eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
155.9هزار دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
18.3هزار ویدیو
285 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 گفت قاسم ظهور نزدیک است گفت صهیون به گور نزدیک است ۷ روز تا سالگرد سردار sᴛᴏʀʏ 🍂 🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
♨️ #یک_روایت_واقعی / یک سحر جانسوز 😔 #ارسالی های شما / قسمت دوم 👇👇 نمی‌دانم چه شد آن شبی که صبح
♨️ / یک سحر جانسوز 😔 های شما / قسمت سوم👇👇👇 مثل همیشه... صبح از خواب بیدار شدم... به خاطر کنکور باید زود بیدار می‌شدم و درس می‌خواندم🤓 اهل خانه خواب بودند.. صبحانه برایمان آش آورده بودند ... بدون معطلی ظرف را پر کردم و نشستم. گوشی ام را برداشتم.. وای فای روشن شد. قاشق را پر از آش کردم. مزه خوش آش رشته در زیر زبانم مرا برای خوردن آن مشتاق تر کرد.. پیام ها از پیام رسان های مختلف یکی یکی می‌آمد .. به اینستاگرام سری زدم . قاشق بعدی را پر کردم و باز مزه خوب آن! چند استوری را مشاهده کردم.. انگار یک چیزی بین همه‌ی استوری ها مشترک بود! انگار اینستای من را سیاه پوش کرده بودند! توجهی نکردم 😕 به قسمت پست ها آمدم.. عکس حاج قاسم و حضرت آقا! همان عکسی که رهبری برای حاجی نشان سردار سپه می‌گذارند.. لبخند زدم.. قاشق دیگر پر کردم.. کپشن را خواندم: "دعای رهبر انقلاب در حق سردار سلیمانی اجابت شد" شب گذشته ........🖤 و بعد اصلا یادم نیست.. که قاشق از دستم افتاد.. و اصلا نفهمیدم چگونه خبر شهادت را فهمیدم.. بهت زده بودم.. شبیه مرده ها! شبیه آن هایی که حس می‌کنند همه چیز اشتباه است .! پست ها را گشتم.. که خدایا خبر را اشتباه فهمیده باشم! اما نه.. درست بود. سردار سلیمانی را ناجوانمردانه ترور کرده بودند .. اشک بی اختیار از چشمانم می‌بارید😭🥺 تلویزیون را روشن کردم.. شبکه خبر.. مجری سیاه پوش .. زیر نویس پر از درد.. خبر شهادت.. خبر بی علمدار شدن😭 خبر نبود حاج قاسم! درد داشتم . نمیشد بغض هایم را همانجا ببارم . . آن روز تا عصر صبر کردم ... قرار بود بروم امامزاده .. به محض رسیدن .. رفتم جلوی ضریح . تکیه دادم به دیوار .. چادر بر سر کشیدم🖤 و صدای نوحه‌ی حاج محمود که میخواند: "وای شهید بی سر اومد... وای ... تنش شبیه جسم علی اکبر اومد..😭 من بودم و اشک و... سوختن ... و ارزوی اشتباه بودن این خبر نحس...😭 💠➖➖➖➖➖💠 🌱بسم رب العشق🌱 اواسط امتحانات ترم بود و جمعه را غنیمت دانستم و تا ۱۱ صبح خوابیدم. بیدار که شدم، سکوت عجیبی بر خانه حکم فرما بود و صدای صحبت آرام پدر و مادرم می‌آمد، آمدم صبحانه بخورم که دیدم پدرم به کُنجی پناه برده و مادرم سرش را به زیر انداخته.. با خیال راحت مشغول خوردن شدم که مادرم با چشمانی پُف کرده، خطابم کرد. از یک جایی به بعد دیگر صدای مادرم را نمی‌شنیدم و گلویم را بغض فشرد😭 گویی خبر آنقدر هم عجیب نبود، حاج قاسم مالِ شهادت بود، شهادت حق او بود. گویا سالها بود که شهید شده بود! اما به شدت غم بار بود، نبودن سردار، مالک اشتر... نباید می‌گذاشتیم مردم به بهت فرو بروند، باید می‌ایستادیم. جلسه فوری گرفتیم و برنامه چیدیم. هزاران نفر را دعوت کردیم و 1000 نفر آمدند؛ از دشمنی دور و دراز آمریکا گفتیم با باید تا هفتم حاجی، ماهواره ها جمع می‌شد، باید همه می‌فهمیدند که ، خیرِ را نمی‌خواهد که برایشان برنامه پخش کند، آن هم رایگان... هر چیزی را به خوردِ ذهن و فکر بدهند... خبر شهادت حاجی، قلبم را پاره کرد💔 گویی پدری نادیده داشتم و حالا از دستش داده بودم..😭 💠➖➖➖➖➖💠 صبح جمعه ۱۳دی ۹۸ بین خواب و بیداری صدای مامان رو شنیدم پرسید: عکس سردار ... چی شده ؟!!! بابا جوابی نداد ... آبجی کوچیکه گفت: بابا داری گریه میکنی!!! (آخه فضای خونه مون یکم سنگین بود ... پدربزرگم تقریبا سه ماه قبلش فوت شده بودن ) گفتم لابد گریه بابا برا آقاجونه دلش تنگ شده بازم شنیدم مامان گفت: حاج قاسم رو نشون میده مگه چی شده ؟؟؟؟ بیدار شدم رفتم تا اخبار رو ببینم زیر نویس هارو بخونم جواب مامان رو بدم گفتم شاید خبری راجبه سوریه یا عراق که مربوط به حاج قاسم هست تا چشمم به تلویزیون افتاد، خشکم زد...😟😟😟 بابا فهمیده بود به مامان چیزی نمیگفت گفتم نوشته "سردار شهید شده" ... چندین بار مرور کردم باورم نمیشد گفتم اشتباه شده اصلا امکان نداره ... خواهر کوچیکم هزار بار پرسید: آبجی یعنی واقعا سردار رو شهید کردن؟؟؟(بچه پنج ساله هم قهرمان قصه هاش سردار حاج قاسم بود ) همه زل زده بودیم به تلویزیون ، اصلا باورمون نمیشد غم از دست دادن سردار سنگین تر از فوت پدربزرگم بود... 😭😭😭 هنوز شوکه بودیم که بابا آماده شدن برن نماز جمعه ... ما هم باهاشون رفتیم ... موج غم و ناراحتی سنگینی رو تو چهره مردم شهر، میشد دید ، همه اومده بودند واقعا غم غریبی بود...💔 💠➖➖➖➖➖💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چشم چرانی اینستاگرام! 🔸می‌دونستید اینستاگرام متهم به استفاده بی‌اجازه از دوربین گوشی شده 🆔 @Clad_girls
ژست ها👡 سخن🗣 می گویند ♦️مثال می زنم: یک افسر با نشانه های عالی افسری که گردن می افرازد، قدم ها را محکم به زمین می کوبد، باد به غبغب می اندازد، صدای خود را موقع حرف زدن کلفت می کند. او هم زباندار عمل می کند، به زبان بی زبانی می گوید: از من بترسید، رعب من را در دل های خود جا دهید. ♦️همین طور ممکن است زن یک طرز لباس بپوشد یا راه برود که اطوار و افعالش حرف بزند، فریاد بزند که به دنبال من بیا! سر به سر من بگذار! متلک بگو! در مقابل من زانو بزن! اظهار عشق و پرستش کن! آیا حیثیت زن ایجاب می کند که این چنین باشد؟ ✍ 🆔 @clad_girls
هدایت شده از حَوراء🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍روز میلاد حضرت زینب(سلام الله علیها) و روز پرستار، درکنار مدافعان سلامت بودیم... نمای کامل هدایا😍🎊🎁 انارهای قرمز آتشین سمبل عشق ما و هدیه‌ به دستان پر مهر کادر درمان😍 از طرف: ۸۰ میلیون ایرانی🇮🇷🇮🇷🇮🇷 امیدواریم برای لحظه ای تونسته باشیم لبخند رو به لبشون هدیه کنیم😍☺️ ✨ ☺️پرستاران مهربان! روزتون مبارک! طرح @howra_ngo https://eitaa.com/joinchat/4067295288Cf20a14baf0
🔴 [ باید ها و نباید های ] پوشش •﴾ @Clad_girls ﴿•
┄┅┄┅✶🍃🌸🍃✶┄┅┄┄ حــالــ منــ💓 با چــادر مشڪی خوشـ استــ😇 🆔 @Clad_girls
4_5994598731062706252.mp3
3.99M
🌸 آیا فقط مال هاست؟ 🌸 کجای گفته حجاب؟ 🌸 ماجرای شیرین حضرت و دلقک 💯حتما بشنوید از زبان 📥 📥 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🌸 آیا #حجاب فقط مال #مسلمان هاست؟ 🌸 کجای #قرآن گفته حجاب؟ 🌸 ماجرای شیرین حضرت #موسی و دلقک #فرعون
👆👆👆 🔴 ✅ این صوت حجم زیادی نداره حتما گوش کنید به اون تیکه که از حضرت موسی (علیه السلام)داستانی رو نقل میکنه دقت کنید!یه عاشقونه قشنگ برامون هست ❤️ 👌 . . . . . . میخوام بگم خدایاااا شاید آدمای گنهکاری باشیم(قطعا معصوم که نیستیم)ولی سعی میکنیم در ظاهر شبیه بی بی دو عالم،حضرت مریم،حضرت زینب(علیها السلام)‌خلاصه اون خانم های عفیفی که محبوب شما هستن بشیم😭😭😭 اونجایی که همه غرق میشن نجاتمون بده😭😭😭😭لحظه ای مارو به حال خودمون رها نکن😔 ⚠️ دوتا تذکر : اول به اونایی که میگن ظاهر مهم نیس دلت پاک باشه.... کلیپ رو گوش بدین لطفا اونایی که الگوهاشون بازیگرا یا آدمای مشهور یا..... حواستون باشه شبیه چه کسایی میشین‼️همین✋ @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞🖤∞ اشڪهایے را ڪه مےریزم نثارِ مادر اسٺ هدیہ بر غم هاے قلبِ بےقرارِ مادر اسٺ مےرسد روزے ڪه سوغاٺِ مدینہ مےشود تربٺِ پاڪے ڪه از خاڪ مزارِ مادر اسٺ 🥀 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
💚 #ما_ملت_امام_حسینیم #استوری sᴛᴏʀʏ 🍂 🆔 @Clad_girls
♨️ / یک سحر جانسوز 😔 های شما / قسمت چهارم 👇👇 تهران -روز ۱۶ دی ۹۸ روز تشییع حاج قاسم من و دوستم که از شهرستان اومده بود می خواستیم بریم مراسم تشییع قرار گذاشتیم که خروس خون قبل از طلوع افتاب راه بیفتیم و جلوی درب دانشگاه تهران باشیم صبح زود راه افتادم فکر می کردم زود تر از جمعیت میرسم با مترو به سمت دانشگاه حرکت کردم از همون اولین ایستگاه مترو جای سوزن انداختن نبود رسیدم مترو تئاتر شهر، جمعیت خیلی زیاد بود به سختی حرکت می کردیم تا این که رسیدیم به یه چهار راه جمعیت همونجا قفل شد نتونستم خودمو تو اون وضعیت به دوستم برسونم بعد از سخنرانی دختر حاج قاسم نماز شهید رو با صدای حضرت اقا خوندیم توی همون چهار راه جمعیت به هم کیپ شده بود بعد از نماز توی اونجا یه فاجعه رخ داد. 😱 جمعیتی که رفته بود جلو داشت بر می گشت جمعیتی که پشت ما بود هجوم اورد جلو از چپ و راست هم به امید دیدن تابوت شهدا همه سرازیر شدن تو چهار راه من قبلا توی شرایط مشابه بودم تحملش واقعا مشکل بود سیل جمعیت خروشان بود همه رو این سو و اون سو پرت میکرد تا یک نفر می افتاد زمین همه می افتادن روش یکدفعه صدای جیغ یه زن از پشت سرم اومد برگشتم خواستم سرش داد بزنم که آهای خانوم چتونه گوشم کر شد که داد زد بچم زیر دست و پا موند دور و اطرافم رو نگاه کردم بچه رو پیدا کردم یه دختر بچه ۷ ساله زیر فشار جمعیت افتاده بود زمین فوری دویدم بغلش کنم که به طرز دردناکی ارنج یه نفر خورد به کمرم از درد نیم خیز شدم اون لحظه حتم داشتم آسیب جدی دیدم ولی فرصتی نبود بچه نزدیک بود له بشه خیلی کوچیک بود کسی نمی دیدش به هر زحمتی بود با همه درد بچه رو بغل کردم دوباره تلاطم جمعیت به طرز وحشتناکی ما رو هول میداد همونجا کفش نویی که تازه خریده بودم از وسط نصف شد توی پام محکم اون بچه رو گرفته بودم بیچاره پاش هر لحظه بین جمعیت گیر میکرد ترسیده بود، جیغ میزد و گریه میکرد تازه متوجه شدم مامان بچه دیگه اونجایی که دیدمش نیست و احتمالا سیل جمعیت با خودش اونو برده بلاخره اومدم وسط چهار راه که به وانت بلندگو داری که اونجا بود پناه ببریم دیدم خیلی از بچه های دیگه رو گذاشتن پشت اون وانت اون دختر بچه رو هم گذاشتم پشت وانت که حداقل اون در امان باشه باورتون نمیشه فشار. جمعیت به حدی بود که می خواست اون وانت رو هم واژگون کنه خلاصه یک ساعت این ازدحام طول کشید منم تکیه داده بودم به اون وانت و درد کمرم رو تحمل می کردم و حسرت کفشم رو می خوردم بلاخره کم کم اون ازدحام اروم شد تازه آمبولانس ها و نیرو های بسیج رسیدن تا بتونن جمعیت رو کنترل کنن و یه مسیری رو باز کنن وقتی چهار راه از جمعیت تخلیه شد چند نفر رو دیدم که کنار خیابون زخمی نشستن و امدادگر ها دارن بهشون رسیدگی می کنن به این امید بودم که وقتی خلوت شد بگردم لنگ کفش پارم رو پیدا کنم ولی وقتی تموم شد کوهی از کیف و کفش دیدم که صاحبانشون رو گم کردن ولی خب در کمال نا باوری پیداش کردم همون کفش پاره رو پوشیدم تو همین احوال بودم که مادر بچه اومد و ازم تشکر کرد و رفتن با زحمت خیلی زیاد خودم رو رسوندم به مترو که برگردم خونه توی راه فکرم مشغول بود من که ادم ترسویی بودم چرا ؟! چجوری!؟ چجوری رفتم جلو تا به اون دختر بچه کمک کنم به خودم گفتم این کار من نبود من فقط توی اون شرایط مجبور بودم کمک کنم خواست خدا بود چون من جربزه این کارارو ندارم خستگی به درد کمر غلبه داشت می خواستم برم بیمارستان ولی نظرم عوض شد رفتم خونه و از خستگی انگار بیهوش شدم همونجا خوابم برد توی خواب دیدم یه خونه بزرگ و قشنگ توی اتاق روی صندلی نشسته بودم توی خواب هم درد کمرم رو حس می کردم یه مرد خوش قامت جلوی پنجره روی نردبون ایستاده داره پرده اتاق رو نصب میکنه پشتش به من بود پرتو های افتاب از بیرون پنجره از پشت اون اقا به من میتابید( نمی خوام احساسیش کنم، واقعا همینجوری بود) یک دفعه با صدای بلند فریاد زد علی بیا کمکم کن صداش آشنا بود هنوز صورتش توی افتاب تاریک بود نمی شناختمش بهش گفتم اجازه بدید خودم کمک می کنم خجالت می کشم من نشستم و شما پرده خونه رو نصب می کنید از نردبون اومد پایین تازه صورت ماهش اشکار شد حاج قاسم بود اروم بهم خندید و گفت: شما بشین آقا داماد کمرت درد می کنه علی الان میاد کمک میکنه بلاخره علی تازه متاهل شده بهتر میتونه طبق سلیقه عروس خانم ها پرده رو نصب کن همینجا بود که علی اومد تو اتاق رفت روی نردبون این علی همون علی رضوانی بود خبرنگار ۲۰:۳۰ که توی نماز عید فطر حاج قاسم بهش گفته بود تو چرا داماد نمیشی همینجا بود که از خواب پریدم کمرم درد نمی کرد چه زود جبران کردی حاج قاسم!!... ان شاءالله من و علی هر دو با عنایت شما داماد بشیم ✍ خاطرات یک گمنام... 🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
بسم القاصم جبارین ما خون را به خون میشوییم یا مهدی... #انتقام_سخت 👊 #استوری sᴛᴏʀʏ 🍂 @Clad_girls
♨️ / یک سحر جانسوز 😔 های شما / قسمت پنجم👇👇 همه ازخاطراتشون میگن منم بگم شب جمعه بود و ما هم طبق معمول روستا خونه پدرم ، دختر بزرگم سه سال و دختر کوچیکم فاطمه دوماه و نیم بود دخترم سرماخورده بود ولی اون شب بیقرار وحشتناک گریه میکرد 😭😭 هر چی گهواره درست کردیم هر چی تو بغلمون تکون دادین آروم نشد خیلی ناراحت بودم کلی دواو دارو دادم ولی افاقه نکردکه نکرد شوهرم طلبه ست گفتم یه دعا بگیریم قبول نکرد گفت خوب میشه خودش.😔😔 وای که چه شبی بود اگه بگم باورتون نمیشه ولی فاطمه دقیقا ساعت ۱:۲۰ دقیقه نصف شب بود که آروم گرفت و خوابید خیلی خسته شده بودیم هممون گرفتیم خوابیدیم روز بعد بود که بیدار شدم ساعت نه بود تو تلوزیون زیر نویس رو دیدم که نوشته سردار سلیمانی شهید شد اصلا باورم نمیشد رفتم سراغ گوشی همش یه جایی میگشتم که این خبر رو رد کنن ولی همه تایید کردن جالب این بود که گریه بچه داشت این خبر شوم رو میداد چون وقتی سردار شهید شدن دقیقا همون ساعت بچه آروم شد وای هنوزم باورم نمیشه خیلی سخت بود خیلی 😭😭😭 ✍ از طرف خانم حاج آقا 💠➖➖➖➖➖💠 الان که خاطره ایشون رو خوندم خیلی شبیه به خاطره من بود اون صبح جمعه کذایی وقتی تلوزیونو باز کردم و خبر رو شنیدم بی اختیار بغض کردم اشک از چشمانم جاری شد ،من با اسم حاج قاسم آشنا بودم با کارهاشون خیلی کم و بیش،ولی اون لحظه دلم لرزید قلبم لرزید چشمانم باریدن گرفت، همسرم خواب بودن رفتم بالا سرشون گفتم بیدار شو حاج قاسمو کشتن 😭😭😭😭 الانم این سطرها رو مینویسم اشک از چشمام سرازیر شد، نه تنها اون روز بلکه تا روزی که خدا توفیق داد و توی تشیع جنازشون توی شهر تهران شرکت کردم قلبم اروم نشد با هر تصویر هر خاطره هر ....از ایشون که میدیدم توی تلوزیون بی اختیار گریه ام میگرفت😭 💠➖➖➖➖➖💠 صبح بود،صبح جمعه! هرگز فراموش نمیکنم با این که تا آن لحظه سردار نورانیمان را نمی شناختم ولی وقتی خبر شهادتشان را شنیدم ناراحتی به دیواره های قلبم چنگ زد. خودم را نمی فهمیدم!درک نمی کردم! منی که اصلا دلم برای هیچ کس نمی لرزید حالا با شنیدن این خبر و دیدن چند عکس این طوری به هم بریزم.چقدر اون روز از خودم عصبانی بودم،از این که یکی از عناوینی که برای آرامش من شهید شدن را حتی اسمشان رو نمی دانستم. یک سال گذشت ولی یک سال پر دلتنگی برای سردار کرمانیِ ایران که آسمانی شد،یک سال که من به اندازه کل عمرم به سردارم نزدیک شدم،یک سال که سالی سرشار از تغییر برای من بود و مطمئنم این تغییرات فقط با کمک حاج قاسم مهربانمان صورت گرفته بود و چقدر این کمک دلنشین است که هنوز هم ادامه دارد. سردار جان!دلمان تنگ شده برای بشارت هایی که می دادید.دلمان تنگ شده برای لبخند هایتان که طرحی داشت از جنس آسمان.سردار دل ها!من کسی هستم که فقط به خاطر خون شما چادر سر کردم،چادری که از حضرت مادر جا مانده است.سردار من همان کسی هستم که آشنایی زیادی با اهل بیت علیهم السلام نداشتم و فقط با تلنگرِ شما به خود آمدم. ِ سردارِ من!چه قدر قدرتمند بودید و هستید که حتی وقتی اسمتان می آید تن و بدن آمریکا،اسرائیل و داعش می لرزد و چقدر برای خدا با ارزش بودید که بعد از جدا شدن دست شما از تن خداوند دست دادن را در جهان ممنوع کرده است. اکنون و در این لحظه سوگند می‌بندم که تا پای جانم راه شما و شهدای عزیزمان را ادامه دهم و هرگز اجازه نمی دهم شخصی به رهبرم سیدعلی خامنه ای و کشورم که از جانم با ارزش تر است،مراقبت کنم 💠➖➖➖➖➖💠 شب جمعه یک مهمونی خونوادگی دعوت بودیم که آخرشب خیلی دیروقت رسیدیم خونه.خیلی خسته شده بودم سه قلوهای من۵سالشون شده بود وخودم تمام کاراشونو انجام میدادم اونشب هم مثل همیشه تا حاضرشدن ورفتیم ومراقبت های اونجاوشام وخلاصه ....خیلی خسته برگشتم آخرشب گوشیموبیصداکردم که صبح کسی بیدارم نکنه ساعتای ۹ازخواب بیدارشدم تاصبحونه ی بچه هاروآماده کردم ورفتم سمت گوشی دیدم چنبار مادرم تماس گرفته... نگران شدم وزنگ زدم.پشت خط گف عاطفه بزن شبکه خبر میگن آقای سلیمانی شهیدشدن... خیلی تند وسریع گفت...اول فک کردم که چی گفت دقیقا بعد ناخوداگاه کنترل روبرداشتم ووگوشی بدست خبرودیدم بعدازخداحافظی با مادرم... اشک میریختم وگریه میکردم دخترا هم گریه میکردن... همسرم شوکه شده بود... روز خیلی سختی بودهرچی بگم کمه... دخترامیگفتن مامان کی آقای مهربونو شهیدکرده؟؟؟ما توخونه به سردارمون میگیم آقای مهربوووون❤️ گفتم همونی که سالهاس همه کارکرده تا مادست برداریم از دینمون همونی که چشم دیدن ملت مارونداره همون قمارباز نفرت انگیز... روزتشییع شهدا _مشهد تواون روزسرد...منتظربودم تا آقای مهربون بیاد و یه باردیگه برای آخرین بار درمحضر امام هشتم تجدید بیعت کردم باهاشونو وقول دادم فرزندانم رو سلیمانی وار باربیارم. 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❗️ما گمان میکنیم برای این است که شناخته نشویم😐 👌اما قرآن میگوید حجاب را رعایت کنید تا شناخته بشوید ... به چه چیزی؟ • به و 🆔 @Clad_girls 🌸🍃
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🍃🌸 🚇تو مترو یا اتوبوس نشستے روے صندلے ...👇 🧕👱🏻‍♂یه خانم یا آقایے میاد روبه روے شما مے ایسته، شما بلند میشے و جاتو میدے بهش😊 🌸از این ڪار میتونے اهدافِ مختلفے داشته باشے. حالا یا مبارزه با هوای_نفس 👊یا خدمت به خلق‌ُالله☺️و خادمے عبادالله😉 🍀خانم یا آقایے ڪه جاتو دادے بهش از این لطفِ شما احساس شرمندگے میڪنن.😔 شرمنده میشن وقتے میبینن شما ایستادے و اون جاے شما نشسته. خودشو به شما مدیون میدونه و هے تشڪر میڪنه 🥰 ? 🤨 خیییلے وقته جاشونو دادن ڪه ما بشینیم😞 نههه . . . راستے جاشونو ندادن ما بشینیم !!!‼ جونشونو دادن تا ما بایستیم 😔💐 🤔اونوقت ما چیڪار میڪنیم؟ مگه خدا نگفته 🌟«ولا تحسبن الذین قتلوا فے سبیل الله امواتا بل أَحْيَاءٌ»🌟 ☝️یعنے: هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مُرده مپندار بلكه زنده‏ اند.🌍 😔 ڪه بجاے راهت «من راحتے را انتخاب ڪردم»😣 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گزارش جنجالی شبکه خبری ان بی سی نیوز از پدیده عجیب امنیت غذا در ایالات متحده! 🆔 @Clad_girls 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم کوتاه 🔺آن‌گاه که روزمرگی‌ها هجوم می‌آورند و مشغله‌‌ها سدّ راه می‌شوند، بازهم برای رسیدن فرصت هست. با اینترنت رایگان 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درد دل یک دختر تنهای ایرانی! 🔺چند وقت پیش که برای تهیه گزارش مردمی رفته بودیم، این خانم اومدن جلوی دوربین ما و حرف‌هایی رو زدن که ما خیلی وقته در تلاشیم برای گفتنشون! حرف‌هایی که نه تبلیغاته نه سیاه‌نمایی، براومده از دل آدمای همین جامعه‌س؛ یکی از خودمون‌. ❗️چی شد که به اینجا رسیدیم؟ 🆔 @Clad_girls