eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
مامانم وایفای رو گزاشته کنار دستش هروقت کارمون داره صدا نمیکنه!! وایفای رو خواموش میکنه... همه یکی یکی از از اتاقا میایم بیرون!!😂😂😂 🤣http://eitaa.com/cognizable_wan
حیف نون با ذوق به دوستش میگه :بالاخره بعد از 2 سال این پازل رو تمومش کردم! دوستش میگه 2 سال زیاد نیست؟ میگه:نه بابا رو جعبش نوشته 7 تا 10 سال 😂😂 🤣http://eitaa.com/cognizable_wan
ضرب المثل مازندرانی 😍 ▫️خونِ با خونْ نَشُورِنِه معنی👇 خون را با خون نمی شويند. ▫️موارد استعمال: بدی را با بدی نبايد پاسخ داد و هر جنجالی را با جنجال ديگر نبايد به جنگ عظيميی تبديل كرد. كه اين هم خود نشانی از روحيه آرامش‌جو، صلح‌ طلب و با گذشت اين فرهنگ می باشد. http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃 او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکيل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حين صحبتهاشان گفتند: چرا ما هميشه با فقرا و آدمهايى معمولى سر و کار داريم و قوت لايموت آنها را از چنگشان بيرون مى آوريم؟ بيائيد اين بار خود را به خزانه سلطان بزنيم که تا آخر عمر برايمان بس باشد. البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، اين کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترين راه ممکن را پيدا کردند و خود را به خزانه رسانيدند. خزانه مملو از پول و جواهرات قيمتى و اشياء گرانبها بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتيقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در اين هنگام چشم سر کرده باند به شى درخشنده و سفيدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزديکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است! بسيار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پيشانى زد طورى که رفقايش متوجه او شدند و خيال کردند اتفاقى پيش آمد يا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خيلى زود خودشان را به او رسانيدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پيدا بود گفت: افسوس که تمام زحمتهاى چندين روزه ما به هدر رفت و ما نمک گير سلطان شديم، من ندانسته نمکش را چشيدم، ديگر نمى شود مال و دارايى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوريم و نمکدان او را هم بشکنيم. آنها در آن دل سکوت سهمگين شب، بدون اين که کسى بويى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهايى بوده است، سراسيمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانيدند، ديدند سر جايشان نيستند، اما در آنجا بسته هايى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند ديدند جواهرات در ميان بسته ها مى باشد، بررسى دقيق که کردند ديدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد. بالاخره خبر به گوش سلطان رسيد و خود او آمد و از نزديک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر اين کار برايش عجيب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت: عجب! اين چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چيز را ببرد ولى چيزى نبرده است؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟ ولى هر جور که شده بايد ريشه يابى کنم و ته و توى قضيه را در آورم. در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بيايد، من بسيار مايلم از نزديک او را ببينم و بشناسم. اين اعلاميه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسيد، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت: سلطان به ما امان داده است، برويم پيش او تا ببينيم چه مى گويد. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسيد: اين کار تو بوده؟ گفت: آرى. سلطان پرسيد: چرا آمدى دزدى و با اين که مى توانستى همه چيز را ببرى ولى چيزى را نبردى؟ گفت: چون نمک شما را چشيدم و نمک گير شدم و بعد جريان را مفصل براى سلطان تعريف کرد. سلطان به قدرى عاشق و شيفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حيف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى ديگرى باشد، تو بايد در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگيرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد. آرى او يعقوب ليث صفاري بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاريان را تاسيس نمود. يعقوب ليث صفاري سردار بزرگ و نخستين شهريار ايراني (پس از اسلام) قرون متوالي است که در آرامگاهش واقع در روستاي شاه‌آباد واقع در 10 کيلومتري دزفول بطرف شوشتر آرميده است. گفتني است در کنار اين آرامگاه بازمانده‌هاي شهر گندي شاپور نيز ديده مي‌شود. http://eitaa.com/cognizable_wan
بعضی فكـر می كنند ✨قــوی بودن یعنــی: هیچ گاه احساس درد نكـردن ✨اماقـوی ترین آدم ها، آنهایی هستند كه درد را حــس میكنند،می فهـمند 💫ولی کم نمیارن💫 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
6 عادت کلامی مخرب درمحیط خانواده ❌انتقاد مخرب: شخصیت افراد را زیر سوال میبرد ❌تهدید کردن: فقط در کوتاه مدت نتیجه میدهد ❌قهرکردن: پیام تنبیه های روانی مانند قهر کردن به همسرمان این است که آن چه را می خواهم انجام بده یا تو را ترک خواهم کرد ❌سرزنش کردن: کینه ای که دائمی می شود ❌باج دادن: رفتاری که پایانی نخواهد داشت ❌توهین کردن: حرمت خانواده را می شکند 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
📗📗📗 •🟣حس لیاقت در شما چه چیزی بوجود می‌آورد؟ وقتی حس لیاقت را در خود ایجاد کنید باور قوی برای دستیابی به اهداف در شما شکل می‌گیرد، اعتماد به نفس و عزت به نفس شما را افزایش می‌دهد. دیگران این انرژی را از شما دریافت می‌کنند و با شما بر اساس این حس رفتار می‌کنند.تصویر سازی و‌تجسم شما را قوی می‌کند حس داشتن و اطمینان دستیابی به اهداف را در شما قویتر می‌کند قبل از رسیدن شما خواسته و‌هدفتان را برای خود می‌دانید. بر روی کلام و راه رفتن و‌حتی صدای شما تاثیر می‌گذارد و شما را برای رسیدن به هدف نزدیک‌ و نزدیکتر می‌کند. هر کس و هر چیزی اجازه ندارد هر گونه رفتار و برخورداری با شما انجام دهد. ارزش‌گزاری که برای خود تعیین می‌کنید استاندارهای زندگی شما را افزایش می‌دهد و قطعا شما از هر چیزی بهترین‌ها را دریافت خواهید کرد . حس ارزشمندی کیفیت زندگی شما را بالا می‌برد. 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
_____roman_khonhaaaaa_mihanblog_com_.pdf
1.84M
💌عنوان رمان : عشق روی صحنه تئاتر 👩🏻‍💻نویسنده : MaHtab 🎭ژانر : 📖تعداد صفحات : ۳۶۱ 💬خلاصه : داستان از زبون اول شخص و از زبون دختری به اسم گیسو روایت میشه! روند داستان بیشتر توی یه ساختون بیست طبقه جریان داره. ساختمونی که گیسو به همراه دوتا از دوستاش یه واحدش رو اجاره کردندو دارند درس میخوانند!
در هیاهوی زندگی دریافتم ، چه بسیار دویدن‌ها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ... چه بسیار غصه‌ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه‌ای کودکانه بیش نبود ... دریافتم ، کسی هست که اگر بخواهد "می‌شود" و اگر نخواهد "نمی‌شود" به همین سادگی ... کاش نه می‌دویدم و نه غصه می‌خوردم فقط او ☝️ را می‌خواندم و بس .. 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حکایت کشاورزی که به محضر امام زمان (عج) رسید و خانه ی امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) را به او نشان دادند. 🎙حجت الاسلام مسعود عالی 🏷 (س) (عج) http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای و چشیدن مهربانی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و امام حسین علیه‌السلام 🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
سازت" اگر عشق بنوازد... همه خلقت خواهند رقصید، زبانت اگر شیرین باشد همه پروانه ها گرد تو خواهند آمد، قلبت دریای رحمت باشد، همه در آن جا خواهند گرفت... پس " عشق" را بنواز، با زبان شیرینت بخوان، و با قلبت پذیرا باش... 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
بزگترین منابع انگیزه، افکار خودتون هستن، پس بزرگ فکر کنین و به خودتون انگیزه برای پیروزی بدید. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
‌‌ ☫بِسْـــــمِ‌الـلَّـهِ‌الرَّحْـمَنِ‌الرَّحِیـــــمِ☫ مراد از حشر با پیامبر چیست؟ غرض آن که مرحوم آقای شعرانی درباره حشر دربهشت ومحشور شدن با بهشتی ها می فرمود که محشور شدن با پیامبر (صلی الله علیه و آله) یعنی حشر با حقیقت رسول الله واین با حشری که عوام بر سر زبان دارند فرق دارد آن گاه مثال میزد و می فرمود : الان عده ای خدمت آیت الله بروجردی می روند. ودر محضرش مینشینند و حتی دستش را میبوسند و شاید شبانه روز در کنارش هم باشند ، چنین کسانی محشور با آقای بروجردی اند و ظاهرا با او حشر و نشر دارند آیا شما چنین حشری میخواهید یا حشر علمی و معنوی ؟ آن حشری که میگوییم خدایا مارا با محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله) محشور بدار بدان معناست که ما را با صفات و حقیقت آنها محشور فرما، ما را بر اسرار قرآن و مقامات بهتر توفیق ارزانی دار، ما چنین حشری را میخواهیم ؛ منظور حشر جسمانی نیست 📔شرح اشارات و تنبیهات علامه ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
👳‍♂آورده اند که، عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت : نه مرد گفت : فلان عابد بود نانوا گفت : من از مریدان اویم دنبالش دوید و گفت می خواهم شاگرد شما باشم ، عابد قبول نکرد نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم ، عابد قبول کرد وقتی همه شام خوردند نانوا گفت : سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد پاسخ داد : دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
همه دوستام بخاطر پول منو میخان و دورم جمع میشن واقعا زمونه بدی شده البته نه اینکه پول خرجشون میکنم نه نفری یه میلیون طلب دارن ازم هی میان دنبال پولشون.😂😂 🤣http://eitaa.com/cognizable_wan
لذتی که در برداشتن صابون و دمپایی و شامپو و خمیردندون از هتل تو روز آخر سفر هست تو هیچی نیست! لامصب آدم فکر میکنه خرج سفرش دراومده😂😂 🤣http://eitaa.com/cognizable_wan