🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#از_پشت_سر_موهایم_را_آتش_زدند!!
🌷همه بچهها عقبنشینی کرده بودند و من مجروح و ناتوان، ده روز تک و تنها کنار نیزار افتاده بودم. یک بیسیم کنارم بود که بچهها هنگام عقبنشینی، جا گذاشته بودند. سرباز عراقی، روز دهم از کنارم گذشت. چشمش که به من افتاد، دچار تردید شد. به سویم برگشت و نبضم را گرفت. تا فهمید زنده هستم داد و فریاد راه انداخت و سربازان عراقی را به طرف من کشاند. از آن جا مرا به بصره بردند. همان بیسیم کار دستم داد!
🌷....فکر میکردند در آن ده روز، کارم اطلاعات دادن به نیروهای خودی بوده است. در بازجویی، سه ساعت مرا زدند. از شدت تشنگی گفتم: «کمی آب بدهید.» به جای آب، نفت آوردند و آن را روی بدنم ریختند. از پشت سر موهایم را آتش زدند. فوری خودم را روی زمین انداختم. خدا کمک کرد و آتش خاموش شد. آنها دوباره کتک زدن را از سر گرفتند... و باز از آب خبری نبود....
#راوی: آزاده سرافراز محمد علی زارع
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾