يكي گفت: از اوضاع پسرای آقای #خامنه_ای خبر داری؟😏
🔸گفتم: کدوم پسرشون؟
🔹گفت:مثلا همون #مجتبی ، همون که خودش و پدرش تمام شهرها رو سفر کردند تا از بزرگا و علما براش مجوز #رهبری آینده بگیرند😳
🔸گفتم: مثلا کدوم سفر؟
🔹گفت:یکیش همون #قم ، چند روز رفتند قم تا #مراجع رو راضی کنند مجتبی بشه رهبر!
ولی مراجع قبول نکردند، 😕
🔻دمشون گرم...
🔸گفتم:مگه مراجع تقلید ، رهبری رو انتخاب میکنن؟ اعضای #خبرگان که خودشون هر چند وقت یکبار همه میرن تهران ، دیگه چرا مسافرت و زحمت سفر ، همونجا توافق میکردند دیگه!ببینم اصلا چقدر آقامجتبی رو میشناسی؟🙂
🔹گفت خیلی بهتر از تو میشناسم!
🔻پولدارترین #پسر_خامنه_ای همینه..😐 #چندین_میلیارد_دلار پول توی #بانکهای_بزرگ دنیا داره ، امارات و انگلیس و کانادا.. از پول نفت یک سهم مشخص واریز میشه توی حساب پسرای خامنه ای ، مجتبی هم از بقیه بیشتر سهم داره😳
🔸گفتم برا حرفات مدرکی هم داری؟🙂
🔹گفت مدرک نمیخواد که ، قشنگ معلومه😒😳
🔸گفتم توی #خارج دیدنش؟ توی فلان #رستوران گرون قیمت یا توی فلان #پاساژ و فلان #منطقه_خوش_آب_و_هوا دیده شده ؟#مارک_ساعتش لو رفته یا پشت فرمون #ماشین_آخرین_مدل دیدنش؟
🔹گفت:اینارو نمیدونم فقط میدونم خیلی پولداره😒
🔸گفتم:خُب اينهمه پول رو یکجایی باید خرج کنه و #لذتش رو ببره ، کدوم ثروتمند دنیا نه #مسافرت میره نه ماشین سواری نه #خوشگذرونی نه هیچی!😟
🔹گفت ماجرای #تولد_بچه هاش رو چی میگی... وسط #لندن بیمارستان رو #دربست کرایه کردند تا پسرش بدنیا بیاد!!😳
🔻این رو دیگه #مدرک دارم ، خودم از #بی_بی_سی شنیدم و #عکس_بیمارستان رو هم نشون داد!
🔸گفتم:توی تمام اون #لندن یک #دوربین نبود از این ماجرا عکس بگیره ؟ نه يه فیلم ،نه #يه_تصویر از #سید_مجتبی یا همسرشون ؟
🔹گفت قضیه #سری_و_امنیتی بوده ! حالا دولت #انگلیس چطور #اسنادش رو پخش نمیکنه من نمیدونم ،لابد به اون هم #پول دادند😒
🔸گفتم :تمام سه تا بچه سیدمجتبی توی #بیمارستان_رسالت_تهران بدنیا اومدند!😕
🔹گفت: اصلا این #پسرای_رهبر شما چرا هیچکدوم نرفتند #جنگ؟ جنگ فقط برای بچه های مردم خوب بوده ؟؟😕😒
🔸گفتم: سه تا از پسرهای رهبری سابقه جبهه دارن و توی بسیاری از #عملیاتها بودن مثل ، #بیت_المقدس ها و #مرصاد و چند تا عملیات دیگه...😇
🔹گفت: پس چرا #شهید نشدن؟😕
🔸گفتم:چند #میلیون_رزمنده رفتند جبهه دویست هزار تاشون شهید شدند ، قرار نیست هر کس سابقه جنگ داشت #سابقه_شهادت هم داشته باشه..😒
🔹گفت: تو از اون تندروهای #سانديس_خور هستی که هر چی بهت میگن فورا قبول میکنی و از مغزت هیچ استفاده ای نمیکنی😉
🔸گفتم:یکبار دیگه حرفهایی که زدیم رو #مرور_کن ، ببین کی هر حرفی رو #بدون_سند_و_مدرک قبول میکنه و چطور صرفا بخاطر #کینه از حکومت #هر_تهمتی رو میپذیره و نشر هم میده..
👇👇👇
@cognizable_wan
#شرافت از نظر یکی از #بزرگان :
اگر برای بدست آوردن #پول مجبوری دروغ بگوئی و فریبکاری کنی، #تهیدست بمان!
اگر برای بدست آوردن #جاه و مقامی باید #چاپلوسی کنی و تملّق بگویی، از آن چشم بپوش!
اگر برای آنکه #مشهور شوی، مجبور می شوی مانند دیگران خیانت کنی، در #گمنامی زندگی کن!
بگذار دیگران پیش چشم تو با #دروغ و فریب ثروتمند شوند،
با تملّق و #چاپلوسی شغل های بزرگي را به دست آورند و با #خیانت و نادرستی #شهرت پیدا کنند، تو گمنام و #تهیـدست و قانع باش!
زیرا اگر چنین کنی تو #سرمایه_ای را که آنها از دست داده اند، به دست آورده ای
و آن #شرافت است
👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#کرامتی_از_ایت_الله_معصومی_همدان
🔆 بنایی نقل می کرد که در #مسجد آخوند همدانی مشغول کار بنایی بودم.
🔆 یک روز #پولی که داشتم تمام شد و تصمیم گرفتم به خدمت آقای آخوند بروم و مقدار مشخصی از اجرتم را بگیرم.
🔆 وقتی به نزد#اخوند رسیدم، دیدم جمعیت بسیاری در گرد ایشان نشسته اند.
🔆 یکباره #مرحوم دست در زیر تشک خود برد و مقداری پول درآورد و به من داد و فرمود ((پولی که میخواستی بگیر)).
🔆 من#پول را گرفتم و شمردم دیدم بدون اینکه من سخنی بر زبان بیاورم و حاجتم را بگویم همان مقدار #مقصود را به من داده اند.
کتاب همچو سلمان ص89
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #پانزده
خانم بزرگ_چون برات برنامه ها دارن.!! با #ارثیه ای که اقاجلال برای پسراش گذاشته بود.بابات وقتی از تهران اومد. #به_هرطریقی که شد، به #طمع_پول، آقاجلال رو راضی کرد، باسهراب دست به یکی کردن که حتما ارث تقسیم بشه.تا کسب و کار راه بندازن.بابات خودش رو از ارتش بازخرید کرد.محمد راضی نبود اما کوروش و سهراب #مجبورش کردن.😔 اونم راضی شد ولی هنوز که هنوزه محمد، دست به سهم الارثش نزده.
_عجب... خب این ارث چه ربطی به من داره!؟😟😕
_چایت رو بخور مادر تا بگم
آقابزرگ ته مانده چایش را خورد.با ناراحتی به گل قالی زل زده بود.
_اوایل جوونی، عشق شاهنامه خونی و تاریخ بودم. اسمشونو گذاشتم کوروش و سهراب. بعد چند سال با بدنیا اومدن عموت اسمش رو محمد گذاشتم. تا زیر سایه نور محمدی، زندگیم #برکت داشته باشه.
آقابزرگ آه دردناکی کشید.
_خیلی بده،..#یه_عمرزحمت_بکشی برا بچه هات، برا وقتی که #پیر بشی..ولی.. پیر که شدی،کسی کاری بهت نداشته باشه.. خیلی دلت میگیره..!!
خانم بزرگ_بابات و سهراب به هر جور شده، میخان تو با فتانه یا مهسا، ازدواج کنی. اینم که میگن مهسا، چون خودت یه بار گفتی میخای زن آینده ات #چادری باشه، اونا هم #اصرار دارن مهسا رو بگیری. مادرت هم، چون به خواهرش #وابسته هس #دلش_میخاد دخترای اونو بگیری.
پرسوال گفت:
_مهسا دختر اقای سخایی؟!😟🙁
خانم بزرگ_اره مادر..!! وقتی بابات و سهراب، سهم الارثشون رو که گرفتن، با اقای سخایی #شریک شدن، باهم کارگاه تولیدی زدن. یه تولیدی که روکش و وسایل اولیه مبل رو درست میکنن.
_پس تمام این مهمونی ها بخاطر اینه؟!!.. اینهمه اصرار بابا.... اینهمه نقشه های مامان.!!!؟؟؟😥😧😞
آقابزرگ_بعد از اون اتفاق، محمد شیمیایی شد، مجروح شد، ولی کسی احوالش رو نپرسید، 😔تازه کوروش و مادرت کلی جنجال بپا کردن، که مقصر همه چی محمد بوده. درصورتیکه اون فقط #یه_اتفاق بود...!😒
کم کم واضح میشد افکارش..
جواب تمام سوالاتش را چه خوب پیدا کرده بود.همه چراهایی که یک عمر با آنها سر کرده بود...
همه دعواها بر سر #پول..!؟😥
پدرش و عمویش چه میخواستند..!؟😨
بر سر ازدواجش #معامله کنند..!؟😞
نزدیک به اذان مغرب بود...
بلند شد. آستینش را بالا میبرد.
_بااجازتون من برم مسجد. اقابزرگ شمام میاین؟
_نه باباجان حالم خوب نیس، تو برو، التماس دعا.
_خدا بد نده..!! چی شده؟
_خدا که بد نمیده. این بنده های خدا هستن برا هم بد میخان. چیزی نیست باباجان. برو به نماز برسی.
خانم بزرگ_قلب آقاجلال درد میکرد همیشه، اما از اون موقعی که تو حالت بد شد،قلبش بیشتر اذیتش میکنه. وقتی خیلی ناراحت میشه تپش قلبش زیاد میشه. امروزم با یاد اون خاطرات، دوباره...
نگاهی به خانم بزرگ و آقابزرگ کرد...
ناراحت از جملات آقابزرگ و خانم بزرگ #نیم_خیز نشست.پشت دست آقابزرگ را #بوسید.
_این درد رو منم دارم آقاجون.😊اما شما، مراقب خودتون باشین😒
نوازش دست اقابزرگ را بر سرش حس کرد.
_چقدر #شبیه_محمدم میمونی باباجان. خدا حفظت کنه پسرم.تو هم مراقب خودت باش، درد بدیه😒
با لبخند بلند شد.و خداحافظی کرد....
هنوز سوار ماشینش نشده بود،که عمو محمد و طاهره خانم را دید. لبخندی زد. با سر سلامی به طاهره خانم کرد. به سمت عمو محمد رفت. حالا که بیشتر او را شناخته بود. بیشتر از قبل حس صمیمیت داشت.به گرمی دست عمو را فشرد.
_سلام عمو خوبین🤗
+به به ببین کی اینجاست، سلام عمو تو چطوری؟! 😊
_خداروشکر.داشتم میرفتم مسجد.
+خوب کاری میکنی که میای، خیلی تنها هستن. مزاحمت نمیشم. برو ب نماز برسی
_نه بابا. اختیاردارید. پس بااجازتون من برم.
_برو بسلامت. یاعلی
دست عمو را به گرمی تکان داد.یاعلی گفت،بانگاهش ازطاهره خانم خداحافظی کرد.
یک هفته گذشت...
از جلسه کنکور،به خانه می آمد.در را با ریموت باز کرد.ماشین را به حیاط هدایت کرد.به خودش قول داده بود آرام همه چیز را به خانواه اش بگوید. گذاشته بود کمی بگذرد تا هم کنکورش را بدهد و هم با #ذهنی_آرامتر حرفهایش را بزند.
از داخل حیاط...
صدای داد و فریادهای یاشار🗣 را خوب میتوانست تشخیص دهد.قدم هایش را بلندتر برداشت.درب ورودی خانه را باز کرد.
یاشار _ولی بابا من اون روز هم بهتون گفتم، من مخالفم که عروسی من و یوسف یه شب باشه. من میخام باغ باشه اونم خارج از شهر. من همون روز اول گفتم بهتون..!😠🗣
یوسف_سلام
باصدای سلام کردنش،....
پدرش کوروش خان، سری به معنای جواب سلام تکان داد.
برادرش یاشار، چیزی نگفت و فقط به نگاه بسنده کرد.
مادرش فخری خانم گفت:
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #هفتاد_وسه
ریحانه لحظه ای شک کرد. پس سکوت کرد.
سمیرا_ مگه نمیگم باز کن.. بهت یاد دادن اینجوری از مهمون پذیرایی کنی؟؟ 😠
ریحانه_ عه..سمیرا خانم شمایید؟.. ببخشید نشناختم.. بفرمایین.. 😊
سمیرا، تنها، با چمدانی، عصبانی وارد خانه شد..
ریحانه جلو رفت و گرم بااو احوال پرسی کرد. سمیرا خیلی سرد و خشک جوابش میداد.
ریحانه_ چه عجب خانم..خیلی خوش اومدی.. از این ورا..☺️ آدرس خونه ما رو از کجا آوردی؟!
_از ننه یاشار..!😡
این چه طرز حرف زدن بود..
ریحانه_ چیزی شده سمیرا جون!..؟🙁
سمیرا_ خوبه والا.. خوش بحالت.. اومدی شیراز از هیچی هم خبر نداری..! 😕
ریحانه لبخند زد...
سکوت کرد. بغض😢 گلوی سمیرا را میفشرد.در آغوش ریحانه رفت🤗🤗 و بلند گریه کرد.
_اومدم چن روز خونتون بمونم😭 هیچکسی نمیدونه.. با یاشار دعوام شده اون نامرد بی همه چی.... 😭😭😭
ریحانه_باشه عزیزم.. حالا خودتو ناراحت نکن😒 قدمت سرچشم گلم تا هروقت دوست داشتی بمون.. ولی بذار به خاله شهین بگم تو اینجایی نگرانت میشن..
_نه نمیخام کسی بفهمه.. حالم از همشون بهم میخوره..😭
اذان✨ میگفتند..
سمیرا فهمید، که ریحانه دل دل میکند برای اقامه نمازش..
سمیرا_ تو برو نمازت بخون.😢
ریحانه_ ناراحت نمیشی؟!😊
سمیرا_ناراحت..؟ نه بابا برو ب کارات برس😢
ریحانه به اتاق رفت..
وضو داشت.سجاده را باز کرد. چادرش را پوشید.نیت کرد..
سمیرا چرخی زد..نگاهی کرد..👀
چقدر ساده بود زندگیشان..
هیچ سنخیتی نداشت با زندگی خودش..
هنوز هم ریحانه، همان ریحانه بود.
💭یادش افتاد...
به مراسم هایی که گرفته بودند..
چقدر با کینه میخواست مراسم را بهم بزند..😞
چقدر همه چیز را مسخره کرده بود..😞
چقدر دلش میخواست ریحانه به یوسفش نرسد..😞
اما نشد..!
خواست صورتش را بشوید..😢💦
مقابل روشویی ایستاده بود. اشکهایش سرازیر بود..😭
چقدر بدبخت بود..😭
چقدر حقارت را تحمل کرده بود در این مدت..😭
بچه دار نمیشدند..
دکتر ها رفتند..
هزینه ها کردند.. اما هیچ..!!
سمیرا به طمع پول یاشار و یاشار برای زیبایی سمیرا...
اما نه سمیرا صاحب #پول یاشار شد..
و نه یاشار #جذابیت_ظاهری همسرش او را پایبند زندگی کرد..
عجب #زندگی_ای.. عجب #امتحانی..
عجب #نشانه_ای
سمیرا در افکار خود غرق بود...
که صدای تلفن خانه📞 بلند شد.. چند بوق خورد.. نمیدانست بردارد یا نه..
تلفن روی پیغامگیر 🔊رفت..
یوسف_ بانو جانم..؟! نیستی خونه..؟؟ مسجدی.!؟ اومدی خونه یه پیام بده، کارت دارم..تا ۵ کلاسم طول میکشه..دیر میام..مراقب خودت باش... یاعلی
سمیرا مات و متحیر....😳😧
به #جملات، #لحن و #نوع حرف زدن یوسف بود..
باور کردنی نبود..
چه جملات شیرینی..😭
چه لحن عاشقانه ای..😭
مگر مردان #دلبری میدانستند..😳😭
مگر مردان #عاطفه داشتند..😭😳
جملات یوسف را مدام تکرار میکرد..
«بانوجانم..مراقب خودت باش..» مدام تکرار میکرد و گریه میکرد.😭💔
ریحانه نمازش را خواند..
بطرف سمیرا رفت. لبخندی زد. تعارفی کرد که بنشیند. شاید مهمانش #درددل داشت..😊
سمیرا روی صندلی پشت میز دونفره شان نشست..
ریحانه 📲پیامی به یوسفش داد...
که مهمان دارند... که سمیرا آمده.. اما کسی نمیداند...
باید #بداند همسرش.. که اگر آمد #بدون_خبر وارد خانه نشود..😊👌
به آشپزخانه رفت..
شربتی درست کرد. کمی سویا خیس کرد که نرم شود. تا برای ناهار ماکارونی درست کند.
با شربت و شکلات نزد سمیرا برگشت.. که روی میز دونفره بود از میهمانش پذیرایی کرد.
تا ساعت ۴ عصر حرف زدند..
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #هفتاد_وچهار
تا ساعت ۴ عصر حرف زدند..
غذا خوردند. سمیرا درددل میکرد.گریه میکرد و ریحانه دلداریش میداد..
از بی عاطفه بودن یاشار..
از زخم زبانهای مادرشوهرش..
از اینکه صاحب اولاد نمیشدند..
از تمام بی احترامی ها..
سمیرا گریه میکرد و عذرخواهی میکرد..
گریه هایش از #درد بود..
درد هایی که روی هم #انباشته شده بود..
یاشار غد بود..
عذرخواهی نمیدانست.. مهم بود زندگیش اما بلد نبود که چه کند.. چگونه دل بدست آورد..
💭ریحانه یادش آمد..
به وقتی نامزد بودند.. چطور یوسفش دلخوری را از دلش درآورد.. چطور او را به سفره خانه برد.. همه کار کرد تا لکه سیاه اندوه دلش برطرف شود..
سمیرا میگفت...و ریحانه صبورانه گوش میکرد..
سمیرا_ هیچ وقت یادم نمیره که مراسمتونو بهم زدم..همه چی رو مسخره میکردم.. از اول جریان شما تا شب عروسیتون.. ریحانه منو ببخش..😞
_یه چیزی بود.. دیگه گذشته..😊
_تمام این بلاها نمیدونم از کجا نازل شد😭مگه من چن سالمه.. میخاد #طلاقم بده منم #مهریه ام رو گذاشتم اجرا😭 ازش #شکایت کردم.. بدم میاد ازش..😭ازدواج ما #تب_تندی بود که بعد ١ ماه زود سرد شد..😭۶ ماه بقیه رو #تحملش کردم ریحانه.. تحمل میدونی چیه.!؟😭#سوختن و #ساختن میدونی اصلا.. 😭
ریحانه_😒😔
سمیرا_ نه بابا... تو چه میدونی من چی میگم. تو و یوسف #عاشقانه دارید زندگی میکنین نه مث من بدبخت😭
سمیرا بلند بلند حرف میزد..
گریه میکرد..
عذرخواهی میکرد..
ریحانه گاهی گوش میکرد..
گاهی نصیحتش میکرد..
و گاهی همدردی..
ساعت نزدیک ۵ بود..
ریحانه تماسی گرفت با حبیبش،😍 که میوه بخرد..🍉 آبروداری کند.. که میهمان دارند..
ورودی خانه را...
یوسف، #پرده ای را آویزان کرده بود..
که وقتی درب خانه باز میشود، خانه اش، #دید نداشته باشد..😊☝️
سمیرا....
مات حرکات ریحانه شده بود..😧😳
برایش باورکردنی نبود..
مگر ریحانه آرایش بلد بود..!!؟؟😳
مگر #دلبری میدانست..؟؟!!😳
چقدر ریحانه #زیبا بود..
چقدر بانو بود..
با اینکه همیشه #پوشیده بود..فکر میکرد حتما ایرادی دارد.!😞😥
#چقدراشتباه_کرده_بود..
چقدر زندگیش با او فاصله داشت..
زندگی ریحانه و یوسف پر از #محبت و #عشق ولی زندگی خودش اول #پول و بعد #هرکسی_راحتی_خودش😭
ریحانه...
حسابی به خودش رسیده بود.💅
سمیرا به عادت همیشگی اش،...
لباس آزاد می پوشید..
عجب #بانویی.. عجب #عشقی..
آیفون خانه به صدا در آمد..
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
❣عاجزانه دنبال کار نگردید
عاجزانه دنبال روابط عاشقانه نباشید
عاجزانه دنبال #پول و درآمد نباشید...
👈 شادمانه جستجو کنید یعنی از سپاسگزاری لبریز باشید.😊
در دعای خود ایمان داشته باشید که خواسته خود را می طلبید به خیر وبرکت وفراوانی این دنیا ایمان داشته باشید .💯
وارد هر کاری نشوید به کاری که دوست دارید داشته باشید عشق داشته باشید تجسمش کنید. و باور داشته باشید که به دستش خواهید آورد.💪
👑 شما مخلوقات قدرتمندی هستید عاجز نیستید.
شما نمادی از شکوه وعظمت خداوند هستید...
💌 راز رسیدن به هرچیزی باور داشتن به اینکه بهش میرسین و وابسته نبودنه جز به خدا .
#روانشناسی
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩من نادر قُلیم و پول میخواهم
🔸️وقتی نادرشاه هند را فتح کرد پس از مدتی مطالبات حکومت وی عرصه را به مردم هند تنگ کرد. وقتی اوضاع توانفرسا شد هندیان جمله زیر را با خطی زیبا نوشته و در مسیر نادر آویختند:
"اگر خدایی تو را بندگان باید و اگر پادشاهی از رعیت گزیرت نباشد. با این همه ستم دیار هند خراب و یباب و از مردم تهی ماند."
نادرشاه از دبیرش میرزامهدیخان پرسید چه نوشتهاند و او توضیح کامل داد. نادرشاه پس از اندکی تامل گفت: به آنها بگو من اینگونه سخنان که خدایم یا پادشاهم ندانم. من نادر قلیم و پول میخواهم.
🔹️احتمالا در مواقعی که شخصی هیچ حرف حسابی را نمیپذیرد از این اصطلاح استفاده میکنند.
#حرفحساب #پول
#ضرب_المثل
http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩« در جیبش کارتونک بسته است»
🔹️کارتونک نامی است که برای عنکبوت های کوچک به کار می رود
🔸️این نام از سه جز تشکیل شده است
🔹️جز اول کار است که همه می دانیم چیست، حالا شما فکر کنید که کار مورد نظر قالیبافی است
🔸️جز دوم تون است، تون از ریشه تنیدن می آید و به تنیدن تار توسط این عنکبوت ها اشاره دارد
🔹️جز سوم ک است که نشانه تصغیر است و به معنای کوچک
🔸️مجموع این ها می شود عنکبوت کوچک
🔹️آدم هاوقتی زمانی طولانی در محلی رفت و آمد نمی کنند ، عنکبوت فرصت می کند که در آن جا تار بتند و به اصطلاح آن جا را ببندد
🔸️جیب آدم در این مثل به همان مکان تشبیه شده است
⬅️این ضرب المثل زمانی به کار می رود که بخواهند بگویند کسی اصلا پول ندارد
#عنکبوت #پول #فرصت
#ضرب_المثل
http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا
تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند، تا بار بخرند و به شهر خود برگردند.
مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی میرفتند، مبلغ کمی پول میداد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو میکرد.
غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمیتوانست در راه بخرد و بخورد.
چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود، پس تاجر و غلاماش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند.
غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت.
بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند.
در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هرچه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمیکردند، غلام سکهای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند.
با التماس زیاد، ترحم کرده اسبها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند.
یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد.
تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمیخوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من میپذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمیپذیرد.»
تاجر به یاد بدیهای خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از " #عفو و #معرفت و #قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است.»
من کنون فهمیدم که؛ " #سخاوت به میزان #ثروت و #پول بستگی ندارد،" مال بزرگ نمیخواهد بلکه #قلب بزرگی میخواهد.
"آنانکه غنی هستند نمیبخشند آنانکه در خود احساس غنیبودن میکنند، می بخشند."👌
"من غنی بودم ولی در خود احساس #غنی بودن نمیکردم و تو #فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی."
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃
معنی ضرب المثل با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیکت💭🤍
🖇 این ضرب المثل را برای کسی به کار می برند که هیچ نکته مثبتی در او نیست و در عین حال از دیگران توقع بسیار دارد.
🖇در این مَثل کلمه ” زبان خوش” درواقع طعنه به کسی است که زبان تند و تلخی دارد و زبانش و اخلاق بدش دیگران را همچون مار افعی نیش می زند!
کلمه ” پول زیاد” طعنه ای است به کسی که پولی ندارد تا حق الزحمه کاری را که از دیگری خواسته، پرداخت کند و “راه نزدیک” نیز طعنه به شخصی است که درخواست دارد کسی مسافت زیادی را برایش طی کند یا همراهش باشد اما بدون اینکه مزدی به او بدهد.
مثال: همسایه بداخلاق و سمجتان شما را در راه می بیند و مثل همیشه زحمتی برایتان دارد! می گوید: «بیا این ده هزارتومانی را بگیر و فرش های مرا تا طبقه پنجم ببر.» درحالیکه آسانسور هم ندارند! شما هم می گویی با اون زبون خوشت، با پول زیادت و راه نزدیکت توقع داری کارت راه بیفتد؟
#پول
#ضرب_المثل
http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩کفگیرش ته دیگ خورده
🔹️در قدیم وقتی نذری می پختند، مردم برای گرفتن غذا صف می کشیدند. هنگامی که غذا در حال تمام شدن بود آشپز کفگیرش را محکم به ته دیگ مسی میزد و صدای تاق تاق دیگ خالی را در میاورد با این کار به کسانی که در صف بودند خبر می دادند که غذا تمام شده است.
🔸️کم کم این مسئله به صورت ضرب المثلی درآمد و وقتی به کار می رود که بخواهند به فردی بگویند دیر رسیده و دیگر مثل قبل ثروت یا پول و اموالی نیست...
#ثروت #پول #اموال
#ضرب_المثل
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
.
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
📚# حکایتی _ پندآموز
گویند #فقیری؛
به نزد #هندوانه_فروشی رفت و گفت هندوانهای برای #رضای_خدا به من بده فقیرم و چیزی ندارم.
هندوانه فروش؛
درمیان هندوانه ها گشتی زد و هندوانهٔ #خراب و #بدرد_نخوری را به #فقیر داد.
فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد، و مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت:
به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.
هندوانه فروش؛
هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد.
فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت:
خداوندا، بندگانت را ببین...
این هندوانه #خراب را بخاطر #تو داده هست،
و این هندوانه #خوب را بخاطر #پول.
وای از این #ریا.....
📙 #داستان
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
✅ *بسیاری از مردم به اشتباه تصور میکنند که با پول میتوانند همه چیز از جمله خوشبختی را بخرند.
☘درست است که پول زندگی را راحتتر میکند، اما نمیتواند کاری غیرممکن مانند ساختن یک خانواده گرم و صمیمی را انجام دهد.
☘در واقع ایجاد یک خانواده خوشحال به عواملی انسانی مانند کیفیت زمان و انرژی که ما برای روابط خود با همسر، فرزندان و سایر اعضای خانواده اختصاص میدهیم، بستگی دارد.
☘همچنین برای ساختن یک خانواده خوشحال، باید در ابتدا یک محیط خانوادگی ایجاد کنیم که در آن بتوانیم در فضایی سرشار از اعتماد با اعضای خانواده ارتباط برقرار کرده و از آنها پشتیبانی کنیم.
☘بنابراین معیارهای اصلی شناخت یک خانواده خوشحال عبارتند از محیطی مثبت و سرشار از عشق.
☘چنین فضایی موجب رشد کودکانی متعادل از لحاظ روحی و جسمی میشود، در نتیجه این کودکان به راحتی تحت تاثیر رفتارهای افراطی و ناخوشایندی مانند خشونت و جنایات دیگر قرار نمیگیرند.*
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
* ______________________
#خوشبختی
#پول
💟 #همسرداری
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
✅ مقام معظم #رهبری:
☘️ به قارون نمیگفتند که هر چه را داری یا نداری دور بریز؛ میگفتند آنچه را داری وسیله قرار بده. #پول و ثروت دنیا، وسیله است، وسیلهی رسیدن به مقامات عالیهی بشری و انسانی است، وسیلهی رسیدن به #مقامات_معنوی است؛ میتواند وسیله باشد. شما میتوانید با پول، دنیا را آباد کنید، زندگیهای انسانها را نجات بدهید، تبعیض را برطرف کنید، فقرا و ضعفا را از حالت فقر و ضعف بیرون بیاورید.
✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
💠 اگر تو #پول داری؛ ولی خرج نمیکنی، بهت تبریک میگم؛
چراکه تو پول دارترین فرد #قبرستانی!
🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan