🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#صدای_مرگ!
🌷در عمليات والفجر ده [۲۳/۱۲/۶۶ - منطقه عمومى حلبچه] ما در 'گردان تبوك، تيپ نبى اكرم (ص)' بوديم. گردان ما در اين عمليات، قله مهم و مشرف به روستاى 'عنب' در حومه 'حلبچه' را به تصرف خود درآورد. بعد از اينكه هواپيماهاى عراقى شهر را بمباران شيميايى كردند، با توجه به اينكه دامنه بمباران وسيع بود، بچهها به ارتفاعى كه آن را تصرف كرده بودند برگشتند.
🌷چون شهر از نيروهاى عراقى خالى شده و فقط مردم بیدفاع در آن بودند. من بیسيمچى گردان بودم و میبايستى پيامها را به قرارگاه گزارش میكردم و از آن طرف گوش به زنگ پيامها میبودم. نيمه شب بود كه صداى ناله آدم رنجور و خستهاى توجهم را جلب كرد. موضوع را با يكى از دوستان در ميان گذاشتم. گفت نزديك برو، ببين چه خبر است. رفتم جلو، پيرزنى را ديدم كه بر اثر بمباران شيميايى دو چشمش را از دست داده بود.
🌷با همان حال به زبان كردى میگفت: 'بتينم كرك'. يعنى پتو میخواهم. اين درحالى بود كه ما از ناچارى پتويى را از روى جسد يك عراقى كشيده و چهار نفرى زير آن رفته بوديم. پتو را آوردم و انداختم روى پيرزن. كمى بالاتر از او زنى در حال فارغ شدن بود و خانمى مشغول كمك كردن به او. برگشتم و بعد از نماز صبح مقدارى خرما برداشتم و بردم در اختيار آنها بگذارم، ديدم پيرزن و زن زائو و طفل و خانمى كه در كنار او بود همه مردهاند.
❌❌ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan