سنگینی مشغول فکر شدیم با چند کلمه"عزاداری،جوک،حرمت.." @clad_girls
🌸➰🌸➰🌸➰🌸➰🌸 امـام علے(ع) : خـداوند لعنت ڪند😔😢 چـشم چـران 👀 و کسی را که خـود را در معرض" چـشم چرانی"👠 قرار می دهد‼️ 🆔 @Clad_girls 🍃🌸