دیروز رفتم شلوار بخرم یکی برداشتم خیلی تنگ بود
فروشنده گفت:چندبار بپوشیش جا باز میکنه اندازه میشه.
یکی دیگه برداشتم خیلی گشاد بود
فروشنده گفت :چندبار بشوریش آب میره جمع میشه!
خدا خیرشون بده شلوار هوشمند ساختن😂😂😂😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
*اگروالدین همیشه بنابر دلایلی ازجمله خستگی ناشی ازکار ،مشکلات خانوادگی ،اقتصاد و....استرس داشته باشند*
ناخودآگاه استرس به کودک منتقل خواهدشد.
البته استرس به میزانی که درفرد ایجاد انگیزه کند مفید به نظر میرسد
اما استرس بیش از حدوغیر قابل کنترل
برای سلامت روح وجسم
مضر بوده و
روند طبیعی رشد روحی وجسمی فرد را مختل میسازد
والدینی که بیش از حد درموردآینده زندگی کودکشان
ترس و استرس دارند
و به همین دلیل بیش از حد از او مراقبت میکنند.
با چنین رفتاری، استرس را به کودک القا میکنندوسبب برهم زدن سیر طبیعی رشد در کودک میگردند
اگرچه والدین با موقعیت های
استرس زای متعددی
روبرو میشوند
اما نباید بگذارند کودک
بفهمد که چه اندازه
تا جائی که استرس ممکن است
به خانواده آسیب بزند
نزدیک هستید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺷﺐ ﺩﻳﺮ ﻣﻴﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ
ﺯﻧﺶ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﻨﻮ ﻧﺒﻴﻨﻰ ﭼﻪ ﺣﺴﻰ ﺑﻬﺖ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻩ؟
ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻰ ﻣﻴﮕﻪ ﺧﻴﻠﻰ ﻋﺎﻟﻰ ﻣﻴﺸﻪ!
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺯﻧﺸﻮ ﻧﺪﯾﺪ
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺯﻧﺸﻮ ﻧﺪﯾﺪ
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﺑﺎﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺯﻧﺸﻮ ﻧﺪﯾد ...
ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻭﺭﻡ ﭼﺸﻤﻪ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻢ ﺯﻧﺸﻮ ﺑﺒﯿﻨﻪ! 😂😂😂🙈🙈
(●̮̮̃•̃)
/█\
.Π.
#طنز
به جمع ما بپوندید😂👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
آیت الله بهجت:
خضوع وخشوع در نماز،بوسیله دوری از حرفهای لغو وکارهای حرام محقق می شود.
🍃🌺
http://eitaa.com/cognizable_wan
این باطریهای خراب گوشی رو دیدین که میذاری فول شارژ شه بعد یک ساعت یهو خالی میشه؟حال خوبه مام همینه🖤
#عاشقانه
🖤http://eitaa.com/cognizable_wan
هیچ کس به اندازه زمانی که دیگری را توصیف می کند شخصیت خود را فاش نمی سازد.
👤 ژان پل ریشتر
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️ مدیریت یعنی ترغیب آدمها به انجام کارهایی که نمیخواهند انجام دهند، در حالی که رهبری یعنی الهامبخشی به آدمها برای انجام کارهایی که هیچوقت فکر نمیکردند بتوانند انجام دهند.
👤استیو جابز
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳مانند کسی کار کن که می داند بخاطر بدکاریش کیفر و برای نیکو کاریش پاداش خواهد یافت...
👤امام حسین (ع)
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔷 شهادت دادن #حجرالاسود به امامت #امام_سجاد عليه السلام 🔷
عالم ربانی اردبيلى رحمه الله یه #کرامت_آسمانی از امام سجاد علیه السلام اشاره میکند و مینویسد -
🐝 این مشهور است که
#محمد_بن_حنفیه رحمة الله علیه ادعای امامت داشت و بعد از رحلت امام حسین علیه السلام با #امام_زین_العابدین علیه السلام بر سر امامت نزاع نمود و وصایت را حق خود میدانست 😐
برای رفع نزاع به نزد #حجر_الاسود رفتند
و اول جناب محمد بن حنفیه دعا کرد و از حجر جواب نشنید 🔴
#امام_سجاد علیه السلام دعا فرمودند و خطاب به حجر کردند که -
به حق آن خدایی که مواثیق بندگان خود را به تو مربوط ساخته و در تو به ودیعت گذاشته که ما را خبر ده که امامت و وصایت بعد از #حسین_بن_علی علیه السلام حق کیست ⁉️
🕊 حجر الاسود بر خود لرزیده به زبان عربی فصیح بلیغ تکلم نمود که امامت و وصایت بعد از حسین علیه السلام #حق_عليّ_بن_الحسین است . ✅
👌 سپس جناب محمد حنفیه پای مبارک امام را بوسیده و به امامت ایشان اعتراف کرد .
👆 این نزاع به جهت آن بود که از بین برود شک های پیش آمده و اوهام مستضعفان رفع گردد و محمد حنفیه قدّس سرّه میخواست که بر آنهایی که او را امام میدانستند 😇
حقیقت و منزلت آن حضرت ظاهر شود نه آنکه در حقیقت در امر امامت درگیر شوند و از پدر و برادر خود نشنیده و یا شنیده و چشم پوشی کرده ! 👌
او میدانست امامش حضرت سجاد است .
📚 حدیقة الشیعة ، جلد دوم
http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️
💍⭐️
⭐️
#همسرانه
#خانم_خونه_باید_بدونه
#خانم_بی_حیا_باش
❣امام صادق علیه السلام
💖 بهترین زنانتان کسی است که چون با شوهرش خلوت کند برای او لباس #حیا را از تن درآورد و چون لباس بپوشد، لباس #حیا را با او به تن کند.
📕الکافی، ج۵، ص: ۳۲۴
😍زنانی که میآموزند در مورد نیازهای جنسی خود با همسرشان حرف بزنند، شانس بیشتری برای رسیدن به زندگی جنسی رضایتبخش خواهند داشت.
💚برخی از خانم ها بدلیل شرم وحیای نابجا خاسته های خود را بیان نمی کنند و این باعث سردی آن ها نسبت به رابطه می شود.
❤️در اتاق خواب بدون شرم وحیا خواسته ی خود را بگویید این طوری هم شما بیشتر لذت می برید هم همسرتان.
💖💖💖💖💖💖💖
🆔️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁
#کمی_تفکر
🌼یک ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ
🌼ﻭﻟﯽ "ﻣﻐﺰ " ﻧﺪﺍﺭﺩ.
🌼ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ
🌼اﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
🌼ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ میشود.
🌼ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ میتواند ویرانگر ﺑﺎﺷﺪ.
🌼ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ
🌼ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ "ﻣﻐﺰ" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
🌼ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ
🌼ﻭﺍﮐﻨﺶ نشان ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ
🌼ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ... پس
🌼بهترین جواب بدگویی: سکوت
🌼بهترین جواب خشم: صبر
🌼بهترین جواب درد: تحمل
🌼بهترین جواب تنهایی: تلاش
🌼بهترین جواب سختی: توکل
🌼بهترین جواب خوبی: تشکر
🌼بهترین جواب زندگی: قناعت
🌼بهترین جواب شکست: امیدواری
🌼و برای جبران اشتباهات
🌼به دوستانت همانقدر زمان بده که
🌼برای خودت فرصت قائل میشوی.
🔰👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 افشای واقعیت ماجرای حضور امامان حسن و حسین(ع) در جنگ با ایرانیان و فتح ایران!
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
http://eitaa.com/cognizable_wan
╚══••⚬🌍⚬••═╝
#فرزندپرورى
#مادرانه
با یک جمله سوالی، کودکتان را #تشویق کنید.
👈"میبینم که خودت دکمه های لباستو بستی؟
👈برای انجام این کار خیلی زحمت کشیدی؟"
👈 تشویق کردن نقش بسیار به سزایی در ایجاد #تصاویرذهنی_مثبت در کودک ایفا خواهد کرد
👈 این تصاویر ذهنی مثبت
درآینده نقش پر رنگی در ایجاد #روابط_عاطفی_مستحکم
👈میان ما فرزندانمان خواهد داشت.
🌿🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃حکایت
✿ پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد
اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت:
او چه می گوید؟
وزیر گفت:
به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
✿ وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت:
ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت:
تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
♥️http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁
#رمان جدید ما👇👇👇
بنام #دردسر_عاشقی
دختری از جنس ارامش.دختری از جنس صبر وصبوری.که طی مراحله بسیار سخت ودشواری در زندگیش از دختری مُرَفَه وپولدار تبدیل میشه به دختری فقیر در یکی از بدترین منطقه های تهران و در انجا که اشنا میشه با پسری از جنس عشق.از جنس غرور و آنجانست که سرنوشت این دو رغم میخوره.ولی با دردسر های بزرگتر وهمچنین غم انگیز تری رو به رو میشه که هیچ وقت فکری دربارش نمیکرد و برای همین بود که شد زندگی دختری زندگی از جنس غم.از جنس خوشی و...از جنس عشق❤️
هیجانی و زیبا
از فردا در کانال گذاشته میشه
🍁🍁🍁🍁
#دردسر عاشقی
#پارت1
_مامان جونم تولدت مباااارک
رفتم سمتش و صورته نرمشو بوسیدم.
-تولد مبارک خوشگله مانکنم.ایشالا که عروس بشی.
مامان هم با وسواس گفت:
-یکبار شوهر کردم این در اومد،دفعه دومش دیگه چی بشه.
بالاخره صدای اعتراض گرانه بابا بلند شد:
-واااا.مگه من چِمه؟
-نه عزیزم تو گلی فقط متاسفانه یکمی هم خلی.
پریدم وسطه بحثشون و گفتم:
-میشه خواهش کنم امشب بیخیال بشی مامان خانم.یه نگاه بکن ببین چه تولدی برات گرفتم.
بابا-جاان؟کی این تولد رو گرفته؟
شونه ای بالا انداختمو گفتم:
-خب معلومه من هم رفتم خرید کردم هم کیک سفارش دادم.هم خونرو تزئین کردم
بابا-اون وقت کی پولشو داده؟
چشمامو گرد کردم و دست به کمر ایستادم.
من-دستت درد نکنه پدر من حالا چونکه شما پولشو دادی میشه حاصله زحماته شما...
اومدم ادامه حرفمو بزنم که صحبتم با صدای داده مامان قطع شد
مامان-اِ بس کنین دیگه مثلا تولد گرفتین برام.
با لحنی که خنده توش موج میزد ولی سعی کردم نخندم که مامان بیشتر از این حرصش نگیره رفتم سمتش وگفتم:
من-مامان جان شما خونسردیتو حفظ کن بیا بیا اینجا بشین.
وبردمش وروی صندلی نشوندمش وشمع ۴۳سالگیش رو روشن کردم.
من-بیا عشقم تا بیشتر عصبی نشدی شمع ۴۳ سالگیت رو فوت کن
مامان-ای وای خدا مرگم بده ۴۳ سال کجا بود من همش ۳۹ سالمه.
با خنده گفتم
من-چشم بفرما.بیا شمع ۳۶ سالگیتو فوت کن.
مامان صورتشو جمع کردو گفت
مامان-اَه هستی.انقدر بدم میاد از سنم کم میکنی.
بعده حرفش خم شد روی کیک وماهم شروع کردیم به دست زدن و شعره تولد خوندن.بعد از اینکه شمع هاشو فوت کرد سریع گفت:
مامان-خیله خب شمعم که فوت کردم حالا زود باشین کادو هامو بیارین.
روبه بابا لبخنده خبیثی زدم و گفتم:
من-چششششم.به روی چشام.
کادوی خودمو بابارو بردم ودادم دستش.اول سریع کادوی بابا رو باز کرد یک کارت بود که روش نوشته بود(بوس) مامان عصبی سرشو اورد بالا وبه ما که خیلی سعی کرده بودیم جدی باشیم نگاه کردوگفت:
مامان-این مسخره بازیا چپه اعصابه منو خورد میکنین
رومو کردم به بابا گفتم:
من-بابا راست میگه مامان.اینکارا از سن وساله شما بعیده
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت2
باباهم روشو کرد سمت من وگفت:
بابا-خب چه هدیه ای بهتر از این!
سری برای تاسف تکون دادم وگفتم:
من-مامان جونم ول کن بابارو بیا کادوی منو باز کن.
بعد از این حرفم کادو رو دادم دست مامان،مامان هم آروم اما با ذوق کادو رو باز کرد یک پاکت بود دره پاکتو که باز کرد توش نوشته بود(بوس همراه با عشق) مامان با حرص پاکتو انداخت رو میز وگفت:
این لوس بازی ها چیه،ساله پیشم از همین مسخره بازیا در آوردین.هستی توهم که کادوت مثله باباته
چشمامو گرد کردم وگفتم:
من-کجا کادویه من مثله باباس؟ندیدی بوس من همراه با عشق بود ولی ماله بابا خالی بود.
مامان پاشد بره که سریع دستشو گرفتم وگفتم:
من-غلط کردم مامان الان میرم میارم کادوتو میارم
بعدشم سریع دویدم سمت اتاق وکادو هارو اوردم مامانم شروع کرد کادو هارو با ناز باز کردن.کادویه من یک گوشی سامسونگ بود و کادو بابا سه تا بلیط برای ترکیه زمان پروازم یک هفته دیگه بود.مامان رو به بابا با غیض گفت:
مامان-حالا نمیشد پوله سه تا بلیطو رو هم بزاری برام یه چیز خوب بخری
بابا-چطور ساله پیش شما کادو برای من تابلو خریدی بعدم تو خونه وصل کردی پس منم بلیط گرفتم که سه تامون حال کنیم.
بعدشم چشمکی به من که داشتم ریز میخندیدم زد واومد سمتم دستمو گرفت وبرد وسط بعد اینکه چند دور رقصیدیم و کیک وخوردیم همه از خستگی پرواز کردیم سمت اتاقامون.روی تختم دراز کشیدم آخیششش راست میگن هیچ جا اتاقه خود آدم نمیشه ها(من هستی خدادادی هستم.۲۲ سالمه وتازه لیسانسمو گرفتم رشتمم کامپیوتر ونرم افزار هست.تک فرزند هستم برای همینم یک کوچولو یعنی خیلیی کم لوسم.وضع مالی خوبی هم داریم وبابام یک شرکت بزرگ داره.خونمون تو یکی از مناطقه نسبتا با کلاس تهرانه.از نظر چهره هم از قیافم راضیم نه خیلییی خوشگلم ونه زشتم)انقدر با خودم چرت وپرت گفتم تا بالاخره خوابم برد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت3
من-مامان جان پدره منو درآوردی بابا آخه ما ۶روز دیگه میخوایم بریم از الان شروع کردی خونه تکونی مگه عیده!
اعصابم خورد شده بود از ۸ صبح بیدارم کرده بود برای خونه تمیز کردن تا الان که ساعت ۶عصر بود به کوب کار کردم خودشم هی مینشست ودستور میداد-هستی اینور هنوز خاکه هستی اونورو هنوز تمیز نکردی.دقیقا شده بودم شبیهه کلفت ها
مامان-ساکت!ساکت. خوبه از اون موقع تاحالا یه آشپزخونه واتاقارو تمیز کردی
من-مادره من همین اشپزخونه واتاقایی که میگی سَرِجمع میشه یه خونه.
مامان-خوبه حالا پررو نشو خونه رو تمیز کن.
اینو گفت وخودش مشغول جارو کشیدن شد.عصبانی رفتم سمت مبل و محکم روی دسته مبل نشستم که چون یکدفعه سنگین شد برگشت ومحکم افتاد روم.خاک تو سره بی عرضت کنن هستی که نشستنتم مثله آدم نیس.به مامانم نگاه کردم جارو برقی رو خاموش کرده بود وداشت با خنده به سمتم میومد مبل رو از روم برداشت که گفتم
من-محبوبه خانم مگه منو از تو جوب آوردی به جای اینکه بیای کمک کنی میخندی.
مامان حرفی نزد فقط سرشو با خنده تکون داد ورفت سمت جارو ودوباره شروع کرد به جارو زدن. تاشب همین طور مشغول حمالی کردن بودم که بالاخره محبوبه جون اجازه داد و ولم کرد.اول رفتم و یک دوش حسابی گرفتم بعدشم اومدم یک دست لباس پوشیدم واومدم پایین.اِاِ بابا کی اومد نفهمیدم.رفتم سمتش و صورتشو بوسیدم.
من-سلااام بابا جون خوشتیپم.
بابا-سلام بابا خوبی؟
من-اره خوبم.شما چطوری؟خسته نباشی
بابا-قربونت بابا.
روی مبل نشستم که مامان با چایی اومد و کنارم نشست.
مامان-میگم مصطفی پرواز برای چند روز دیگه بود.
من سریع جواب دادم:
من-ماله ۵روز دیگس
مامان-من گفتم مصطفی یا هستی؟
من-خب چه فرقی داره باباهم همینو میخواست بگه دیگه.
مامان-فرقش اینه که من میخواستم بابات جواب بده.
برای اینکه بحث ادامه دار نشه حرفی نزدم وبجاش لیوانه چاییم رو برداشتم و شروع به خوردن کردم.بعد از اینکه چایی رو خوردیم که جاتون خالی خیلی نیمرویه خوش مزه ای بود رفتم توی اتاقم وتا سرم به بالشت رسید خوابم برد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت4
مامان-هستی.هستی مامان جان پاشو
پتو رو روی سرم کشیدمو گفتم
من-مامان توروخدا بزار بخوابم.
مامان-هستی بلند شو بلندشو دخترم بهار اومده
توی همون حالت با صدای نسبتا بلند تری گفتم:
من-خب باشه.حالا بزار بخوابم.
تازه دوباره داشت چشام بسته میشد که با نیشگونه مامان که از بازوم کند جیغی کشیدم وسریع نشستم.اووف همچین محکم کنده بود که ردش میسوخت.
مامان-وقتی میگم پاشو.یعنی پاشو حالا هم برو دست وصورتتو بشور بهار اومده.
همینطور که به سمت دستشویی میرفتم غرغرکنان گفتم
من-از توی جوب که نیاوردیم اینجوری رفتار میکنی.
مامان-والا اگه بچه از جوب آورده بودم بیشتر برام سود داشت
پشته چشمی نازک کردم و رفتم توی دستشویی بعد از شستن دست وصورتم اومدم بیرون که دیدم هستی روبه روی تختم رو زمین نشسته.
بهار-هستی نمیدونم چرا ولی دقیقا وقتی تورو میبینم یاده خرس قطبی های تنبل وبیکار میفتم.
من-منم دقیقا وقتی تورو میبینم یاده میمونای توی آفریقای شمالی میوفتم.
بهار اومد جوابمو بده که مامان با سینی شربت وارد شد وگفت
مامان-آخه که گفتی بهارجان.توکه نمیدونی ساعت ۱۲ شب میخوابه تا لنگه ظهر باز ساعته ۴عصر میخوابه تا۶-۷شب.
بهار خندید وسر تکون داد ولی من با لحنه حرصی گفتم
من-محبوبه جون ببخشیداا ولی فکر کنم شما باید توی اینجور مواقع از دخترت طرفداری کنی.
مامان-واا خب مگه دروغگو ام یجوری میگی انگار بهار تورو نمیشناسه.
من-خب چیکار کنم اینو نگی.میخوای پاشم برات برقصم؟
بعده این حرفم پاشدم وشروع کردم مثله مونگلا رقصیدن.هی شونه هامو میلرزوندم وقرهای فَجیح میدادم مامان میخندیدو وبهار دست میزد وبعضی مواقع تیکه میپروند.
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
بهار تا عصر خونه ما موند،بعدشم خودم رسوندمش خونشون تو راهه برگشت بودم که مامان زنگ زد وگفت برم دنبالش برم خرید.باهم وارد یک پاساژ شدیم مامان رفت سمت ویترین یک مغازه یک مانتو صورتی جیییییغ که قدش تا روی رون پا بود رو نشون داد ومتفکر گفت:
مامان-هستی نظرت چیه؟به نظرت به من میاد؟!
چشمام گرد شد یعنی واقعا اینو میخواست بپوشه.سوالمو به زبون آوردم که گفت:
مامان-آره مگه من چی از تو کم دارم.تازه میخوام موهامم بِلُوند کنم وِیو کنم بریزم دورم تو ترکیه بعدشم...
نگاهی که به قیافه من که داشتم با تعجب نگاش میکردم کرد وساکت شد سری با تاسف تکون داد وگفت:
مامان-خیلی خلی دختر به نظرت من میپوشم همچین مانتویی رو داشتم تورو اسکول میکردم.
به سمت یه مغازه دیگه رفت ودسته منم که داشتم با ابروهای بالا رفته نگاش میکردم دنباله خودش کشید.
کلی توی پاساژ راه رفتیم که آخرسر مامان یک مانتو قهوه ای روشن روی زانو خرید وبرگشتیم خونه.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹🔸🔹حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔷🔹توبه باعث میشود که این همه بلاهایی که بر سر شیعه آمده است ، که واقعاً بیسابقه است، و بلاهای دیگری که تا قبل از ظهور آن حضرت میآید، از سر شیعه رفع گردد.
📚 درمحضربهجت/ ج2/ ص109
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبخت ترین ادم ها کسانی هستند که
به زندگی دیگران حسادت نمی کنند وزندگی خود را با هیچکس مقایسه نمی کنند
"باب مارلی"
🍁🌹http://eitaa.com/cognizable_wan