eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
تنبلخانه شاه عباس هنگامی که کسی زیاد تنبلی کند یا کج و معوج بنشیند و خلاصه لم بدهد، به او می گویند: مگه تنبلخونه شاه عباسه؟ و اما ریشه یابی این مثل عامیانه: روايت شده است شاه عباس کبیر یک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند. از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند. اما وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلاه مانده. شاه بلافاصله دستور داد تا تنبلخانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد. بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد. کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد و تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد. تنبل ها از سرتاسر مملکت را در آن جای گرفتند و زندگیشان از بودجه دولتی تامین شد. تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد، شاه گفت: این همه پول برای تنبل خانه؟ عرض کردند: بله. تعداد تنبلها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود! شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبلخانه بازدید کرد. دید تنبلها از در و دیوار بالا می روند و جای سوزن انداختن نیست. شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت، آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود. شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا مواجب بگیرند. پس به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت .مشاوران هریک طرحی ارائه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل ها تشخیص بدهند ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود. سرانجام دلقک شاه گفت: برای تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند و منافذ حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند، تنبل نماها تاب حرارت را نمی آورند و از حمام بیرون می روند و تنبلهای حقیقی در حمام می‌مانند. شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد. تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند. فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند. يکی ناله می کرد و می گفت: آخ سوختم، آخ سوختم. دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت: بگو رفیقم هم سوخت! http://eitaa.com/cognizable_wan
📚حکایت «همین آش است و همین کاسه» چیست؟ ✍در زمان "نادرشاه" یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم میکرد و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت. مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند. دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند. بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند و نادر به آنها گفت: "هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه"! ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعره‌یی داشت که مخفی تخلص می‌کرد و این شعر او نسبتآ معروف است - در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل هر که دارد میل دیدن ، در سخن بیند مرا مخفی علیرغم خواستگاران فراوان ازدواج نمی‌کرد ، چون عاشق یکی از کاتبین دربار به نام عاقل خان شده بود . هر چه پدرش اصرار می‌کرد ، مخفی قبول نمی‌کرد و می‌گفت دوست دارم پیش شما بمانم . جاسوسان به اورنگ زیب گزارش دادند که مخفی عاشق عاقل خان شده . واضح است که یک کاتب معمولی دربار جرات حرف زدن با دختر پادشاه را هم به زور داشته چه رسد به عاشق شدن و خواستگاری کردن . اورنگ زیب باور نکرد ولی برای مطمئن شدن تدبیری اندیشید و گفت روزها رفت و آمد در کاخ زیاد است . کاتبین شب‌ها به کاخ بیایند و گزارشات و تواریخ را بنویسند تا خودش ملاقات مخفی و عاقل را در تاریکی ببیند . یکی از دوستان عاقل به وی هشدار داد که احتمالا" برنامه برای به تله انداختن اوست . از روز شروع نوشتن که یک هفته بود عاقل خان خودش را به بیماری زد و از رفتن به کاخ در شب اجتناب کرد . مخفی چند شب منتظر ماند ولی از آمدن عاقل خبری نشد . تا این‌که این نیم بیت را برای او فرستاد شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی و عاقل در جواب او نوشت - ....... چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩 🔹️میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و.... چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند . گربه ای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد. چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور. گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند. سپس رو به دختر میکند و میگوید برو آب بیار.... 🔻واز‌ آن به بعد ضرب المثل شد. گربه رادم حجله کشته http://eitaa.com/cognizable_wan
📚داستان ضرب المثل ها 🟩آش شله قلمکار 🔹️کاربرد: هر کاری که بدون نظم و ترتیب انجام شود و آغاز و پایان آن معلوم نباشد، تشبیه می‌شود به: آش شله قلمکار. این مثل، نشان از هرج و مرج و ریخت و پاش آن کار دارد. داستان: 🔸️این مثل داستانی دارد؛ می‌گویند ناصرالدین شاه قاجار، نذر داشت که سالی یک روز- آن هم در فصل بهار- به شهرستانک یا سرخه حصار (از نواحی خوش آب و هوای اطراف تهران) برود؛ در این روز خاص، به دستور او، دوازده‌ دیگ آش بار می‌گذاشتند. مواد این آش، شامل چهارده رأس گوسفند و مقدار زیادی حبوبات،سبزی‌ها و ادویه‌های مختلف بود. هنگام پختن این آش، نزدیکان شاه به اتفاق اهل خانواده خود، تلاش بسیاری می‌کردند که در تهیه مقدمات این آش نذری، از دیگران جلو بزنند و نهایت خدمت و ارادت خود را به این وسیله به شاه نشان دهند. مخارج و تدارکات تهیه آش و ریخت و پاش‌های مالی و جشن و سرور پخت این آش، معروف بوده است. اما مراسم پختن این آش، آنقدر شلوغ و بی‌نظم بوده که بعدها برای بی‌نظمی و شلختگی، ضرب‌المثل شده است. http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩 اجاقش کور است ! 🔹️در سال های بسیار دور برای روشن کردن آتش، کبریت یا وسیله ای دیگر در اختیار نبود به همین منظور در یک مکان، آتشی همواره روشن بود تا مردم بتوانند از آن آتش برداشته و اجاق خانه های خود را روشن کنند. وظیفه آوردن آتش از آتشکده بر عهده فرزندان خانواده بود به همین دلیل خانواده ای که فرزند نداشت اجاقش خاموش یا به عبارتی کور بود. 🔻 ریشه ضرب المثل ایرانی “فلانی اجاقش کور است” از همین است، به همین دلیل یکی از آرزوهای شیرین برای هر خانواده این جمله بود : " اجاقت سبز باد " http://eitaa.com/cognizable_wan
📕 🔻از درون مرا می کشد از بیرون شمارا در مورد كسانی گفته می شود كه با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارند و مورد رشك و حسد دیگران واقع می شوند . آورده اند كه ... مردی دهاتی به شهر آمد یك نفر از دوستان شهری او كه دختری بسیار زشت داشت با همكاری دو سه نفر از دوستان خود، اطراف او را گرفتند و با تشویق و ترغیب های بسیار ،دخترك را به عقد زناشویی او در آوردند . دهاتی وقتی فهمید چه حقه ای به او زده اند كه كار از كار گذشته بود. پس تن به قضا داد و او را پذیرفت . دو روز بعد همسرش را سوار الاغش كرد و به سوی ده روان شد زن چون شهری بود، چادری زرق و برق دار بر سر داشت و كفش پاشنه بلند پوشیده بود و قروفری تمام عیار از خود نشان می داد . این وضعیت ظاهری او ،توجه دهاتی ها را به خودش جلب كرد و اتفاقا چون از نظر قد و قامت هم، بلند و كشیده بود، بیشتر نظرها را به سوی خود جلب می كرد . او چون در كوچه های دهكده بارویی گرفته و صورتی پوشیده حركت می كرد ،كسی نمی توانست چهره اش را ببیند و همگان خیال می كردند كه صورتش هم، مثل اندامش نیكوست! اتفاقا روزی با شوهرش و جمعی از اهالی ده ،مطابق معمول روی سكوی دكان بقالی، نشسته بود و سرگرم خوردن چای بود كه زن را با همان چادر قروفری دید كه از آنجا می گذرد و دو سه نفری از جوانهای اوباش ده هم به دنبالش روان هستند . ظاهر جذاب و سر وضع دلفریب زن، تعدادی از دهقانان دیگر را هم كه آنجا نشسته بودند جلب كرده بود و سر و كله همه به طرف او كشیده می شد. شوهر وقتی آن عده جوان را در تعقیب زن خود روان دید و دل اطرافیان خود را هم،از كف رفته مشاهده كرد ،بی اختیار از جای برخاست و چادر از سرش كشید و چهره زشت و پر آبله و سرطاس و كم موی او را در معرض تماشای آن جمع گذاشت و گفت:شما را به خدا، ببینید و دقت كنید كه چگونه او از درون مرا می كشد از بیرون شما را ! از درون مر‌ا‌ میکشد از بیرون شمارا ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩 بزنم به تخته 🔹️در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت زندگی می‌کند. با این وصف درخت برای آ‌ن‌ها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بت‌های خود را چوبی می‌ساختند و وقتی که به مشکلی بر می‌خوردند، به آن درخت دست می‌زدند و یا به بت‌های چوبی‌شان ضربه می‌زدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختی‌ها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید. 🔸️از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دورماندن از اتفاقات بد و چشم‌زخم، به چوب و تخته‌ای می‌زنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند. http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩 ضرب المثل از هول حلیم افتاد تو دیگ داستان ضرب المثل: 🔹️گویند در روزگاران قدیم مردی فربه زندگی می کرد که علاقه زیادی به خوردن داشت که بیشتر وقتش صرف خوردن و آشامیدن می شد. یک روز مرد که به بازار رفته بود به خانه برگشت همسرش از او پرسید مرد چه شده امروز زود به خانه آمده ای مرد گفت شنیده ام که امروز همسایه حلیم می پزد آمده ام که حلیم بخورم . 🔸️وقتی که بوی حلیم همسایه به مشامش رسید سریع به خانه همسایه رفت ولی از بس که عجله کرده بود فراموش کرد که دیگی همراه خود بیاورد تا با خود حلیم ببرد ولی چون ظرفی نداشت رفت بالای دیگ و با قاشق شروع به خوردن کرد ولی وقتی دید فایده ندارد و چون بسیار هول کرده بود که مبادا نتواند به اندازه کافی حلیم بخورد با دو دست سرگرم خوردن شد و چنان بر سر دیگ خم شده بود که به ناگاه درون دیگ افتاد و مردمان با خنده و با صدای بلند گفتند بیچاره این مرد از هول حلیم افتاد توی دیگ http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩ضرب المثل گدا به گدا رحمت به خدا 🔹️می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود . آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . )) 🔸️آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : (( گدا به گدا ، رحمت به خدا )) 🔻یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند http://eitaa.com/cognizable_wan
🔶🔸🔸🔸🔸🔸 📚 داستان ضرب المثل 🟩فکر نان کن که خربزه آب است ☘در روزگاران قديم دو دوست بودند که کارشان خشتمالي بود . از صبح تا شب براي ديگران خشت درست مي کردند و اجرت بخور و نميري مي گرفتند. ☘آنها هر روز مقدار زيادي خاک را با آب مخلوط مي کردند تا گل درست کنند ، بعد به کمک قالبي چوبي ، از گل آماده شده خشت مي زدند . ☘يک روز ظهر که هر دو خيلي خسته و گرسنه بودند ، يکي از آنها گفت : " هرچه کار مي کنيم ، باز هم به جايي نمي رسيم . حتي آن قدر پول نداريم که غذايي بخريم و بخوريم . پولمان فقط به خريدن نان مي رسد . ☘ بهتر است تو بروي کمي نان بخري و بياوري و من هم کمي بيشتر کار کنم تا چند تا خشت بيشتر بزنم . " دوستش با پولي که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسيد ، ☘ ديد يکجا کباب مي فروشند و يکجا آش، دلش از ديدن غذاهاي گوناگون ضعف رفت . اما چه مي توانست بکند ، پولش بسيار کم بود . به سختي توانست جلوي خودش را بگيرد و به طرف کباب و آش و غذاهاي متنوع ديگر نرود . ☘وقتي كه به سوي نانوايي مي رفت ، از جلوي يک ميوه فروشي گذشت . ميوه فروش چه خربزه هايي داشت! مدتها بودکه خربزه نخورده بود . ديگر حتي قدرت آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : کاش کمي بيشتر پول داشتيم و امروز ناهار نان و خربزه مي خورديم . ☘حيف که نداريم . تصميم گرفت از خربزه چشم پوشي كند و به طرف نانوايي برود. اما نتوانست. اين بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جاي نان، خربزه بخرم. خربزه هم بد نيست، آدم را سير مي کند. با اين فکر ، هرچه پول داشت، به ميوه فروش داد و خربزه اي خريد و به محل کار ، برگشت. ☘در راه در اين فكر بود كه آيا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر مي کرد کار مهمي کرده که توانسته به جاي نان، خربزه بخرد. وقتي به دوستش رسيد ، او هنوز مشغول کار بود . عرق از سر و صورتش مي ريخت و از حالش معلوم بود که خيلي گرسنه است . ☘او درحالي که خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتي چي خريده ام؟ "دوستش گفت : " نان را بياور بخوريم که خيلي گرسنه ام . مگر با پولي که داشتيم ، چيزي جز نان هم مي توانستي بخري؟ ☘زود باش . تا من دستهايم را بشويم، سفره را باز کن."مرد وقتي اين حرفها را شنيد ، کمي نگران شد و با خود گفت: " نکند خربزه سيرمان نکند. " دوستش که برگشت ، ديد که او زانوي غم بغل گرفته و به جاي نان ، خربزه اي درکنار اوست.در همان نگاه اول همه چيز را فهميد . ☘جلوي عصبانيت خودش را گرفت و گفت:" پس خربزه دلت را برد؟ حتما ً انتظار داري با خوردن خربزه بتوانيم تا شب گل لگد کنيم و خشت بزنيم ، نه جان من ، نان قوت ديگري دارد . خربزه هر چقدر هم شيرين باشد ، فقط آب است. "آن روز دو دوست خشتمال به جاي ناهار ، خربزه خوردند و تا عصر با قار و قور شکم و گرسنگي به کارشان ادامه دادند . 🔻از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهميت چيزي و درمقابل ،بي اهميت بودن چيز ديگري حرف بزنند ، مي گويند : " فکر نان کن که خربزه آب است . " http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان ضرب المثل چشم بسته غیب می گوید در زمان قدیم رمال‌ها و پیشگوها برو بیایی داشتند به شکلی که کاسبی‌شان همیشه رونق داشت. رمال‎ها طوری رفتار می‌کردند که انگار از چیزهایی با خبر هستند که دیگران از آن آگاهی ندارند. این رمال یا به غول معروف غیب گوها برای اینکه بر روی مخاطبشان تاثیر بسیار زیادی بگذارند، کارهایی می‌کردند که با زبان بدنشان نشان دهند که دارند از جایی ماورایی الهام می‌گیرند. به طور مثال چشمان خود را می‌بستند و به شکلی رفتار می‌کردند که انگار دارند به حرف‌های منبع اطلاعات یا همان عالم ماورا گوش می‌کنند. از آن دوره که پیش‌گو یا رمال‌ها این کارها را بسیار انجام می‌دادند این ضرب المثل کنایه از کسی بود که چشمان خود را بسته و مثل پیش‌گو ها عمل یا رفتار می‌کند ولی چیزهایی را به اطلاع دیگران می‌گوید که دیگران از آن اخبار با خبر هستند http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩خر که جو دید کاه نمی خوره ⬅️در مورد کسانی گفته می شود که بهره فراوان ببرند با بهره کم نسازند جو دانه ای شبیه به گندم است که خرها به خوردن آن علاقه دارند و با خوردن آن خیلی قوی می شوند. صاحبان خرها، در کاه و علوفه خرها گاهی هم مقداری جو می ریزند تا زور خرهایشان زیاد تر شود و بهتر بار ببرند. به جایی که غذای الاغ ها در آن ریخته می شود آخور می گویند. هر الاغی که سر آخور برود، می تواند از می تواند از کاه و جویی که آن جاست، بخورد. ولی اگر الاغی تنبلی کند و بخوابد نمی تواند جو بخورد. سرانجام همه تنبل ها همین است. تنبل همیشه از دیگران عقب می می ماند. و هیچ وقت به هدف خود نمی رسد. دانش آموز تنبل بی سواد می ماند. تاجر تنبل، نمی تواند پول در بیاورد. کشاورز تنبل، محصول فراوانی به دست نمی آورد و کوه نورد تنبل هرگز به قله نمی رسد. http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩چو آید زپی دشمن جان شان بیند و اجل پای اسب دوان 🔹️دست و پا بریده‌ای هزارپایی بکشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سبحان الله! با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی گریختن نتوانست 🔸️چو آید ز پی دشمن جان ستان 🔹️ببندد اجل پای اسب دوان 🔸️در آن دم که دشمن پیاپی رسید 🔹️کمان کیانی نشاید کشید http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩چشم بسته غیب می گوید 🔻 به کسی گفته می شود که از موضوع روشن و واضح خبر می دهد ب🔹️رای کنایه معنی اش اینگونه است که: شخصی که در مورد موضوعی واضح به دیگران با اطمینان خبر می‌دهد در صورتی که خودش فکر می‌کند خبری را می‌دهد که این خبر تازه است. 🔸️پس از آن می‌شود در قاب شوخی و مزاح یا کنایه ای به آن فرد گفت: چشم بسته غیب می‌گویی فلانی، این را ما هم می‌دانیم. http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩چغندر به هرات زیره به کرمون 🔻هر چیزی به جای خودش. 🔹️این ضرب المثل می‌خواهد این منظور را برساند که کسی چیزی را که در مکانی یا شهری بسیار زیاد است، به عنوان هدیه یا سوغاتی می‌برد. 🔸️با این حساب هدیه یا وسیله‌ی او خیلی ارزشمند و کاربردی نمی‌باشد. 🔹️این ضرب المثل اشاره به بی اهمیت بودن کاری است که یک شخص می‌خواهد در شرایط خاصی انجام دهد. http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩روزگار آیینه را محتاج خاکستر کند ⬅️این ضرب المثل از این شعر می‌آید مـــژده ی بـــاد صــبا دلــداده را دلـبر کند/ عمق جان عاشـقان را نیک زیر و بر کند اینچنین ما را مکن خوار و خفیف روزگار/ روزگــار آییــنه را محــتاج خــاکـستر کند 🔸️ریشه ضرب المثل هم در این نکته برمی گردد که در قدیم برخلاف حال حاضر آیینه ها از شیشه ساخته نمی شد 🔹️بلکه آینه ها در واقع فلزاتی مثل نقره بودند که این قدر صیقل می دادند که فرد بتواند تصویر خود را در آن ببیند 🔸️این فلز پس از مدتی در مجاورت هوا اکسیده می شد و شفافیت خود را از دست می داد 🔹️به همین منظور راه شفافیت دوباره آن سابیدن آن با خاکستر بود… یعنی آنقدر خاکستر را به آن میسابیدند که دوباره براق شود 🔸️یعنی آیینه که یکی از ارزشمندهای چیز های یک خانه است برای برگشتن به شرایط خوبش نیازمند خاکستر می شود 🔹️این ضرب المثل زمانی به کار می رود که بخواهند بگویند به شرایط خوب اکنونت مغرور نشو و هیچ چیز و هیچ کس را خوار نشمار، فردا را چه دیدی شاید محتاج همین چیز و همین کس شدی http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی: 🔻 عاقل کاری را که پشیمانی به بار می آورد نمی کند 🔸️این ضرب المثل یعنی نتیجه کار نسنجیده و تحقیق نشده، پشیمانی و زیان است و در مورد افرادی به کار می‌رود که هنگام انجام کاری، بدون فکر به نتیجه و آینده، در مورد آن تصمیم می‌گیرند و اقدام می‌کنند. 🔹️معنی آن این است که اگر عاقل باشی، آینده نگری می‌کنی، در همه کارها به نتایج و عواقب آن فکر می‌کنی و بی گدار به آب نمی‌زنی. در غیر این صورت عاقل نیستی و پشیمانی به بار می‌آوری. http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩چیزی که عوض داره گله نداره این کار به آن کار در. ۱- یعنی اگر به دیگران ظلمی کردی و همان ظلم را نیز در حق تو کردند نباید گله و شکایت کنی زیرا عوض آن را دریافت کرده ای. ۲- کسی از جانب شخص دیگری مورد آزار و اذیت واقع شده و پس از مدت ها، شرایط طوری میشود که شخص اذیت شده فرصت را مناسب می بیند که جبران کند! به همین دلیل او نیز کسی را که قبلا اذیتش می کرده اذیت می کند. درواقع جزای عمل او را به او نشان میدهد و او حق هیچ گله ای ندارد. ۳- این ضرب المثل را به آدم های خلافکار و ظالم به کار میبرند البته در زمانی که تاوان کار خلافشان را پس می دهند. ۴- انسان نباید از نتایج و عواقب کارهای نادرستش شکوِه و ناله کند چرا که هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی! بدی و خوبی هرکدام نتایج متناسب با خود را دارند. http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩چیزی بارش نیست 🔻ساده لوح بودن. ۱- به کسی می گویند که وقتی سخن می گوید معلوم می شود که سواد زیادی ندارد بلکه ادعای با سوادی می کند. “ تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد” ۲- بار به معنای میوه، ثمره و محصول است. وقتی درختی میوه نداشته باشد می گویند باری ندارد. ارزش درخت بی بار در برابر درخت میوه دار کمتر است. از طرفی کسی که علم و دانشش بیشتر است، ارزش بیشتری نسبت به کسانی که جاهل و یا بی سواد هستند دارد. ۳- وقتی درباره شخصی نظر می پرسند تا بدانند چه مقدار اطلاعات دارد و آیا می تواند کمک کند، اگر آن شخص به دردشان نخورد می گویند: فلانی چیزی بارش نیست! از او مشورت نخواه. http://eitaa.com/cognizable_wan
🟩چاقو دسته خودش را نمی بره 🔻 خویشان و بستگان برای همدیگر ناراحتی تولید نمی کنند 🔹️ضرب المثل چاقو دسته خودش را نمی برد به ذات یک شخص اشاره کرده است که هرچقدر انسان بد ذات و بد طینت باشد به خودش آسیبی وارد نمی‌کند و همیشه سعی دارد خودش را نجات دهد و فقط به خودش اهمیت می‌دهد http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹 ✨﷽✨ نان و انگور واین‌همه جنجال هر وقت چند نفر سخن همدیگر را نفهمند و بر سر موضوعی واحد با هم جدال كنند كردها گویند: نان و انگور و این همه جنجال؟... روزی سه نفر همسفر كه اولی كرد بود و دومی فارس و سومی ترک، به شهری رسیدند. هر سه نفر زبان همدیگر را نمی‌فهمیدند، قرار بود ناهار بخورند. اولی به كردی گفت: "من نان و تری اخوم" دومی نیز به فارسی گفت: "من نان و انگور می‌خورم" و سومی هم به تركی گفت: "من اوزوم چورک بییرم" ولی اولی نفهمید كه دومی همان نان و انگور را می‌خواهد و دومی هم نفهمید كه سومی مایل به خوردن نان و انگور است. درنتیجه كارشان به نزاع و مجادله و زد و خورد رسید. چند نفر كه زبان هر سه را بلد بودند میانجی شدند و به آنان فهماندند كه هر سه نفر یک حرف می‌زنند. حضرت مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی حكایتی آورده است با این عنوان "بیان منازعات چهار كس جهت انگور با همدیگر به علت آن‌كه زبان یكدیگر را نمی‌دانستند" كه با این ابیات آغاز می‌شود: چاركس را داد مردی یک درم هر یكی از شهری افتاده به هم فارسی و ترک و رومی و عرب جمله با هم در نزاع و در غضب فارسی گفتا از این چون وارهیم هم بیا كاین را به انگوری دهیم آن عرب گفتا معاذالله لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا آن یكی كز ترک بد گفت ای كزم من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم آن‌كه رومی بود گفت این قیل را ترک كن خواهم من استافیل را مثنوی دفتر دوم ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
*تاریخچه ضرب المثل صدایش را در نیاور* روباه در حادثه‌ای دمش را از دست داد. روباه‌های گله از او پرسیدند دم‌ات چه شد؟ روباه دم‌بریده با حیله‌گری گفت که خودم قطع‌اش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک. احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمی‌توانست تحمل کند، نزد روباه دم‌بریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی می‌کنم. من‌که بسیار درد دارم! دم‌بریده گفت: صدایش را درنیاور! اگر نه تمام روز روباه‌های دیگر به ما می‌خندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ والا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت... همان بود که تعداد دم‌بریده‌ها آن‌قدر زیاد شد که بعداً به روباه‌های دم‌دار می‌خندیدند و این حکایتی بسیار آشناست... وقتی در یک جامعه افراد مفسد، دزدها اختلاس‌گر ها و خلافکارها زیاد میشوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت می‌خندند. گاهی هم آن‌ها را دیوانه می‌دانند 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
... ... 🟩«آب از سرچشمه گل‌آلود است» 🔹️روزی عبدالعزیز از خلفای بنی‌اُمیّه از مردی اهل شام پرسید: فرمانداران من در شهر با مردم چگونه رفتار می‌کنند؟ مرد شامی با تبسمی رِندانه جواب داد: اگر آب در سرچشمه صاف و زلال باشد در نهرها و جویبارها هم صاف و زلال خواهد بود. اما در شهر ما آب همیشه از سرچشمه گل‌آلود است. عمربن عبدالعزیز از پاسخ صریح و کوبنده مرد شامی به خود آمد و درسی آموزنده آموخت. 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
« اگر زاغی کنی، زیقی کنی می‌خورمت» : می‌گویند یک روز مردی می‌خواست مرغی را بگیرد، بکشد و بخورد‌. مرغ که بسیار زیرک بود، خواست ادای کلاغ را در بیاورد تا مرد فکر کند یک پرنده حرام گوشت است و از او بگذرد. مرد وقتی این را دید گفت: ببین من می‌خواهم تو را بخورم، حتی اگر کلاغ هم باشی تو را خواهم خورد. این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که بخواهند بگویند ترفندهایش هیچ فایده‌ای ندارد و مجبور است به خواسته تن بدهد. 🇮🇷🌸🌹🌸 به بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan