eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😑 . بفرمایین ...اختیار ما هم دست شماست خانم 😊 . حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش😐😆 . . وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت وایییی چه قدر به هم میان..ماشا الله...ماشا الله 😊 . بابام پرسید خب دخترم؟! . منم گفتم : نظری ندارم من😐😐 . مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه..باید فک کنن😊 . مادر احسانم گفت : اره خانم😊...ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو😉😄 عیبی نداره 😁 پس خبرش با شما . خواستگارا رفتن و من سریع گفتم لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نزارید 😐 . مامان: حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟! . -از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد 😑 . و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! میدونی پدره چیکارست؟!میدونی خونشون کجاست؟!😡 . -بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که😐 . -آفرین به تو...معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون نیست😐 . -شب بخیر..من رفتم بخوابم 😐 . . اونشب رو تا صبح نخوابیدم😕 تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد 😐 یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور میکردم 😊 اما اگه نشه چی؟!😔 یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم 😐 داشتم دیوونه میشدم😕 از خدا یه راه نجات میخواستم خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه😔 . . فرداش رفتم دفتر بسیج.. یه جلسه هماهنگی تو دفتر اقا سید بود...اخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید: . -ریحانه جان چیزی شده؟!😯 . -نه چیزی نیست😕 . -سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد چرا ...دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم😄😄 . -زهرا :ااااا...مبارکه گلم...به سلامتی😊 . تا سمانه اینو گفت دیدم آقا سید سرشو اول با تعجب بالا آورد ولی سریع خودشو با گوشیش مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت: . لا اله الا الله...آنتن نمیده 😡 و سریع به این بهونه بیرون رفت😕 . دلیل این حرکتشو نمی فهمیدم😐 http://eitaa.com/cognizable_wan
دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😕 . با سمانه رفتیم بیرون و اقا سید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد...تا مارو دید که بیرون اومدیم سریع دوباره رفت داخل دفتر 😐 . . من همش تو این فکر بودم که موضوع رو یه جوری باید به اقا سید حالی کنم😕 باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم😞 ولی نه...من دخترم و غرورم نمیزاره😕 ای کاش پسر بودم😔 اصلا ای کاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم برای ثبت نام مشهد😔 ای کاش از اتوبوس جا نمیموندم😞 ای کاش...ای کاش😔 . ولی دیگه برای گفتن این ای کاش ها دیره😞 . . . -امروز اخرین روز امتحانهای این ترمه . زهرا بهم گفت بعد امتحان برم آقا سید کارم داره.. . -منو کار داره؟!😯 . -آره گفته که بعد امتحان بری دفترش . -مطمئنی؟!😯 . آره بابا...خودم شنیدم . بعد امتحان تو راه دفتر بودم که احسان جلو اومد . -ریحانه خانم . -بازم شما؟! 😯😡 . -اخه من هنوز جوابمو نگرفتم😕 . -اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم فقط به خاطر این بود احترامتون رو نگه دارم وگرنه جواب من واضحه😐لطفا این رو به خانوادتون هم بگید . -میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😯 . -خیلی وقت ها ادم باید دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش😐 . -این حرف آخرتونه؟!😕 . -حرف اول و آخرم بود و هست 😑 . وبه سمت دفتر سید حرکت کردم و اروم در زدم😊 . . -رفتم توی دفتر و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش مشغول تایپ چیزیه. . منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یکی از صندلیهای اطاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد.😐 . (فهمیدم الکی داره کیبردشو فشار میده و هی پاک میکنه)😑 . -ببخشید گفته بودید بیام کارم دارید😯 . -بله بله . (همچنان سرش پایین و توی کیبرد بود )😡 . -خوب مثل اینکه الان مشغولید و من برم یه وقت دیگه میام😒 . -نه نه..بفرمایید الان میگم .راستیتش چه جوری بگم؟!😞 لا اله الا الله... میخواستم بگم که...😟 . -چی؟!😯 . -اینکه .... . http://eitaa.com/cognizable_wan
✔️✔️ هر چیزی در بهترین زمان رخ خواهد داد، نگرانی و عجله ارتعاشات منفی ایجاد می کنند که باعث دوری از هدف خواهند شد... زمان را به خداوند بسپاریم و با ایمان قلبی به خودمان و قدرت خداوند، تلاش کنیم و به سمت جلو حرکت کنیم... زمانی که از درون ساخته شدیم و آماده شدیم، نتیجه ی مدنظرمان به ما داده خواهد شد... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
تنها راهی که می‌شود يک زندگی بهتر داشت این است که رشد کنیم تنها راهی که می‌شود رشد کرد این است که تغییر کنیم؛ تنها راهی که می‌شود تغییر کرد این است که چیزهای جدید یاد بگیریم .. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅پنج سال جوری زندگی کن که هیچ کس حاضر نیست، بعداز پنج سال جوری زندگی کن که هیچکس قادر نیست. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
❗️علایم سینوس پایلونیدال یا کیست مویی در کمر؛ 🔸درد 🔸قرمزی و التهاب 🔸تب و لرز 🔸ترشح چرک ➕در صورت عدم عفونت علامتی ندارد. ➕درمان دارویی ندارد و فقط با "جراحی" خارج می شود. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
چطوری مانع از جوش زدن بعد اصلاح ریش بشیم؟🤔 👈 صورت رو قبل اصلاح با آب "ولرم"و بعد اصلاح با آب سرد بشویید 👈 اگر صابون برای اصلاح استفاده میکنید بعد از اصلاح کرم مرطوب کننده بزنید 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* *خیلی دقیق و عمیق*👌 *لطفا با دقت بخونید* ✅ ☘ مواظب باشید به بچه هایتان نکنید، ادب کردن لازم است اما توهین کردن است. توهین کردن به بچه، ولو بچه ی یکماهه، داد زدن سربچه، شخصیت بچه را به همان اندازه میکوبد. ♦️ امیرالمومنین علیه السلام روزی عبور میکردند و دیدند لشگر در صفین دارند به معاویه فحش میدهند: ای خبیث، ای ملعون و... امیرالمومنین علیه السلام فرمود: فحش ندهید، فحش مجسم میشود و به صورت بد هم مجسم میشود، به جای فحش دادن دعا کنید و بگویید خدایا اینان را هدایت کن، لذا متلک گفتن بسیار غلط است.اما غلط تر از این، گفتن به بچه هاست. ⚽️ کار بچه بازی است. باید بچه بازی کند، یک دفعه وسط بازی کاری میکند، بابای او میگوید این دیوانه را ببین. این دیوانه را ببین، همین مقدار دیوانه میشود. لذا در روایت میخوانیم به بچه هایتان نگویید دیوانه، بچه بی شخصیت میشود. ⭕️ مادر در دل شب بلند میشود برای اینکه بچه اش شیر بدهد. دل او برای بچه اش میسوزد اما این بچه گریه میکند و وقتی مادر از خواب ناز بیدار میشود بیدار میشود. یک دفعه به بچه حرف بدی میزند. همین هم روی این بچه اثر دارد، دیگر چه رسد به اینکه بچه ی هفت، هشت یا ده ساله این متلک ها را بشنود. این کارهای بیجا بچه را سبک میکند و شخصیت بچه را له میکند.. http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ 📚 *ویژه_مجردان گرامی* *انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه* قسمت ششم متاسفانه امروزه خیلی از دختر و پسرها قبل از تصمیم عقلانی، گرفتار رابطه ی احساسی میشن و بر اساس همون ازدواج میکنن که این . چون بعد از اینکه دختر و پسر بر اساس یک رابطه ی احساسی ازدواج میکنن، وقتی بعد از مدتی احساسات فروکش میکنه کم کم دو طرف شروع به شناخت عقلانی همدیگه میکنن و میبینن که اون بدی هایی که به خاطر وابستگی احساسی به طرف مقابل، ازش چشم پوشی کرده بودن حالا خیلی بیشتر به چشم میاد و زندگیشونو مختل میکنه. حالا اون دختر و پسری که قبل از ازدواج، عاشق هم بودن و احساس شدید به هم داشتن، میبینن که ادامه دادن زندگی براشون خیلی سخت یا غیر ممکن شده. گام اول باید باشه؛ نه احساسات ⚠️البته توجه به این نکته ضروریه که بدون علاقه و صرفا با عقلانیت نمیشه زیر یک سقف زندگی کرد طلاق های عاطفی نمونه بارز این نوع از ازدواج ها هستن ادامه دارد... ♡••࿐ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* 👌 *مهم ترین نکته ای که در تربیت فراموش میکنیم* 👶🧒 تربیت فرزند، به نیاز دارد و آزاد گذاشتن کودک، به هم ‌ریختگی و سر و صدا دارد. 👈برخی از امور به قدری واضح است که از آن غافل می‌شویم. یکی از اینها «کودک بودنِ کودک» است. شما وقتی با کسی که گوشش می‌شنود صحبت می‌کنید، امّا او به جهت بی‌دقّتی، حرف‌های شما را نمی‌فهمد، از دستش عصبانی می‌شوید؛ امّا اگر با کسی که قدرت شنوایی ضعیفی دارد، صحبت کنید و او دیر متوجّه شود، عصبانی نمی‌شوید؛ زیرا قبول کرده‌اید شنواییِ ضعیفی دارد. 👈👈👈 ما نپذیرفته‌ایم که بچّه‌ها، بچّه‌اند و با بزرگ‌ترها، فرق دارند. لذا وقتی بچّگی می‌کنند، حوصله‌مان زود، سر می‌رود. 👌اگر به این مسئله کنیم، اگر فرزندمان جست و خیز نداشته باشد، نگران می‌شویم. درست مثل وقتی که کودک، غذا نمی‌خورَد. ما از غذا نخوردن کودکمان، نه تنها خوش‌حال نمی‌شویم، ناراحت هم می‌شویم.... http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆 بنایی نقل می کرد که در آخوند همدانی مشغول کار بنایی بودم. 🔆 یک روز که داشتم تمام شد و تصمیم گرفتم به خدمت آقای آخوند بروم و مقدار مشخصی از اجرتم را بگیرم. 🔆 وقتی به نزد رسیدم، دیدم جمعیت بسیاری در گرد ایشان نشسته اند. 🔆 یکباره دست در زیر تشک خود برد و مقداری پول درآورد و به من داد و فرمود ((پولی که میخواستی بگیر)). 🔆 من را گرفتم و شمردم دیدم بدون اینکه من سخنی بر زبان بیاورم و حاجتم را بگویم همان مقدار را به من داده اند. کتاب همچو سلمان ص89 http://eitaa.com/cognizable_wan
آقای سید حسن می‌فرمود: یک زمانی به مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم و از محضرش استفاده ببرم ولی بر اثر بد گویی برخی طلاب می ترسیدم به محضر آقای قاضی بروم. 🔆 یک روز در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله و به حرم رفت آمد می‌کردند می‌دیدم. 🔆 یک در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به نجف آمده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به اینجا آمده‌ام ولی می ترسم. 🔆 در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دورتادور بدنش را نوری کرده بود، چنانکه از شش جهت اندامش نوری ساطع بود. من این آقا شدم، دیدم به طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر ملا فتحعلی سلطان آبادی نشست. 🔆 در این لحظه دیدم آن سید به کسی چیزی گفت و او نزد من آمد و گفت: آن سید می فرماید: 🔆 ای کسی که اسمت است سیره ات حسن است، حسن است چرا میترسی؟ پیش بیا پیش ما بیا و نترس. 🔆 و ما اینچنین به محضر اقای قاضی شدیم. اسوه عارفان ص34 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 زیباترین‌ فیلم از حرمینِ شریفینِ امام‌کاظم(ع) و امام‌جواد(ع) ♦️قصد زیارت کنید بعدا" ببینید ▪️يا أَباالحَسَنِ يامُوسَى‌بْنَ‌جَعْفَرٍ، أَيُّها‌الكاظِمُ يابْنَ رَسُولِ‌اللهِ يا حُجَّةَ‌اللهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلاَنا،إنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ‌إِلى‌الله
💠 امام موسی کاظم (ع) : 👌 شیعه ما نیست کسی که هر روز محاسبهٔ اعمال خود نکند ، اگر عملِ نیکی از او سر زد از خدا طلب زیادیِ آن کند، و اگر عملِ بدی از او سر زده بود ، توبه و استغفار ننماید. ◾️🏴 ◾️امام موسی كاظم علیه السلام: پس از خداشناسی، برترین کاری که بنده، به وسیله آن به خداوند نزدیک می شود عبارت است از: نماز، نیکی به پدر و مادر، ترکِ حسد و خودپسندی و فخرفروشی. (تحف العقول ص۳۹۱) 🏴 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشوری بنام چین نه نفت داره نه گاز داره نه انواع اقسام معدن اما خوب بلده چطوری هزینه کنه و سطح رضایت مندی مردم رو بالا نگهداره. مسئولین بیدار شوند http://eitaa.com/cognizable_wan
✍ درخت جادویی مسافری خسته که از راهی دور می‌آمد به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از این که آن درخت جادویی بود؛ درختی که می‌توانست آن چه که بر دلش می‌گذرد برآورده سازد! وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می‌شد اگـر تختخواب نرمی در آن جا بود و او می‌توانست قدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شـد! مسافر با خود گفت: «چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.» ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد. مرد با خوشحالی غذاها را خورد و نوشید. بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلک‌هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفـاق‌های شگفت‌انگیز آن روز عجیب فکر می‌کرد با خودش گفت: «قدری می‌خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟» ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید. یک نکته : هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش‌هایی از جانب ماست. ولی باید حواسمان باشد. چون این درخت افکار منفی، ترس‌ها و نگرانی‌ها را نیز تحقق می‌بخشد. بنابر این مراقب آن چه که به آن می‌اندیشید باشید. 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
یادمان باشد..... با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت یادمان باشد.... با شکستن دل دیگران، ما خوشبخت تر نمی شویم، کاش بدانیم..... اگر دلیل اشک کسی شویم، دیگر با او طرف نیستیم، باخدای او طرفیم، ای کاش... انسانها ... انسان بمانند ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
بهترین کار این است که مشکلاتتان را برای مردم تعریف نکنید. نیمی از آنها علاقه ای به شنیدنش ندارند. و نیمی دیگر هم از شنیدن آن خوشحال می‌شوند 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد! همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد... در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت! کسی پرسید : این عتیقه چیست !؟ شیطان گفت : این نا امیدی است... شخص گفت : چرا اینقدر گران است !؟ شیطان با لحنی مرموز گفت : این موثرترین وسیله من است ! شخص گفت : چرا اینگونه است !؟ شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم... این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است ، مراقب "اميدمان"باشيم 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور می‌خواهد مشکلاتِ شما را حل کند. این مسئولیتِ اوست. کارِ شما نیست. کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید. آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید. خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست. او محدود به قوانینِ طبیعت نیست. در زندگی بارها متوجه می‌شویم که خداوند کارهایی در زندگی‌مان کرده که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نیستیم. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
خدا به سه طریق جواب میدهد: میگوید نه و چیز بهتری را به شما میدهد میگوید بله و آنچه که خواستید را به شما میدهد میگوید صبر کن و بهترین را به شما میدهد... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
کلید موفقیت آن است که تمرکز ذهن خوداگاه ما روی چیزهایی باشد که آرزو می کنیم، نه آنچه که از آنها ترس داریم./برایان تریسی 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
من عاشق امروزم ، ديروز را كه نميتوانم جان دوباره ببخشم ، رفت كه رفت . از ديروزم درس ميگيرم كه امروزم را بسازم . من عاشق امروزم ، امروز ، همين حالا ، اين لحظه ، نميگذارم فردا نگرانم كند . شايد هيچ وقت فردايی نداشته باشم ، من عاشق امروزم... برای لذت بردن از زندگی هیچوقت دیر نیست . نگو من بزرگ شدم برای من زشته . شادی کن و ورزش کن مشکلات این دنیا تمام شدنی نیست... روز خوبی رو برای خودمون خلق کنیم خدایا شکرت 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅خوراکی هایی که از نظر طب سنتی، باعث کنترل و کمک به درمان زودانزالی می شوند: ✔️عسل ✔️زعفران ✔️زنجبیل ✔️پودر مالت ✔️پودر سه مغز ✔️شیر جوشیده ولرم 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
و دو . -اینکه ... . -سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه . -اینکه... اخه چه جوری بگم... لا اله الاالله...😐 خیلی سخته برام😔 . -اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟😯 . -نه...اینکه... خواهرم... راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته... شاید اصلا درست نباشه حرفم😞 ولی حسم میگه که باید بگم...😟 منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی و چیزی پیش نیاد😕 اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟! . . -بفرمایید 😊 . . راستیتش من... من... من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم و باید بهتون بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفه هست😧 . . -چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم😶 تا شنیدم تو دلم غوغا شد ولی به روی خودم نیاوردم😌 . -ولی به این دلیل میگم متاسفانه چون بد موقعی دیدمتون..بد موقعی شناختمتون..بد موقعی...😔 . -بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود😯 . باید بگم من غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم و شما یه جورایی عشق دوم منید😔 درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد.😕 و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه😔 من از بچگی عاشقشم😕 .خواهش میکنم نزارید به عشقم که الان شرایط جور شده که دارم بهش میرسم..نرسم . . دیگه تحمل نکردم 😡میدونستم داره زهرا رو میگه 😢😢اشک تو چشمام حلقه زد😢 به زور صدامو صاف کردم و گفتم خواهشا دیگه هیچی نگید...هیچی😢😡 . . . -اجازه بدید بیشتر توضیح بدم😯😕 . . -هیچی نگید😳 . و بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم و وقتی رسیدم حیاط صدای گریه هام بلند بلند شد😢 تمام بدنم میلرزید😢 احساس میکردم وزن سرم دوبرابر شده بود..پاهام رمق دویدن نداشتن 😢😢 توی راه زهرا من و دید و پرسید ریحانه چی شده؟! ولی هیچی نگفتم بهش وفقط رفتم😢😢 . تو دلم فقط بهشون فحش میدادم . . رفتم خونه با گریه و رو تختم نشستم😢 . گریه ام بند نمیومد😢😢 گریه از سادگی خودم😔 گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم 😔 . پسره زشت بدترکیب صاف صاف نگاه کرد تو صورتم گفت عشق دوممی😢 منو بگو که فک میکردم این خدا حالیشه😢 اصلا حرف مینا راست بود.😔 اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیوفتن😔 ولی... اما این با همه فرق داشت 😢 . زبونم اینا رو میگفت ولی دلم داشت خاطرات مشهد و این مدت بسیج رو مرور میکرد و گریه میکردم..گریه میکردم چرا اینقدر احمق بودم. . یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد😢 http://eitaa.com/cognizable_wan
و سه یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد😢 . یه مدت از خونه بیرون نرفتم... حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش میوفتادم درباره چادر...😔 درباره اینکه با چادر با وقارترم 😑 خواستم چادرمو بردارم😐 ولی نه... 😔😔 . اصلا مگه من به خاطر اون چادری شدم که کنار بزارم؟؟😯 من به خاطر خدام چادری شدم.😕 به خاطر اینکه پیش خدا قشنگ باشم نه پیش مردم...😕 حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار جواب خدارو چی بدم؟!😯 . . . ولی😢 ولی خدایا این رسمش بود...😔 منو عاشق کنی و بکشونی سمت خودت و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟!😔 خدایا رسمش نبود...😕 من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم😔 منو چیکار به بسیج؟!😢 اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟!😔 اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟! 😢 چرا از اتوبوس جا موندم که باهاش همسفر بشم ؟!😢 با ما دیگه چرا 😔😔 . . ولی خیلی سخت بود😢 من اصلا نمیتونم فراموشش کنم 😢 هرجا میرم😔 هرکاری میکنم😔 همش یاد اونم😢 یاد لا اله الا الله گفتناش😕 یاد حرفاش😔 یاد اون گریه ی توی سجده نمازش 😢 میخوام فراموشش کنم ولی... هیچی. . . یه مدت از تابستون گذشت و من از بچه های دانشگاه دیگه خبری نداشتم... حتی جواب سمانه هم نمیدادم و شماره همشونو بلاک کرده بودم.. چون هر کدوم از بچه های بسیج من رو یاد اون پسره مینداخت 😔 . . تا اینکه یه روز دیدم از یه شماره ناشناس برام پیام اومد...😯 . -سلام...ریحانه جان حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم...حتما بیا...(زهرا ) . گوشی رو پرت کردم یه گوشه و برا خودم نزاشتم😑 . فردا صبح دوباره یه پیامک دیگه اومد . (ریحانه حتما بیا...ماجرا مرگ و زندگیه...اگه نیای به خدا میسپارمت) . نمیدونستم برم یانه...😕 مرگ و زندگی؟؟؟!😨 چی شده یعنی؟!😯 اخه برم چی بگم؟!😕 برم که باز داغ دلم تازه بشه؟! 😔 ولی اخه من که کاری نکردم که بترسم ازش😑... کسی که باید شرمنده بشه اون فرمانده ی زشتشونه😔 نه من... اصلا برم که چی؟! باز داغ دلم تازه بشه ؟! . نمیدونم...😕 http://eitaa.com/cognizable_wan