♦️کسانیکه سریع راه میروند از قلب سالمتری برخوردار هستند
🔹فعالیت فیزیکی لزوماً ورزش های سنگین و پیچیده را دربر نمی گیرد. ۳۰ دقیقه پیاده روی سریع به طور روزانه به سلامت عمومی بدن کمک می کند.
🔹در تحقيقات جديد نشان داده کسانیکه به طور منظم پیاده روی سریع می کنند، در مقایسه با کسانی که هیچ فعالیت هوازی ای ندارند، احتمال ابتلا به بیماری های قلبی عروقی در آن ها ۳۱ درصد کمتر است.
🔹محققان پی بردند کسانیکه مسافتهای طولانی را با سرعت بالاتری پیاده روی میکنند، از مشکلات مختلفی از جمله بیماریهای قلبی، بالا رفتن فشار خون و دیابت نوع دو، تا حد بسیار بالایی در امان هستند.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰 مصرف زیاد نمک باعث سرطان معده، سکته مغزی و قلبی و آسیب به رگ های ته چشم می شود.
🔰 کلسیم را از استخوان ها می گیرد و سبب دفع آن از ادرار شده و به پوکی استخوان منجر می شود.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
#سلامتی
دلایل پرش پلک چیست !؟👁
▫️استرس دارید
▫️حساسیت دارید
▫️به اندازه کافی نخوابیدهاید
▫️باید شماره عینک را عوض کنید
▫️بیش از حد کافئین مصرف میکنید
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
انسانهای هم فرکانس
انسان های هم فرکانس، همدیگر را پیدا میکنند.. .
حتی از فاصله های دور…
از انتهای افقهای دور و نزدیک...
انگار جایی نوشته بود که اینها باید در یک مدار باشند...
یک روزی ...
یک جایی است که باید، با هم برخورد کنند…
آنوقت…
میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق...
اصلا میشوند هم شکل…
مهرشان آکنده از همه….
حرفهایشان میشود آرامش…
خنده هایشان، کلامشان مینشیند روی طاقچه دلتان...
نباشند دلتنگشان میشوی.. .
هی همدیگر را مرور میکنند..
ازهم خاطره می سازند…
مدام گوش بزنگ کلمات و ایده ها هستند...
و یادمان باشد...
حضور هیچکس اتفاقی نیست در لحظه هایمان
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
آدمهای زیبا و دوستداشتنی، به صورت تصادفی به وجود نمیآیند.
زیباترین و دوستداشتنیترین انسانهایی که میشناسیم، آنهایی هستند که با شکست آشنا شدهاند. آنهایی که رنج را تجربه کردهاند. آنهایی که از دست دادن را تجربه کردهاند. آنهایی که پس از این رویدادهای دشوار، دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کردهاند.
این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی میفهمند. آن را به شکل متفاوتی تحسین میکنند. و نیز به شکل متفاوتی حس میکنند.
به همین دلیل، آرامتر میشوند و دوست داشتن و محبت به دغدغهشان تبدیل میشود./وین دایر
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فرقی نمیکند آغازِ هفته باشد یا پایانش...
صبح باشد یا شب...
بذرِ امید؛
نه وقت میشناسد،
نه موقعیت...
هر وقت بکاری؛
شبیهِ لوبیایِ سحرآمیز،
با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن؛
جوانه میزند...
و تا آسمانِ موفقیت و توانستن،
اوج میگیرد...
هرگز نااُمید نباش...!
نااُمیدی، تیشهی بیرحمیست؛
به جانِ ریشهی شعور و خوشبختیات...
پس تا دیر نشده،
بذرِ جادوییِ امیدت را بکار،
و معجزههایت را درو کن...!
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگه امروز بتونی یک تفاوت کوچک در زندگیت ایجاد کنی،
امروز
تبدیل به یکی از متفاوتترین روزهای عمرت میشه ...
یک ذره مهربونتر باشی
یک ذره آرومتر باشی
یا یک ذره بیشتر به خداوند اعتماد کنی
یا یک ذره بیشتر قدر خودت رو بدونی
یا یک ذره شکرگزار تر باشی
و یا یه ذره بیشتر برای رسیدن به هدفات تلاش کنی!!
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
این دو جمله رو نگو :
١_ازت متنفرم ٢_دیگه نمیخوام ببینمت
با این دو نفر هم صحبت نشو :
١_از خود متشکر ٢_وراج
دل این دو نفر رو نشکن :
١_پدر ٢_مادر
این دو تا کلمه رو نگو :
١_نمیتونم ٢_بد شانسم
این دو تا کارو نکن :
١_دروغ ٢_غیبت
این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١_آرامش با یاد خدا ٢-دعای پدرو مادر
به دو تا چیز دل ببند :
١_صداقت ٢_صمیمیت
دست این دو نفرو بگیر:
١_یتیم ٢_فقیر
دو تا چیز رو از خودت دور نکن :
١_لبخندت رو ٢_مهربانی
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
به آدمهایی محتاج هستیم
که به آینده بچه هایشان فکر کنند
نه به گذشته پدرهایشان.
📘 #کلیدر
✍🏻 #محمود_دولت_آبادی
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط شلوار اوستا )))))😂😂😂
#طنز
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
رازیانه هورمون زنانه🌿
مصرف رازیانه هورمون های زنانه را تنظیم می کند ورحم را به طور کامل پاکسازی می کند.
رازیانه پوست را شفاف می کند و در تناسب اندام و خوش فرمی اندام زنان موثر است.
هرروز یک قاشق چایخوری پودر رازیانه را دریک لیوان آب جوش ریخته و اجازه دهید 10 دقیقه دم بکشد و به همراه عسل میل کنید.
مصرفِ هرروزه در دوران بارداری ممنوع است.
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردمی که سیاستمداران فاسد، حقه بازان، دزدان و خائنین را انتخاب می کنند قربانی نیستند ؛ بلکه شریک جرم هستند !
جورج اورول
http://eitaa.com/cognizable_wan
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند ،
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد ، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد!
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است!؟
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید : کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد :
توی یکی از ادارات دولتی!!
هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد ،
پس چطور شد که گیر افتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد : اشتباها آبدارچی را خوردم چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند!
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روغن #بنز و #بی_ام_و رو ترکیب کرد ریخت تو پراید 😐
انگار آب زمزم ریختن تو گلوش 😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابام برام جلیقه انتحاری نمیخره 🥺
http://eitaa.com/cognizable_wan
﷽ 🌙 نماز اول ماه 🌙
✅ حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره به خواندن نماز اول ماه مداومت داشتند و آن را به همه توصیه میکردند.
✅ از #امام_جواد علیهالسلام روایت شده است: هر گاه ماه جدید قمری آمد در روز نخست آن دو رکعت نماز بگزار:
1⃣ در رکعت اول آن پس از حمد ۳۰بار #سوره_توحید ؛
2⃣ و در رکعت دوم پس از حمد ۳۰بار #سوره_قدر را بخوان؛
3⃣سپس #صدقه بده.
🔺 که اگر این کار را کنی سلامتی در آن ماه را از خداوند متعال خریدهای.
🔻و در روایتی آمده است این دعا را پس از نماز بخوان:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا، مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ، وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ، رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ، رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ.
📚بهجت الدعا، ص۳۷۸
#نماز_مستحبی
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔸یادداشت حضرت آیتالله خامنهای درباره #مناجات_شعبانیه
🔻بسمالله الرحمنالرحیم
#دعا، وسیلهی مؤمن و ملجأ مضطر و رابطهی انسان ضعیف و جاهل با منبع فیاض علم و قدرت است، و بشر بیرابطهی روحی با خدا و بدون عرض نیاز به غنی بالذات، در عرصهی زندگی سرگشته و درمانده و هدر رفته است؛ «قل ما یعبؤا بکم ربیّ لولا دعاؤکم».
🔹بهترین دعا آن است که از سرمعرفتی عاشقانه به خدا و بصیرتی عارفانه به نیازهای انسان انشا شده باشد، و این را فقط در مکتب پیامبر خدا (صلّیاللَّهعلیه والهوسلّم) و اهلبیت طاهرین او - که اوعیهی علم پیامبر(ص) و وراث حکمت و معرفت اویند - میتوان جست. ما بحمداللَّه ذخیرهیی بیپایان از ادعیهی مأثورهی از اهلبیت (علیهمالسّلام) داریم که انس با آن، صفا و معرفت و کمال و محبت میبخشد و بشر را از آلایشها پاکیزه میسازد.
🔹مناجات مأثورهی ماه شعبان - که روایت شده اهلبیت (علیهمالسّلام) بر آن مداومت داشتند - یکی از دعاهایی است که لحن عارفانه و زبان شیوای آن، با مضامین بسیار والا و سرشار از معارف عالییی همراه است که نظیر آن را در زبانهای معمولی و محاورات عادی نمیتوان یافت و اساساً با آن زبان قابل ادا نیست.
🔹این مناجات، نمونهی کاملی از تضرع و وصف حال برگزیدهترین بندگان صالح خدا با معبود و محبوب خود و ذات مقدس ربوبی است. هم درس معارف است، هم اسوه و الگوی عرض حال و درخواست انسان مؤمن از خدا.
🔹مناجاتهای پانزدهگانه که از امام زینالعابدین حضرت علیبنالحسین (علیهالسّلام) نقل شده، گذشته از خصوصیت بارز دعایی مأثور از اهلبیت (علیهمالسّلام)، این مزیت را داراست که به مناسبت حالات مختلف #مؤمن، مناجاتها را انشا فرموده است.
🔺خداوند به همه توفیق استفاضه و خودسازی به برکت این کلمات مبارک را عنایت فرماید.
🔖http://eitaa.com/cognizable_wan
💢بخشی از متن وصیت نامه مرحوم سید احمد خمینی به فرزندش سید حسن
🔹🔸به حسن و برادرانش اين توصيه را مينمايم كه هميشه سعي كنند در خط رهبري حركت كنند و از آن منحرف نشوند كه خير دنيا و آخرت در آن است و بدانند كه ايشان موفقيت اسلام و نظام و كشور را ميخواهند.
♦️هرگز گرفتار تحليلهاي گوناگون نشوند كه دشمن در كمين است! امروز بايد در كنار نظاممان پشت سر رهبري قرار بگيريم. رهبر ما شاگرد امام است. رهبر ما از چهرههاي شناخته شده انقلاب كه ساليان سال در زندانهاي رژيم سفاك پهلوي به سر برده. هيچكس حق شكستن حريم رهبري را ندارد. حرمت رهبري نظام اسلامي، از اصول خدشه ناپذير انقلاب اسلامي ماست. همه بايد به دستورات رهبري عمل كنند.
♦️ما امروز موظف هستيم پشت سر مقام رهبري حضرت آيت الله خامنهاي حركت كنيم. هر چه ايشان گفت گوش كنيم، اگر روزي حركت ما با حركت ولي نخواند، بدانيد كه نقص از ماست!
♦️قاطعتر پشت سر رهبري باشيم و نگذاريم رهبرمان احساس تنهايي كنند. همانطور كه نگذاشتيد امام احساس تنهايي كند.
♦️ اطاعت از خامنهاي، اطاعت از امام است. هر كس منكر اين معنا شود، مطمئن باشيد در خط امام نيست و هر كس بگويد كه اطاعت از امام غير از اطاعت از حضرت آيت الله خامنهاي است در خط آمريكاست
♦️من بعد از رحلت امام، با خدا و امام عهد كردهام كه كوچكترين قدمي را عليه رهبري و برخلاف رهبري و حتي برخلاف ميل رهبري برندارم و اگر شما مردم هم چنين پيماني را تجديد كنيد، مطمئن باشيد كه ما در تمام زمينه ها بر آمريكا پيروز مي شويم.
▪️گرامیباد 25 اسفند سالگرد رحلت حاج احمد خمینی
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
✨روز خواستگاری دختره گفت
بلد نیستم غذا درست کنم
کارای خونه هم طول میکشه یاد بگیرم
بچه داریم زیاد بلد نیستم
از ظرف شستنم بدم میاد..... پسر گفت:
روزه بلدی بگیری؟؟؟
نماز بلدی بخونی؟؟؟؟
قرآن خوندنو دوست داری؟؟؟؟؟
دختره گفت:آره
پسره گفت؛ همین بسته، من میخوام نصف دین و زندگیم بشی نه کنیــــــــــزم
پسره گفت:
پس اندازم کمه
حقوقمم آب باریکه ست
خونه و ماشینم زیادی مدل بالا نیست
دختره گفت:
خدارو میشناسی؟؟؟؟؟
غیـــــــــرت داری؟؟؟؟؟؟
چشمات پاکه؟؟؟؟
اخلاقت خوبه؟؟؟؟؟
ایمانت قوی هست؟؟؟؟؟؟ پسره گفت:آره
دخترگفت:
همین بسته،بقیه رو خودمون میسازیــــــــم
باهمدیگه میریممم جلـــــــــــو،مهم اینه... پـــــــــرِ پروازِ همدیگــــــه بشیم سمت خدا
من همنفس میخوام نه عابر بانک
پ،آقایون ترسو بزارید کنار و باتوکل و توسل ب خدا و اهل بیت برید جلووووو
خانمااااامادیات زیاد ارزش نداره،یکم آسون بگیرید جای دوری نمیره،بقیشوووو باهم دیگه درست میکنید
چقدبه خدا اعتماد دارید؟؟؟؟؟حتی اعتمادتون به اندازه ی یه بانک هم نیست!!!!زمانیکه بهتون میگن۳۰میلیون وام بهتون میدیم سری اقدام میکنید چون میدونید قراره پولی و بانک بهتون قرض بده،،ولی وقتی خدا میگه من بی نیازتون میکنم شما ترس نداشته باشیم ،هیچکس اعتماد نمیکنه!!!!!!! یاعلی بگید و اقدام کنید
┄┅═══✼☀✼═══┅
http://eitaa.com/cognizable_wan
💐🔶🍂🔶🍂🔶🍂
👱♀ خانم محترم
🎊 از بزرگترین ایثارهایی که خصوصا این روزها میتونی داشته باشی
💸 مدارا با وضعیت اقتصادی مرد خانهات هست
😥 اجازه نده مرد زندگیات شرمنده بشه
🧔 البته شما هم آقای محترم
💸 درسته اوضاع اقتصادی خرابه
😥 درسته که شاید نتونی خیلی چیزها رو تهیه کنی برای خانواده
🤔 اما شاید انتظار اصلی خانواده از تو
💖 محبت باشه!
🎁 هدیه محبت را با همه خستگیهایت از آنها دریغ نکن❤️❤️
🌴🍀🌺🌿
http://eitaa.com/cognizable_wan
خانمه تو پروفایلش عکس چندتا گل رو گذاشته و نوشته آقامون غیرتیه گفته عکستو نذار ...!😒😒
شوهرش براش کامنت گذاشته:
اقدس تو خودت خجالت میکشی با 45 سال سنو 120 کیلو وزن عکستو بذاری دیگه چرا پای منو وسط میکشی😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
https://digipostal.ir/4shanbesoriii
کارت پستال چهارشنبه سوری
http://eitaa.com/cognizable_wan
من برای خودم خط هایی دارم...
دور بعضی چیزها
زیر بعضی چیزها
و روی بعضی چیزها
گاهی خط قرمز
گاهی خط زرد
و گاهی خط سبز
دور بعضی آدمها را خط قرمز کشیده ام
آنها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج میبرند...
حسودها ..خودبین ها و مهمتر از همه آنها که همیشه به من دروغ گفتند.....
زیر بعضی ها را خط زرد میکشم....
آدمهایی که تکلیفت را با آنها نمیدانی.
مثل فصلها رنگ عوض میکنند و اعتباری نیست نه به تحسین و نه به تکذیبشان....
روی بعضی چیزها و آدمها را با برگهای سبز خطی میکشم, سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند....
آدمهایی ک شاید همه ی فرقشان و خاص بودنشان در نگاه و کلامشان باشد....
آدمهایی که ساده ی ساده فقط دوستشان دارم
این آدمها را باید قاب گرفت و از مژه ها آویخت تا جلوی چشمت باشند ،تا وجب به وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی....
تقدیم به آدمهاي سبز زندگی🌷
💙http://eitaa.com/cognizable_wan
🏖فوقالعاده زیبا و مفهومی!
آيت الله مجتهدی تهرانی:
وضو میگیری، اما در همين حال اسراف میکنی..
نماز میخوانی، اما با برادرت قطع رابطه میکنی..
روزه میگیری، اما غيبت هم میکنی..
صدقه میدهی، اما منت میگذاری..
بر پيامبر و آلش صلوات میفرستی، اما بدخلقی میکنی..
دست نگه دار بابا جان!
ثواب هايت را در کيسه سوراخ نريز!🙄
چه تعبیر زیبایی🌺
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان
#نشانی_عاشقی
#قسمت_اول
#نــــویســـنده_یاسمـــین_مهرآتیـــن
چادرم رو روی مقنعه ی آبی رنگم جابه جا میکنم
مقنعه ام رو جلو میکشم و دسته کیفم رو که روی شونم جا خشک کرده بالا و پایین میکنم
چشمانم رو میبندم و سعی میکنم خودم رو آروم کنم
.–از چی میترسی روشن؟ این انتخاب خودت بوده و به خاطر همینم الان اینجا هستی آفرین دختر خوب! الان میری داخل کلاس،و هیچ اتفاقی هم نمیفته من میدونم تو قوی تر از این هستی که به خوای به خاطر حرف چندتا جوجه تیغی به خودت بلرزی
لبخند ساختگی روی لبهام میشونم و در کلاس رو باز میکنم
به جمعیتی که توی کلاس نشسته نگاه سطحی میندازم
چند تا دختر و پسر که تمام جمعیت کلاس رو تشکیل دادند
دور هم جمع شدن و صدای خنده هاشون کلاس رو پر کرده
-وای خدا این ازون چیزی که من فکر میکردم بدتره
از قیافه هاشون معلومه که همه اونورین
یکی نیست به من بگه آخه دختر خــــوب
تورو چه به دانشگاه هنر اومدن
تو باید میرفتی معارف میخوندی تو کجا و شاگردای اینجا کجا
همشون صد و هشتادرجه با تو فرق دارن....
نفسم رو با حرص بیرون میدم
سرم رو پایین میندازم و به سمت نیمکت یکی مونده به آخر که ظاهرا خالیه راه میفتم
اون چند تا دانشجو اونقدر سرگرم صحبت هستند که هنوز هم وجود من رو حس نکردن...
همین بهتر ڪه هیچوقت نفهمن من اینجام
تمام وجودم پر از استرسه
به ساعتم تک نگاهی میندازم
پنج دقیقه دیگه کلاس شروع میشع و من همچنان از درون در حال لرزیدنم
خدایـــا!ببین من چه بنده ی خوبیم....
حواست بهم باشه ها...
جامدادیم رو از تو کیفم بر میدارم
و همانا بیرون اومدن و جامدادی
و همانا خالی شدن تمام محتویاتش روی زمین ....😫
توی دلم میگم
خدایا ممنون که این همه هوام رو داشتــی
با حرص به وسایلی که پخش زمین شدن خیره میشـــم
سنگینی نگاه این قوم اجوج مجوج رو روی خودم حس میکنم
و همین باعث میشه که به خودم اجازه ی سر بلند کردن ندم...
همونطور که سرم پایینه گوشه چادرم رو بالا میکشم و مشغول جمع کردن وسایلم میشم....
احساس میکنن هر لحظه ممکنه این دانشجو ها منو با نگاشون قورت بدن
جمله یکی از پسرا باعث میشــه تمام دنیا روی سرم اوار بشه
-عذرا خانوم کمک نمیخوای ....
و بعد از اون صدای بلند خنده
هیچی نمیگم و از این همه درد و غم فقط به گاز گرفتن گوشه چپ لبم اکتفا میکنم...
سعی میکنم ناراحتیم رو توی چهره ام نشون ندم...
از سر جام بلند میشم و به سمت نیمکتم حرکت میکنـــم
تک نگاهی به جمعیت ده دوازده نفره کــه من رو تحت نظر دارن میکنم
و دوباره نگاهم رو ازشون میگیرم و روی نیمکتم میشینم
وسایلم رو با خونسردی تمام از توی کیفم در میارم و روی دسته کوچیک نیمکت میذارم
ای بابا اینا چرا دست از سر من برنمیدارن
آدم فضایی که ندیدن عجبا....
منتظر شنیدن متلک بعدی بودم که با اومدن مرد تقریبا میانسالی داخل کلاس که احتمالا استادمون بود همه چیز رو فراموش کردم
همه ی بچه ها متفرق شدن و به سمت نیمکت هاشون رفتن
استاد با صدای بلندی سلام کرد ...
روی صندلی مختص به خودش نشست
هنوز تک و توکی از بچه ها نگاهشون رو به من دوخته بودن
سعی کردم اصلا بهشون فکر نکنم
استاد لیست حضور و غیاب رو برداشت و شروع به خوندن اسم بچه ها کرد
سحر جاویدی
سامان باقری
اسامی تموم شد خواستم که خودم رو معرفی کنم که یڪی از دخترا زودتر از من دست به کار شــد
ــ استاد شاگرد جدید داریـــــم.
همیشه از ادمای چاپلوس متنفر بودم و هستم
استاد با کنجکاوی دنبال من گشت و بعد از پیدا کردن من لبخندی روی لبش نقش بســـت
من هم لبخندی زدم اما حرف استاد باعث شد لبخند روی لبهام بمــاسه!
ـــ چرا خودتو جلد کودی دخترم....
چرا اینا ایجورین از کوچیک تا بزرگشون با من لجه ای خدا توی این شهر غریب خودت یه دادم برســــ
دوست داشتم جوابش رو بده بدم اما مغزم تهی از حرف بود
برای همین به سکوت اکتفا کردم
حتما الان داره به من مثل یه کیس انتقادی نگاه میکنه که هر چقد دلش خواست میتونه دربارش بحث کنه
استادــ خب نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
با صدای بلند و خشک گفتم
ــ روشنا غفوریان
سرش رو تکون داد و اسم منو توی دفتر کلاسی جاداد
از سر جاش بلند شد وشروع کرد به درس دادن
توی طول درس دادنش هر از چند گاهی یه متلک بارم میکرد که همهرو بیجواب گذاشتم
ذهنم خالی از حتی یک کلمه بود
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت
ــ خب بچه ها کلاس تموم شد
توی دلم هزار مرتبه خدا رو شــکر کردم..
بعد از خارج شدن استاد از کلاس یکی از دخترا به سمت نیمکت من اومد
کمی به چهره اش دقت کردم
این که همون دختر چاپلوسه هست
این یکی دیگه چی میخواد
میشه یع سوال بپرسم؟
منـ ــ بپرس
ـــ چرا چادر میپوشی
همه کلاس به ما خیره شده بودن.
از جام بلند میشم و همینطور که دارم از کنارش رد میشم
میگم ـ چون که باارزشم
با صدای بلند میگه
ــ اوهـــــوع ! تو هم که فقط شعار بلدی
به سمت در میرم و دست گیره رو محکم فشار میدم
دوباره صدای همون دختر توی گوشم میپیچه ـ
ـ موفق باشی
روموبرنمیگردونم و میگم ـ موفق هستم!
ــ مامــــــان! اون چادر عربی من کوش؟
مامانم اخم هاشو توی هم میکنه و به سمت من میاد
دلم از چهره ی عبوسش میگیــره
من رو از نگاه تخس دیگران هیچ باکی نیست
اما اینکه مادرم هم اینطور باهام رفتار میکنه یکم سخته..
با همون اخم همیشگیش چادرم رو برام میندازه و من اونو توی هوا می قاپم
از روی زمین بلند میشم و کیفم رو بر میدارم
به مادرم نزدیک تر میشم و بهش خیره میمونم
همین طور بهش زل زدم که صدای بلندش باعث شد مثه برق زده ها از جا بپرم
ــ خب دختر چه اصراریه حتما چادر بپــوشی میتونی بدون چادر هم میتونی با حجاب باشی
ــ مامان تو رو خدا بس کــــن
بخدا بخاطر این چادر آبروی تو جلوی هیشکی نمیره!
همینطور که به سمت در میرم چادرم روی سرم میذارم
در رو باز میکنم که مادرم با لحنی ناراحتی میگه
ــ چرا اینقدر زود میری؟ یه ساعت دیگه باید اونجا باشیا
لبخند روی لبم نقش میبنده و میگم
ــ اگه بخوام تو خونه نمازم رو بخونم باید تا اذان صبر کنم و دیر میشه؛برای همین میرم همون جاها یه مسجدی چیزی پیدا میکنم که نه نمازم عقب بیفته نه کلاسم
منتظر شنیدن جوابی نمیمونم و از خونه خارج میشم
ترجیح میدم مسیر رو با خط برم
دو تا ایستگاه قبل از دانشگا پیاده میشم
تا بتونم توی راه یه مسجد پیدا کنم و نمازم رو بخونم
تمام کوچه ها و خیابون ها رو میگردم اما دریغ از یه مسجد
با ناراحتی سرم رو پایین میندازم و مشغول راه رفتن میشم دنبال راه چاره ای میگردم که یک دفعه جرقه ای به ذهنم میزنه
با خوشحالی مسیرم رو عوض میکنم
بعد از طی کردن چند کوچه به مقصدی خواستم میرسم
سرم رو بالا میارم و به تابلویی که نصب شده نگاهی میندازم
ــ پارک شقایق
به داخل پارک میرم و گوشه ای که دور از دید دیگران هست رو برای پهن کردن جانمازم انتخاب میکنم
کیفم رو کنار دستم میزارم و شروع به خواندن نمازم میکنم. بعد ازاتمام نماز جانمازم رو برمیدارم و توی کیفم میذارم.
و با سرعت به سمت دانشگاه راه میفتم اکیپی که اونروز توی کلاس جمع بودن حالا توی محوطه دانشگاه میز گرد زده بودن.خواستم بی توجه از کنارشون رد شم که صدای یکی از اونها منو متوقف کرد
ــ بچه ها آخوندمون اومد ...
و بعد خنده ی بی وقفه ؛برای چندمین بار دلم شکست بغضی که چند ماهی توی گلو رخنه کرده بود رو شکستم
خوشبختانه چون پشتم به اونها بود اشکهام رو ندیدن
در ورودی تا کلاسم رو با آخرین سرعت طی کردم
خدا رو شکر کسی توی راهرو ها نبود
باخیال اینکه کسی هم توی کلاس نیست با آخرین توان در کلاس رو باز کردم هیچ درکی از اطرافم نداشتم
دررو محکم بستم و بهش تکیه دادم صدای ضجه مانندی از ته وجودم بیرون اومد.بعد از چنددقیقه اشکام رو پاک کردم و خواستم برم سمت نیمکتم که یکهو سرجام خشکم زد
پسری ته کلاس نشسته بود و باتعجب به من خیره شده بود.اب دهانم رو قورت دادم و با تعجب و اضطراب نگاهش کردم.اینوتاحالاندیده بودم . میتونم همین الان اعتراف کنم بدشانس تر از من توی دنیا نیس که نیست
پسر یه جزوه توی دستش داشت و درحال رونوشت گرفتن ازروش بود.نفسم رو با لرزش بیرون میدم و به سمت یکی از نیمکت ها میرم پسرهم نگاهش روازمن میگیره اما اون علامت سوال توی چشماش رو باتمام وجودم درک میکنم
بعد تقریبا پنج دقیقه بقیه ی دانشجوهاهم وارد کلاس میشن... یکی از پسرا با صدای بلند میگه
ــ به !آقا نیما! نوشتی جزوه هارو!
همون پسری که چنددقیقه پیش توی کلاس بود از جاش بلند شد گفتـ ـ بله نوشتم باسپاس!
یکی از دخترا با خنده گفت ــ اوه اوه چه لفظ قلم!
پس اسمش نیما بود...؛خنده ای میکنه و به جمع اونا ملحق میشه.یکی از دخترا چشمش به من میفته و با خنده میگه ــ راستی آخوند کلاسمونو بهت معرفی نکردم...؛اعصابم خورد خورد بود تاحالا هرچی سکوت کردم بسه!
با اخم بهش خیره میشم و میگم ــ حرف دهنتو بفــهم!
همشون با تعجب به سمت من برگشتند مشت هام رو محکم فشردم تا اشکهام بیرون نیان هر آن ممکن بود بزنم زیر گریه اخم هام رو غلیظ تر کردم و روم رو برگردوندم.خدا روشکر تا اومدن استاد حرف دیگه ای نزدن.استاد درحال درس دادن بود و من در حال فکر کردن به غصه هام. هیچی از حرفاش نمیفهمیدم تنها دستم رو زیر چونه ام گذاشته بودم تا نگاهش به من میفتاد سرم تکون میدادم.تو حال و هوای خودم بودم که یکهو گفت ـــ خانوم روشنا غفوریان و نیما بصیری
با تعجب گفتم ــ چی؟؟
نگاهی به من انداخت و گفت ــ باهم کارتون رو تحویل میدین
دهنم قفل شده بود،منظورش رو نفهمیدم؛ ـ،خب معلومه میخای گوش ندی و بفهمیـ؟؟
کلاس تموم شد و بچه ها دوتا دوتا کنارهم جمع شدن وسایلم رو برداشتم و توی کیفم گذاشتم و خواستم از جام بلند شم ک پام محکم تو پایه ی صندلی خورد
درد بدی تو تمام وجودم پیچید که از زور اون درد چشمهام رو محکم بستم! بعد از چند لحظه چشمام رو باز کردم و خواستم برم که همون پسره نیما جلوم ظاهر شد. آخه تو این وضعیت چی از جونم میخادـ؟
با لبخند گفتـ
ـ خانوم غفوریان؟ لبخند
لبخندی ساختگی میزنم و میگم ــ بله با خنده گفتـ ــ،سالمید؟
و بعد به پام اشاره کرد . اخم هام رو توی هم کردم و با لحن جدی گفتم ــ کارتون؟
لبخندش رو قورت داد و گفت ــ خب قرار شد ماباهم کار نقاشی روی شیشه رو تحویل بدیم
دوست داشتم کلاسورش رو از دستش بگیرم یکی بکوبم تو سر اون و یکی تو سر خودم با تعجب گفتم
ــ چی؟ گفت ــ مگه سر کلاس گوش نکردین؟استاد گفت ما باید باهم کارمون رو تحویل بدیم...
ــ تو روحش.... نیماــ چیزی گفتینـــ؟ ـ نمیشه من با یه خانوم باشم؟
به جمعیت کلاس اشاره کرد و گفت ـــ فکر نکنم هیچ دختری تمایل داشته باشه...
راست میگفت همه دخترا جوری با پسرا مچ شده بودن که انگار یار دیرینه شون رو پیدا کردن
حالم خیلی خراب شد . از سرجام بلند شدم و گفتم ــ خیله خب باشه....
ــ پس،شمارتون رو بدین...
ــ برای چی؟؟ ـ خب برای اینکه بهتون زنگ بزنم که کی کارمون رو انجام بدیم
سرم رو پایین انداختم و گفتم ـ شما چه روز هایی میاین دانشگاه
ــ خب پنج شنبه و سه شنبه و شنبه
سرم رو تکون دادم و گفتم ــ خب پس شنبه و پنج شنبه تو دانشگاه یه کاریش میکنیم !
ــ ولی به هر حال باید باهم هماهنگ کنیم تا....
وسط حرفش پریدم و گفتم
ــ باشه ! تو خود دانشگاه هماهنگم میکنیم
بدون اینکه نگاهم رو از پایین بردارم از کلاس خارج شدم...
ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan