#یک_جرعه_کتاب
✏مردی از ديوانه ای پرسيد:
نام اعظم خدا را مي دانی؟
ديوانه گفت نام اعظم خدا "نان" است، اما اين را جايی نمی توان گفت...
مرد گفت، نادان شرم كن،
چگونه نام اعظم خدا نان است؟
ديوانه گفت: در قحطی نيشابور، چهل شبانه روز می گشتم، نه در هيچ مكانی صدای اذانی شنيدم و نه هيچ مسجدی را گشاده يافتم؛
«آنجا بود كه دانستم نام اعظم خدا
و بنياد دين و مايه اتحاد مردم "نان" است»
📗 مصيبت نامه
✍🏻 #عطار_نيشابوری
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
هدایت شده از کلینیک تخصصی ادبیات
#یک_جرعه_کتاب
✏مردی از ديوانه ای پرسيد:
نام اعظم خدا را مي دانی؟
ديوانه گفت نام اعظم خدا "نان" است، اما اين را جايی نمی توان گفت...
مرد گفت، نادان شرم كن،
چگونه نام اعظم خدا نان است؟
ديوانه گفت: در قحطی نيشابور، چهل شبانه روز می گشتم، نه در هيچ مكانی صدای اذانی شنيدم و نه هيچ مسجدی را گشاده يافتم؛
«آنجا بود كه دانستم نام اعظم خدا
و بنياد دين و مايه اتحاد مردم "نان" است»
📗 مصيبت نامه
✍🏻 #عطار_نيشابوری
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#یک_جرعه_کتاب
گفت: سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود
و از وصله دوزی، سیصد و پنجاه درهم جمع کردم.
امسال قصد حج کردم تا بروم.
روزی سرپوشیده ای که در خانه است حامله بود
از همسایه بوی طعامی میآمد.
مرا گفت: برو و پاره ای بیار از آن طعام. من رفتم. به در خانه همسایه آن حال خبر دادم.
همسایه گریست و گفت: بدانکه سه شبانه روز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند.
امروز خری مرده دیدم. باررا از وی جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد.
چون این بشنیدم آتش در جان من افتاد.
آن سیصد و پنجاه درهم برداشتم و بدو دادم.
گفتم: نفقه ی اطفال کن که حج ما این است.
📙 تذکرة الاولیا
✍🏻 #عطار_نیشابوری
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat