eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
163.7هزار دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
16.6هزار ویدیو
273 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ♥️ 🏴پرتوپانزدهم بر سر سجاد می گیرى و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشى : بس نیست خونهایى که از ما ریخته اى. به خدا قسم که براى کشتن او باید از روى جنازه من بگذرید.ابن زیاد به اطرافیان خود مى گوید:_ حیرت از این محبت خویشاوندى! به خدا قسم که به راستى حاضر است جانش را فداى او کند. سجاد به تو مى گوید: آرام باش عمه جان! بگذار من با او سخن بگویم. و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشد: ابن زیاد! مرا از قتل مى ترسانى؟! تو هنوز نفهمیده اى که کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت خاندان ماست ابن زیاد از صلابت این کلام برخود مى لرزد. رو مى کند به ماموران و مى گوید:_رهایش کنید. بیمارى اش او را از پا در خواهد آورد. و فریاد مى زند: _ببریدشان. همه شان را ببرید. و با خود فکر مى کند:_کاش وارد این جنگ نمى شدم . هیچ چیز جز شکست و شماتت بر جا نماند... شما را درخرابه اى کنار مسجد اعظم سکنى مى دهند تا فردا راهى شامتان کنند و تا صبح ، هیچ کس سراغى از شما نمى گیرد، مگر کنیزان و اسیرى چشیدگان. پس کجا رفتند آنهمه مردمى که در بازار کوفه ضجه مى زدند.... و اظهارندامت و حمایت مى کردند؟!چه شهر غریبى است کوفه! پشت سر، فریبگاه فتنه خیز کوفه است و پیش رو، شهر شوم شام.... پشت سر، خستگى و فرسودگى است و پیش رو التهاب و اضطراب... کاش کوفه، نقطه ختم مصیبت بود... کاش شهرى به نام شام در عالم نبود. کاش در بین کوفه و شام ، منزلى به نام نصیبین نبود و سجاد در این منزل باغل و زنجیر از مرکب فرو نمى افتاد. کاش منزل''جبل جوشن '' ى درنزدیکى شام نبود و زنى از اهل بیت ، به ضرب تازیانه ماموران ، کودکش سقط نمى شد.... کاش در بین کوفه و شام قریه اى به نام ''اندرین'' نبود و اهالى و ماموران ، شب را تا صبح با شادى و طرب و خواندن و نواختن و شراب نوشیدن ، آتش به دل کاروان نمى زدند. کاش منزل '' عسقلان '' ى در کار نبود و دخترکى از مرکب نمى افتاد و زیر دست وپاى شتران نمى رفت و با مرگش جگر تو را نمی گداخت.... کاش راه اینقدر طولانى نبود.... کاش هوا اینقدر گرم نبود، کاش در منازل بین راه ، دشمن ، شما را در ضل آفتاب ، رها نمى کرد... تا تو ناگزیر شوى سجاد بیمار را در زیر سایه شتر بخوابانى و کنار بسترش اشک بریزى و بگویى :چه دشوار است بر من ، دیدن این حال و روز تو. کاش سهم هر کدام از اسیران در شبانه روز یک قرص نان نبود... تا تو ناگزیر نشوى نانهایت را به کودکان ببخشى و از فرط ضعف و گرسنگى ، نماز شبت را نشسته بخوانى.و باز همه این مصائب، قابل تحمل بود اگر شهرى به نام شام در عالم نمى بود.... کوفه اى که زمانى مرکز حکومت پدرت بوده است ، جان تو را به آتش کشید،... شام با تو چه خواهد کرد!؟ .... 🆔@Clad_Girls
📚 ♥️ شام با تو چه خواهد کرد ''شام '' ى که از ابتدا مقر حکومت بنى امیه بوده است... و بر تمام منابر، هر صبح و ظهر و شام ، علیه على خطبه خوانده اند و به او ناسزا گفته اند، ''شام '' ى که مردمش دست پرورده یزید و معاویه اند،... ''شامى '' ى که نطفه اش را به دشمنى با اهلبیت بسته اند، با تو چه خواهد کرد؟! چهار ساعت، این کاروان خسته و مجروح و ستم کشیده را بر '' دروازه جیران'' نگاه مى دارند... تا شهر را براى جشن این پیروزى بزرگ مهیا کنند.... به نحوى که دروازه از این پس به خاطر این معطلى چند ساعته ، ''دروازه ساعات'' نام مى گیرد. پیش از رسیدن به شام ، تو خودت را به شمر مى رسانى و مى گویى : بیا و یک مردانگى در عمرت بکن. شمر مى گوید: _باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است. با تعجب و تردید مى گویى : _نگاه نامحرمان، دختران و زنان آل الله را آزار مى دهد. ما را از دروازه اى وارد شام کن که خلوت تر باشد و چشمهاى کمترى نگران کاروانشود.شمر پوزخندى مى زند و مى گوید:_عجب ! نگاهها آزارتان مى دهد. پس از شلوغترین دروازه شهر وارد مى شویم ؛ جیران!و براى اینکه دلت را بیشتر بسوزاند، اضافه مى کند: یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. فاصله اش با دارالاماره بیشتر است و مردم بیشترى در شهر مى توانند تماشایتان کنند.کاروان در پشت دروازه ایستاده است... و تو به سرپرستى و دلدارى کودکانى مشغولى... که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند، پسر جوانى که همراه اوست ، کمى دورتر مى ایستد... و زن که به کنیزان مى ماند، به تو سلام مى کند و مى گوید: _من اسمم '' زینبه'' است. آمده ام براى خانمم خبر ببرم . شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا. گفتند کاروانى از اسرا در راه است. آمده ام بپرسم که شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید. تو سؤ ال مى کنى:_خانم شما کیست ؟ کنیز مى گوید:اسمش؛ حمیده است از طایفه بنى هاشم. و به جوان اشاره مى کند: آن جوان هم پسر اوست. اسمش سعد است سعد، قدرى نزدیکتر مى آید تا حرفها را بهتر بشنود. تو مى گویى : _حمیده را مى شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب. و آن سرها که بر نیزه است ، سر برادران و برادرزادگان و عزیزان من است . بگو که...پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد،... کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد.سر بلند مى کنى، جوان را مى بینى که گریان و برسرزنان مى گریزد.به زحمت از مرکب فرود مى آیى... ... 🆔@Clad_Girls
📚 ♥️ به زحمت از مرکب فرود مى آیى و سرکنیز را به دامن مى گیرى . کنیز انگار سالهاست که مرده است.... مصیبتى تازه براى کاروانى که قوت دائمى اش مصیبت شده است. صداى فریاد و شیون ، توجهت را جلب مى کند.... زنى را مى بینى ، با سر و پاى برهنه که افتان و خیزان پیش مى آید،... مى افتد، برمى خیزد، شیون مى کند، چنگ بر صورت مى زند و خاك بر سر مى پاشد.نزدیکتر که مى آید، مى بینى حمیده است.... خبر، او را از جا کنده است و با سر و پاى برهنه به اینجا کشانده است. سر کنیز را زمین مى گذارى و به استقبال او مى شتابى تا مگر سر و رویش را بپوشانى.... پسر که خود، بى تاب و وحشتزده است با تکه پارچه هایى در دست به دنبال او مى دود.... براى اینکه زن را در بغل بگیرى و تسلا دهى ، آغوشى مى گشایى،... اما زن پیش از آنکه آغوش تو را درك کند صیحه اى مى کشد و بر روى پاهایت مى افتد.... مى نشینى و سر و شانه هایش را بلند مى کنى ، یال چادرت را برسرش مى افکنى و گرم در آغوشش مى گیرى.... و به روشنى درمى یابى که هم الان روح از بدنش مفارقت کرده است،... اگر چه از خراشهاى صورتش خون تازه مى چکد... و اگر چه پوست و گوشت صورتش در زیر ناخنهاى خون آلودش رخ مى نماید... و اگر چه چشم هاى اشکبارش به تو خیره مانده است. سعد گریان و ضجه زنان پیش پایت زانو مى زند و نمى داند که بر مصیبت شما گریه کند یا ازدست دادن مادر. ماموران ، حتى مجال گریستن بر سر جنازه را به تو نمى دهند. باخشونت، کاروان را راه مى اندازند و به سمت دروازه، پیش مى برند.... پیش از ورود به شام ، صداى ، دف و تنبور و طبل و دهل ، به استقبال کاروان آید شهر یکپارچه شادى و مستى است . مغنیان و مطربان در کوچه و خیابان به رقص و پایکوبى مشغولند.... حجاب برداشته شده است.... دختران و زنان ، بى پوشش در ملاءعام مى چرخند.... پارچه هاى زرنگار و پرده هاى دیبا، همه دیوارهاى شهررا پر کرده است.... هر که با هر چه توانسته ، کوچه و محله و خیابان را آذین بسته است. جا به جا شدن پرچم شادى افراشته اند... و قدم به قدم ، نقل بر سر مردم مى پاشند.همه این افتخارات به خاطر پیروزى یک لشگر چندین هزار نفرى بر یک سپاه کوچک صد و چند نفرى است ... همه این ساز و دهلها و بوق و کرناها براى اسیر گرفتن یک مرد بیمار و هشتاد زن و کودك داغدیده و رنج کشیده و بى پناه است!؟آرى آنکه در کربلا به دست سپاه کفر کشته شد، برترین مخلوق روى زمین بود... و همه عالم و آدم در ارزش با او برابرى نمى کرد... و این بزرگترین پیروزى کفرظاهر و شیطان باطن بود.... ولى مردمى که به پایکوبى و دست افشانى مشغولند که این چیزها را نمى فهمند. آرى، تمام کوفه و شام و حجاز و عراق و پهنه گیتى با کودك خردسالى از این کاروان ، برابرى نمى کند... و ارزش این کاروان به معنا بیش از تمام جهان است.اما این عروسکان دست آموز که دنبال بهانه اى براى غفلت و بى خبرى مى گردند که این حرفها را نمى فهمند.شیعه پاکدلى که قدرى از این حرفها را مى فهمد و از مشاهده این وضع ، حیرت کرده است ، مراقب و هراسناك ، خودش را به تو مى رساند و مى گوید: _قصه از چه قرار است ؟ شما که از چنان منزلتى برخوردارید، به چنین ذلتى چرا تن داده اید؟ چرا خدا به چنین حال و روزى براى شما رضایت داده است ؟! تو به او مى گویى : _به آسمان نگاه کن!نگاه مى کند... و تو پرده اى از پرده ها را برایش کنار مى زنى... در آسمان تا چشم کار مى کند، لشکر و سپاه و عده و عده است... که همه چشم انتظار یک اشارت صف کشیده اند..... غلغله اى است در آسمان و لشگرى به حجم جهان ، داوطلب یاورى شما خاندان ، گشته اند.... مرد، مبهوت این جلال و شکوه و عظمت ، زانو مى زند... .... @Clad_girls
📚 ♥️ مرد، مبهوت این جلال و شکوه و عظمت ، زانو مى زند.... و تو پرده مى اندازى... و مرد، کاروانى را مى بیند... که مردى نحیف و لاغر را در غل و زنجیر بر شترى برهنه سوار کرده اند... و زنان و کودکان را بر استران بى زین نهاده اند... و نیزه دارانى که سرها را حمل مى کنند، در میانه کاروان پخش شده اند و ماموران، گرداگرد کاروان حلقه زده اند... تا هر مرکبى آهسته تر مى رود یامسیرش منحرف مى شود،... سوارش را به ضرب تازیانه بزنند... و یا هر زنى و کودکى اشک مى ریزد، گریه اش را با سرنیزه ، آرام کنند.... سهل بنسعد از اصحاب پیامبر که پیداست تازه وارد شام شده و مبهوت این جشن بى سابقه است،... به زحمت خودش را به سکینه مى رساند و مى پرسد:تو کیستى ؟و مى شنود:من سکینه ام دختر حسین. شتابناك مى گوید: من سهل بن سعد صاعدى ام. از اصحاب جدت رسول خدا بوده ام . کارى مى توانم برایتان بکنم؟ سکینه مى گوید: خدا خیرت دهد. به این نیزه داران بگو که سرها را از کاروان بیرون ببرند تا مردم به تماشاى آنها، چشم از حرم پیامبر بردارند.سهل ، بلافاصله خود را به سردسته نیزه داران مى رساند و مى گوید:به چهارصد درهم خواهش مرا برآورده مى کنى؟نیزه دار مى گوید: تا خواهشت چه باشد.سهل مى گوید: سرها را از کاروان بیرون ببرید و جلوتر حرکت دهید. نیزه دار مى گوید:مى پذیرم. چهارصد درهم را مى گیرد و سرها را از کاروان بیرون مى برد..... پلیدى دشمن فقط این نیست... که دورترین مسیر به دارالاماره را برگزیده است، پلیدى مضاعف او این است که کاروان را دوباره و چند باره در شهر مى گرداند... تا چشم هاى بیشترى را به تماشاى کاروان برانگیزد... و از رنج حرم رسول الله لذت بیشترى ببرد.... تو و چه مى توانى براى زنان و دختران کاروان بکنى.... جز دعوت به صبر و تحمل و آرامش ؟ تویى که خودت سخت ترین لحظات زندگى ات را مى گذرانى.... تویى که خودت خونین ترین دلها را در سینه مى پرورانى،... تویى که خودت سنگین ترین بارها را با شانه هاى مجروحت مى کشانى.... کاروانتان را مقابل مسجد جامع شهر -محل نمایش اسراى جنگى متوقف مى کنند.... اگر چه حضور در بارگاه یزید، عذاب و شکنجه اى تازه اى است ،... اما همه زنان و کودکان کاروان دعا مى کنند که این نمایش جانسوز خیابانى زودتر به پایان برسد... و زودتر از زیر بار این نگاهها و شماتت ها و ریشخندها رهایى یابند... و زودتر بگذرانند همه آنچه را که به هر حال باید بگذرانند.این معطلى در مقابل مسجد جامع شهر، فقط به خاطر نمایش نیست.. . .... 🆔@clad_girls
📚 ♥️ فقط به خاطر نمایش نیست.... براى مهیا شدن مجلس یزید نیز هست.... به همین دلیل ، سرها را از کاروان جدا مى کنند تا آماده نمایش در مجلس یزید کنند.... محفربن ثعلبه که دستیارشمر در سرپرستى کاروان است، هنگام بردن سرها فریاد مى کشد: این محفر ثعلبه است که لئیمان و فاجران را خدمت امیرالمؤمنین مى برد.امام، بى آنکه روى سخنش با محفر باشد، آنچنانکه او بشنود، مى گوید: مادر محفر عجب فرزند خبیثى زاییده است... پیرمردى خمیده با سر و روى سپید، خود را به امام مى رساند و مى گوید: خدا را شکر که شما را به هلاکت رساند و شهرها را از شر مردان شما آسوده کرد و امیرالمؤمنین را بر شما پیروزساخت.حضرت سجاد، اگر چه از شدت ضعف ، ناى سخن گفتن ندارد، با آرامش و طمانینه مى پرسد: _اى شیخ ! آیا هیچ قرآن خوانده اى؟پیرمرد مى گوید:_آرى، مى خوانم.امام مى فرماید:_این آیه را مى شناسى: '' قل لا اسئلکم علیه اجرا الاالمودة فى القربى از شما اجر و مزدى براى رسالتم نمى طلبم جز مهربانى با خویشانم.''پیر مرد مى گوید: آرى خوانده ام.امام مى فرماید: ماییم آن خویشان پیامبر. این آیه را مى شناسى: و آت ذالقربى حقه ؛ حق نزدیکانت را به ایشان بده.پیرمرد مى گوید: آرى خوانده ام.امام مى فرماید:ماییم آن نزدیکان پیامبر. رنگ پیرمرد آشکارا دگرگون مى شود و عصا در دستهایش مى لرزد. امام مى فرماید:این آیه را خوانده اى: '' واعلموا انما غنمتم من شى فان االله خمسه و للرسول ولذى القربى . و بدانید هر آنچه غنیمت گرفتید خمس آن براى خداست و رسولش و ذى القربى.'' پیرمرد مى گوید:آرى خوانده ام. امام مى فرماید:آن ذى القربى ماییم! پیرمرد وحشتزده مى پرسد:شما را به خدا قسم راست مى گویید؟امام مى فرماید: قسم به خدا که راست مى گوییم . این آیه از قرآن را خوانده اى که: انما یرید االله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. خداوند اراده کرده است که هر بدى را از شما اهل بیت دور گرداند و پاك و پیراسته تان قرار دهد.پیر مرد که اکنون به پهناى صورتش اشک مى ریزد، مى گوید: آرى خوانده ام.امام مى فرماید: ما همان اهل بیتیم که خداوند، پاك و مطهرمان گردانیده است. پیرمرد که شانه هایش از هق هق گریه مى لرزد، مى گوید: شما را به خدا اهل بیت پیامبر شمایید؟!امام مى فرماید:قسم به خدا و قسم به حقانیت جد ما رسول خدا که ماییم آن اهل بیت و نزدیکان و خویشان. پیرمرد، دستار از سر مى اندازد، سر به آسمان بلند مى کند... .... 🆔@clad_girls
📚 ♥️ سر به آسمان بلند مى کند و مى گوید:خدایا پناه بر تو از شر دشمنان اهل بیت ، گواه باشد که من از دشمنان آل محمد بیزارى مى جویم.سپس صورت اشکبارش را بر پاهاى امام مى گذارد و مى پرسد:آیا راهى براى توبه و بازگشت هست ؟امام مى فرماید: آرى ، خداوند توبه پذیر است. پیرمرد که انگار از یک کابوس وحشتناك بیدار شده است و جان و جوانى اش را دوباره پیدا کرده ، عصایش را به زمین مى اندازد و همچون جنون زده ها مى دود و فریاد مى کشد:_مردم ! ما فریب خوردیم. اینها دشمنان خدا نیستند. اینها اهلبیت پیامبرند، قاتلین اینها؛ دشمنان خدایند، یزید دشمن خداست. آن پیامبرى که در اذانها شهادت، به رسالتش مى دهید، پدر اینهاست. توبه کنید! جبران کنید! برگردید! مامورى که از لحظاتى پیش ، کمر به قتل پیرمرد بسته و به تعقیب او پرداخته ، اکنون به پیرمرد مى رسد و با ضربه شمشیرى میان سر و بدن او فاصله مى اندازد،... آنچنانکه پیرمرد چند گامى را هم بى سر مى دود و سپس بر زمین مى افتد.... مردم، مردمى که شاهد این صحنه بوده اند، بیش از آنکه هشیار و متنبه شوند، مرعوب و وحشت زده مى شوند.بیش از این ، نگاه داشتن کاروان مصلحتنیست... کاروان را در زیر بار سنگین نگاهها به سمت قصر یزید، حرکت مى دهند یزید، همه اعیان و اشراف شام و بزرگان یهود و نصارى و سران بنى امیه و سفرا را براى شرکت در این جشن بزرگ دعوت کرده است... قصر را به انواع زینتها آراسته و شرابهاى گوناگون تدارك دیده است . پیداست که یزید به بزرگترین پیروزى زندگى خود، دست یافته است.... یزید به هنگام شنیدن خبر ورود کاروان سرها و اسرا، در حین مستى وسرخوشى، ناگهان ناله شوم کلاغها را مى شنود و با خود آنچنان که دیگران بشنوند، زمزمه مى کند: در این هنگام که محمل شتران رسید و آن خورشیدها بر تل جیران درخشید، کلاغ ناله کرد و من گفتم : چه ناله کنى ، چه نکنى ، من طلبم را وصول کردم و به آنچه مى خواستم رسیدم.هم اکنون نیز، با غرور و تبختر بر تخت تکیه زده است و ورود کاروان شما را نظاره مى کند.... او که همه تلاش خود را براى تحقیر این کاروان و تعظیم دم و دستگاه خود به کار گرفته است،... اکنون به تماشاى شکوه و عزت خود و خفت و خوارى کاروان نشسته است. همه اهل کاروان را از بزرگ و کوچک ، با طناب به یکدیگر بسته اند. یک سر طناب را برگردن سجاد افکنده اند و سر دیگر را به بازوى تو بسته اند.... طناب دیگر از بازوى تو به دستهاى سکینه... و طناب دیگر و دست دیگر و بازوى دیگر... و همه اهل کاروان به گونه اى به هم وصل شده اند.... که اگر کسى کندتر و یا تندتر برود، دیگران را با خود به زمین بیفکند و اسباب خنده و مضحکه شود.... به محض ورود به مجلس، امام رو مى کند و به یزید و با لحنى آمیخته از شکوه و اعتراض و توبیخ مى گوید: اى یزید! گمان مى کنى که اگر رسول خدا ما را در این حال ببیند، چه مى کند با همین اولین کلام امام ، حال مجلس دگرگون مى شود.... یزید فرمان مى دهد... که بند از دست و پاى شما و غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام ، باز کنند.... یزید در دو سوى خود امرا و بزرگان را نشانده است....براى شما جایى درست مقابل خویش ، تدارك دیده است.... و سرها را در طبقهایى پیش روى خود چیده است.... دختران و زنان تا مى توانند به هم پناه مى برند... و به درون هم مى خزند... .... 🆔@clad_girls
📚 ♥️ به درون هم مى خزند تا از شرنگاهها در امان بمانند.... یکى از سران لشگر یزید، شروع مى کند به ارائه گزارش کربلا و مى گوید: حسین با گروهى از یاران و خویشانش آمده بود... به محض اینکه ما به آنها حمله کردیم، برخى به دیگرى پناه مى بردند و ساعتى نگذشت که ما همه آنها را کشتیم و...تو ناگهان از جا بلند مى شوى و فریاد مى کشى: مادرت به عزایت بنشیند اى دروغگوى لافزن ! شمشیر برادرم حسین، تک تک خانه هاى کوفه را عزاخانه کرد و هیچ خانه اى را در کوفه بدون عزادار نگذاشت.سرلشکریزید، با این تشر، حرف در دهانش مى خشکد،... نفس در سینه اش حبس مى شود و کلامش را نگفته ، بر جا مى نشیند....مجلس در همین لحظات اول ، دگرگون مى شود.... یزید که حال و روز بیمار و جسم نحیف سجاد را مى بیند،...براى تغییرفضاى مجلس هم که شده ، به پسرش اشاره مى کند و به سجاد مى گوید: حاضرى با پسرم خالد کشتى بگیرى؟ و با خود گمان مى کند که از دو حال خارج نیست....یا مى پذیرد و با این حال و روز، زمین مى خورد... و یا نمى پذیرد و با شانه خالى کردنش و اظهار عجزش ، زمین مى خورد.... سجاد، اما پاسخى مى دهد که یزید را براى لحظاتى گیج مى کند. امام مى گوید:_کشتى چرا یک شمشیر به دست هر کداممان بده تا درست و حسابى بجنگیم.یزید زیر لب با خود زمزمه مى کند:حقا که پسر على بن ابیطالب است! سپس به امام مى گوید: اى فرزند حسین ! پدرت درباره سلطنت با من ستیز کرد و دیدى که خداوند چه بر سر او آورد!؟ امام مى فرماید: ما اصاب من مصیبۀ فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک على االله یسیر. لکیلا تاءسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم و االله لا یحب کل مختال فخور.هیچ مصیبتى در عالم ارض و یا در نفس شما واقع نمى شود مگر پیش از آنکه بُروزش دهیم در کتاب موجود است. و این بر خدا آسان است . براى اینکه به خاطر از دست دادنها غمگین نشوید و حسرت نخورید و به خاطر به دست آوردنها، شادمان نگردید. و خداوند هیچ متکبر و فخر فروشى را دوست ندارد.یزید رو مى کند به خالد، پسرش و مى گوید: پاسخ بده خالد به پدر، به امام و به سرها نگاه مى کند و هیچ نمى گوید. یزید مى گوید: ما اصابکم من مصیبۀ فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر.هر مصیبتى که به شما مى رسد، دست آورد خودتان است و خداوند از گناهان بسیارتان مى گذرد.امام بر جاى خود نیم خیز مى شود و آنچنانکه همه کلام او را بشنوند، مى فرماید: اى پسر معاویه و اى زاده هند وصخر! قبل از آنکه تو به دنیا بیایى، نبوت و فرمانروایى ، همواره در اختیار پدران و اجداد من بوده است. در جنگهاى بدر و احد و احزاب ، جدم على بن ابیطالب ، لواى پیامبر خدا را در دست داشت و پدر تو پرچم کفر را. واى بر تو یزید! اگر مى دانستى که چه کار کرده اى ، و درباره پدر و برادر و عموها و خاندانم ، مرتکب چه جنایتى شده اى ، آنچنانکه سر پدرم حسین ، فرزند على و فاطمه و ودیعه رسول االله را بر سر در شهر آویخته اى، به کوهها مى گریختى و شنهاى بیابان را بستر خویش مى ساختى و فریاد و شیونت را به آسمان مى رساندى . پس چشم انتظار باش ، خوارى و ندامت روز قیامت را که وعده گاه خلایق است.یزید که پاسخى براى گفتن نمى یابد.... طبقى که سر حسین را بر آن نهاده اند، پیش مى کشد و با چوب خیزرانى که در دست دارد،... شروع مى کند به کوفتن بر صورت و لب و دندان امام. و آنچنانکه همه بشنوند، زمزمه مى کند... .... 🆔@Clad_Girls
📚 ♥️ زمزمه مى کند: اى کاش بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و مى دیدند که چگونه قبیله خزرج در برابر ضربات نیزه به خوارى و زارى افتاده است، و از شادى فریاد مى زدند که اى یزید! دست مریزاد. بزرگانشان را به تلاقى جنگ بدر کشتیم و مساوى شدیم.مساله بنى هاشم ، بازى با سلطنت بود. نه خبرى از آسمان آمد و نه وحیی نازل شد! من از خاندان خندف نباشم اگر کینه اى که از محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) دارم از فرزندان او نگیرم . با دیدن این صحنه ، ناله و فغان و گریه دختران و زنان به آسمان مى رود... و از گریه انان زنان پشت پرده قصر یزید به گریه مى افتند.... و صداى گریه و ضجه و ناله ، مجلس را فرا مى گیرد. و تو ناگهان از جا برمى خیزى.... و صداى گریه و ضجه فرو مى نشیند. همه سرها به سوى تو برمى گردد و همه نگاهها به تو خیره مى شود.... سؤال و کنجکاوى اینکه تو چه مى خواهى بکنى و چه مى خواهى بگویى بر جان دوست و دشمن ، چنگ مى اندازد.... چوب خیزران به دست یزید میان زمین و آسمان مى ماند.... نفسها در سینه حبس مى شود و سکوتى غریب بر مجلس سایه مى افکند.... و تو آغاز مى کنى: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد االله رب العالمین و صلى االله على رسوله و آله اجمعین.راست گفت خداى سبحان، آنجا که فرمود: '' ثم کان عاقبۀ الذین اساؤ السؤ اى ان کذبوا بایات االله و کانوا بها یستهزئون.''سپس فرجام آنان که مرتکب گناه شدند، این بود که آیات خدا را دروغ شمردند و به تمسخر آن پرداختند.... چه گمان کرده اى یزید?! اینکه راههاى زمین و آفاق آسمان را بر ما بستى و ما را به سان اسیران به این سو و آن سو راندى، گمان مى کنى که نشانگر خوارى ما نزد خدا و عزت و بزرگى تو در نزد اوست؟ کبر ورزیدى، گردن فرازى کردى و به خود بالیدى و شادمان گشتى از اینکه دنیا به تو روى آورده و کارها بر وفق مرادت شده و ملک ما و حکومت ما به سیطره ات درآمده؟کجا با این شتاب؟!آهسته تر یزید! فراموش کرده اى این فرموده خداوند را که: '' و لا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم. انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب أليم.آنان که کفر ورزیدند، گمان نکنند که مهلت ما به سود آنهاست. ما به آنان مهلت و فرصت مى دهیم تا برگناهانشان بیفزایند و عذابى دردناك در انتظار آنان است.... اى فرزند آزاد شدگان به منت ! آیا این از عدالت است که زنان و کنیزان تو درپرده باشند و دختران رسول االله، اسیر و آواره؟ حجاب آنان را بدرى ، روى آنان را بگشایى و دشمنان، آنان را با شهرى به شهرى برند و بیابانى و شهرى بدانها چشم بدوزند و نزدیک و دور و پست و شریف به تماشایشان بایستد در حالیکه نه از مردانشان سرپرستى مانده و نه از یاورانشان ، مددکارى.و چه توقع و انتظارى است از فرزندان آن جگرخوارى که جگر پاکان را به دندان کشیده و گوشتش از خون شهیدان روئیده؟! و چگونه در عداوت با ما شتاب نکند کسى که به ما به چشم بغض و کینه و خشم و دشمنى مى نگرد و بى هیچ حیا و پروایى مى گوید:(اى کاش پدرانم بودند و از شادمانى فریاد مى زدند: اى یزید! دست مریزاد!) و بى شرمانه بر لب و دندان اباعبداالله، سید جوانان اهل بهشت، چوب مى زند!... .... 🆔@clad_girls
📚 ♥️ .... بى شرمانه بر لب و دندان اباعبداالله، سید جوانان اهل بهشت ، چوب مى زند!و چرا چنان نگویى و چنین نکنى؟!.. تویى که جراحت را به انتها رساندى و ریشه مان را بریدى و خون فرزندان محمد(صلى االله علیه و آله و سلم) و ستارگان زمین از خاندان عبدالمطلب را به خاك ریختى و یاد پدرانت کردى و به گمانت آنان را فراخواندى.پس به زودى به آنان مى پیوندى و به عاقبت آنان دچار مى شوى و آرزو مى کنى که اى کاش لال بودى و آنچه گفتى، نمى گفتى... و آرزو مى کنى که ایکاش فلج بودى و آنچه کردى، نمى کردى... بار خدایا!.. حق ما را بستان و از ستمگران بر ما انتقام بکش و خشم و غضب را بر قاتلان ما و قاتلان حامیان ما جارى ساز. قسم به خدا که اى یزید! تو پوست خود را دریدى و گوشت خود را بریدى و به زودى بر رسول خدا وارد مى شوى با بار سنگینى از خون فرزندانش و هتک حرمت خاندان و بستگانش، در آنجا که خداوند آشفتگى آنان را سامان مى بخشد،.. خاطر پریشانشان را جمع مى کند و حقشان را مى ستاند. ''و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل االله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. و گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده اند، آنان زنده اند و در نزد خداوندشان روزى مى خورند.'' و تو را همین بس که حکم کننده خداست. محمد دشمن توست و جبرئیل پشتیبان او. و به زودى آنکه سلطنت را براى تو آراست و تو را بر گردن مسلمین سوار کرد...، خواهید دید که ستمگران را چه عقوبت و جایگاه بدى است. و خواهد دید که کدامیک از شما جایگاه بدترى دارید و لشگر ناتوانترى. و اگر چه روزگار، مرا با تو هم گفتار کرد ولى من همچنان تو را حقیر مى بینم و سرزنشت را لازم مى شمرم و توبیخت را واجب مى دانم. ولى حیف که چشمهایمان اشکبار است و سینه هایمان آتش وار.... در شگفتم! و بسیار در شگفتم از اینکه بزرگ زادگان حزب خدا به دست بردگان آزاد شده حزب شیطان ، کشته شدند!؟ و از دستهاى شماست که خون ما مى چکد و با دهانهاى شماست که گوشت ما کنده مى شود.... مگر نه اینکه گرگها بر گرد آن بدنهاى پاك و تابناك حلقه زده اند و کفتارها، آنها را در خاك مى غلطانند. اگر اکنون غنیمت تو هستیم ، به زودى غرامت تو خواهیم شد. آن هنگام که هیچ چیز جز اعمال خویش را با خود نخواهى داشت و خدایت به بندگان خویش ستم نمى کند. و ملجاء و پناه من خداست... .... 🆔@Clad_Girls
📚 ♥️ ملجاء و پناه من خداست و شکوه گاه من خداست... پس هر مکرى که مى توانى بساز و هر تلاشى که مى توانى بکن.به خدا سوگند که ریشه یادما را نمى توانى بخشکانى.. و وحى ما را نمى توانى بمیرانى.. و دوره ما را نمى توانى به سر برسانى.. و ننگ این حادثه را نیز نمى توانى از خود برانى... عقلت منحرف و محدود است و ایام حکومتت کوتاه و معدود و جمعیتت پراکنده و مطرود. روزى خواهد رسید که منادى ندا خواهد کرد:'' الا لعنۀ االله على الظالمین.''پس حمد و سپاس از آن خداى جهانیان است... که براى اولمان سعادت و مغفرت رقم زد و براى آخرمان ، شهادت و رحمت.از خدا مى خواهیم که ثوابشان را کامل کند... و بر پاداششان بیفزاید و ما را جانشینان شایسته آنان قرار دهد،... که او با محبت و مهربان است.. و او براى ما کافیست و هم او بهترین پشتیبان ماست. نفسى عمیق مى کشى و مى نشینى... پشت دشمن را به خاك مالیده اى، کار را به انجام رسانده اى.. و حرفى براى گفتن ، باقى نگذاشته اى... آنچه باقى گذاشته اى فقط حیرت است... یزید،اطرافیان یزید، بزرگان مجلس ، زنان پشت پرده ، سربازان و ماءموران و محافظان و حتى اهالى کاروان... همه مبهوت این سؤالند که... آیا تو همان زینبى که داغ دیده اى؟!تو همان زینبى که اسارت چشیده اى؟! تو همان زینبى که مصیبت کشیده اى ؟!یعنى اینهمه درد و داغ و رنج و مصیبت ، ذره اى از جلال تو نکاسته است؟یعنى اینهمه تخفیف و تحقیر و تکفیر و ارعاب دشمن ، ذره اى تو را به عقب نشینى وانداشته است؟ این لحن،... لحن محکومیت و اسارت نیست ، لحن سیطره و اقتدار است. تو به کجا متصلى زینب?! تو از کجا مدد مى گیرى؟ تو اهل کدام جلالستانى ؟اکنون یزید باید چیزى بگوید... و این سکوت سنگین مجلس را بشکند. اما چه بگوید؟... تو چیزى براى او باقى نگذاشته اى.همه این برنامه ها و مقدمات و تشریفات براى شکستن شما بوده است... و تو نه تنها نشکسته اى که درنهایت استوارى و اقتدار، دشمن را مچاله کرده اى و دور انداخته اى.تو همه دیدنیها و به رخ کشیدنیها راندیده گرفته اى. تو یزید را رسواى خاص و عام کرده اى.اکنون هراقدامى از سوى یزید او را رسواتر و ضایعتر مى کند.... قتل و غارت و شکنجه و اسارت، امتحان شده است و نتیجه اش این شده است. باید دستى بالاى دست این تحقیر بیاورد تا به شرایط مساوى دست پیدا کند.... و همین راه را پیش مى گیرد: فرو خوردن خشم و اظهار بىاعتنایى. این بیت شعر، بهترین چیزى است که در آن لحظه به ذهنش مى رسد:_این فریادى است که شایسته زنان است و مرثیه سرایى بر داغدیدگان آسان است. اما نه، این شعر، مشکلى از یزید را حل نمى کند.... بهترین گواه ، عکس العمل نزدیکان و اطرافیان اوست.ناگهان زنى از زنان بارگاه یزید، بى اختیار، باسربرهنه ، خود را به درون مجلس مى افکند،... بر سر بریده امام ، سجده مى برد و فریاد واحسیناه سر مى دهد و از میان ضجهه ها و مویه هایش این کلمات شنیده مى شود:_اى محبوب خاندان رسول الله! اى فرزند محمد! اى غمخوار یتیمان و بیوه زنان! اى کشته حرامزادگان!... اى یزید! خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند. یزید، دستور مى دهد که او را هر چه سریعتر از مجلس بیرون ببرند... ابوبرزه اسلمى رو مى کند به یزید و مى گوید.... .... 🆔@Clad_Girls
📚 ♥️ ابوبرزه اسلمى رو مى کند به یزید و مى گوید:_واى بر تو اى یزید! هیچ مى دانى چه کرده اى و چه مى کنى؟ به خدا قسم من شاهد بودم که بر همین لب و دندانى که تو چوب مى زنى ، پیامبر بوسه مى زد و خودم شنیدم که درباره او و برادرش حسن، مى فرمود:(شما هر دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد قاتلان شما را و لعنتشان کند و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهى است.) خشم یزید از این کلام ابوبرزه اسلمى ، افزونتر مى شود.... و فرمان مى دهد که او را کشان کشان از مجلس بیرون ببرند.و او در آن حال که توسط ماموران بر زمین کشیده مى شود به یزید مى گوید:بدان که تو در قیامت با ابن زیاد محشور مى شوى و صاحب این سر، با محمد(صلى الله علیه و آله وسلم) یحیى بن حکم برادر مروان که همیشه از یاران و نزدیکان یزید بوده است، فى البداهه این دو بیت را براى یزید مى خواند: آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندى نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ، خود را جا زده است.آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد و از دختر رسول االله، نسلى باقى نماند؟! یزید، چوبى را که در دست دارد، به سوى او پرتاب مى کند و فریاد مى زند: _ببند دهانت را.یحیى به اعتراض از جا بلند مى شود و به قهر مجلس را ترك مى کند و به هنگام رفتن فقط مى گوید: _دیگر در هیچ کار با تو همراهى نخواهم کرد. راس الجالوت، پیر مردى است از علماى بزرگ یهود که یزید براى به رخ کشیدن قدرت خود، او را به این مجلس ، دعوت کرده است. اما اکنون شنیدن حرفهاى تو و دیدن رفتار یزید، او را دچار حیرت و شگفتى کرده است.... رو مى کند به یزید و مى پرسد: آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان، خاندان اویند؟! یزید مى گوید:آرى ، اینچنین است. راءس الجالوت مى پرسد:به چه جرمى اینها کشته شدند؟ یزید پاسخ مى دهد: _او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازى حکومت ما را داشت. راس الجالوت ، بهت زده مى گوید: _فرزند پیامبر که به حکومت ،شایسته تر است. نسل من پس از هفتاد پشت به داوود پیامبر مى رسد و مردم به سبب این اتصال ، مرا گواهى مى دارند، خاك قدمهاى مرا بر چشم مى کشند و در هیچ مهم ، بى حضور و مشورت و دستور من عمل نمى کنند.... چگونه است که شما فرزند پیامبرتان را به فاصله یک نسل مى کشید و به آن افتخار مى کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید. یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو مى بیند،... خشمگین به تو نگاه مى کند و به او مى گوید، اگر پیامبر نگفته بود که : _اگر کسى، نامسلمانى را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود. هم الان دستور قتلت را صادر مى کردم. راءس الجالوت مى گوید:_این کلام که حجتى علیه خود توست. اگر پیامبر شما دشمنى کسى خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اولاد او را کشته اى و آزرده اى چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبرى ایمان مى آورم. و رو مى کند به سر بریده امام و مى گوید:_در پیشگاه جدت گواه باش که من شهادت مى دهم به وحدانیت خدا و رسالت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم).یزید دندان مى ساید و مى گوید: _عجب! به دین اسلام وارد شدى. من که پادشاه اسلامم ، چنین مسلمانى را نمى خواهم. و فریاد مى زند:... .... 🆔@Clad_Girls