eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
☕ قسمت شصت و هفتم احساس کردم هوا گرم شده است, چشمانم را باز و بسته کردم، سوسویی از نور خورشید دیده می شد, دوباره چشمانم را بستم.از دیشب تا صبح هزار بار دست بالاي سرم گذاشتم تا از حضور سکه ها مطمئن شوم، برای اطمینان بار دیگر دستم را بالاي سرم گذاشتم,ولی دستم به سکه ها نخورد، هنوز نیمه خواب و نیمه بیدار بودم، و باچشمهای بسته دستم را بالا و پایین وچپ و راست بردم، خبري نبود که نبود,از جا پریدم، چشمانم را باز کردم,خوب نگاه کردم,حتی بالشت را برداشتم ولی خبري از سکه ها نبود,با تعجب به در و دیوار کلبه نگاه کردم,فقط چندتا پوستین روي دیوار بود،دیگر تحملم سر آمد,چند بار صدا زدم: میثم ....میثم......میثم.... دستش را از روي سرش برداشتم,دوباره پتو را سرش کشید و خوابیده با صداي بلندتر گفتم: میثم بلند شو. حَصِین مثل برج زهرمار از خواب بلند شد و گفت:چه خبرت است؟بخواب. - بلند شوید,همه چیز را برده اند. حصین نشست,چشمانش را باز کردگفت:پوست خرس؟ - شمشیر....تیر...,کمان....سکه هاي من همه را برده اند. حصین مثل برق از جا پرید و گفت: یهودي ها و مثل پلنگ از کلبه بیرون رفت. میثم با آمدن اسم یهودي ها پتو را از سرش کشید و گفت:رفتند؟ گیج شده بودم,نایی براي جواب دادن نداشتم . حصین با عصبانیت در را لگد زد و وارد کلبه شد,لگد محکمی به هیزم دان زد و گفت:اَی که هی ,همه چیز را بردند, به اسب نازنین من هم رحم نکردند. ولگدي دیگر حواله کاسه آهنی که روي زمین افتاده بود کرد و گفت: - از اول هم می دانستم این مهمان ها شومند,همه چیز تقصیرات آن سوپ لعنتی است. ___ خورشید در میان ابرهایی که رنگ هاي زرد و نارنجی و قرمز جا خوش کرده بود و در این قاب زیبا تلاش براي پنهان شدن پشت کوه ها داشت. کنار یک سنگ در ساحل فرات نشستم و سعی کردم به چیزهایی که از دست داده ام فکر نکنم, همه چیز که آن دو کیسه طلا نبود, تا الان محبوبه مرا برای خودم خواسته,بگذار بعد از این هم براي خودم بخواهد،اصلاً اعتقاد من همین است که اگر کسی براي سکه و زر دیگري بخواهدبراي همان سکه ها هم او را رها می کند. این حرف ها همراه با غروب آفتاب آرامم می کرد,ولی بازم هم نمی توانستم فکر آن دو کیسه را از سرم بیرون کنم، محبوبه خریدنی نبود ولی با آن پول می توانستم پدر محبوبه را بخرم تا براي همیشه محبوبه را داشته باشم. با خودم گفتم مهم نیست باد آورده را باد می برد، البته که من به آن سکه ها چشم داشتم و با این حرف ها نمیشد که آرام بگیرم، کاش بیخیال بودم ، کاش حساب و کتاب بازار سرم نمیشد، مثل بچه هاي کوچک آنسوي فرات که می خندیدند و آب بازي می کردند و مادرانشان کمی آنطرف تر لباس می شستند,کاش من هم کودکی بودم که دست محبوبه را بگیرم و هم بازي اش باشم,آن لحظه دلم می خواست. کودک بشوم وهمه غم غصه ها را کنار بگذارم. هواکم کم داشت تاریک می شد,سیمرغ را روي شانه ام گذاشتم تا به کلبه برگردم، نزدیک کلبه که شدم همه چیز دیده می شد، میثم روي کنده چوبی نشسته بود و تکیه به دیوار کلبه داشت,حصین هم مرغابی را که تازه شکار کرده بود پاك می کرد، من هم با آوردن هیزم در آتش به راه انداختن کمکشان کردم تا بار اضافی روي دوششان نباشم. شب تاریک و کم ستاره بود,با یک خنجر تیز,تکه چوبی را شبیه به قلب تراش می دادم, تا با هدیه دادنش به میثم کمی حالش را خوب کنم. میثم از صبح چیزي نمی گفت,نمی دانم چه حالی داشت یا پیش خودش چه فکري می کرد. مدت طولانی به آتش خیره بود,خوب می توانستم درك کنم دست روي دست گذاشتن یعنی چه! یعنی عاشقانه های پسری فلج،یعنی پا که براي رفتن نداشته باشی ,باید دست روي دست بگذاري و به آتش خیره شوي تا آتش هر چه را دیده اي بسوزاند. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد..... http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت شصت و هشتم حصین مرغابی را به سیخ کشیده بود. وبا دست روي آتش می چرخاند,با تلخ خندي گفت: شکارهم بلدي؟ گفتم؛ نه,علاقه اي به گرفتن جان حیوانات ندارم. - پس نصف عمرت بر فناست. - مهم نیست,بالاخره هر کسی را بهر کاری ساختند. - آخر خط نوشتن چه درد می خورد,نه نان می شود نه آب. از آنجایی که حوصله بحث کردن با اینجور آدم ها را ندارم ,گفتم: - شاید هم همینطور است. حصین از زمین زدن من احساس پیروزي کرد، یک ذغال کوچک برداشت و روي دست میثم انداخت,میثم ذغال را با سرعت دور انداخت و دوباره در خودش فرو رفت، حصین با صدای بلند قهقهه زد و گفت: - این هر صبح روده سگ می خورد و تا شب چانه می جنباند ولی امروز ساکت است. - اذیتش نکن .حالش خوب نیست. - می فهمم. رو کرد به میثم و گفت: - چه دردت است أبو إسهال. رو کرد به من و گفت: - می بینی مثل یبوست می ماند,نم پس نمی دهد. گفتم:تو تا به حال عاشق شده اي؟کمی جدي شد و گفت: - من از این بچه بازي ها خوشم نمی آید. - یعنی تا به حال کسی را دوست نداشتی؟ - یادم نمی آید ,ولی یک جا دوست داشتن را دیدم، یک بار که رفته بودم شکار پشت چند تپه ی شنی آهویی دیدم,کمین کردم, آهوي کوچکی بود,شاید یک بچه آهو,تیر محکم و سه شعبه اي برداشتم,تیر سه شعبه غول بیابان را از پا در می اورد,با خودم گفتم:یک تیر تک شعبه هم براي او بس است،اما دلم راضی نشد، میخواستم نهایت لذت را ببرم,تیر را در چله کمان گذاشتم ,محکم کشیدم,تا جائی که کمان به صدا در امد, روي هدف تنظیم کردم و....... تمام، تیر دست خورده بود به زیر گلویش ,وقتی بتوانی شش حیوان را بزنی,یعنی در همان لحظه او را از پا در اورد ه اي .وقتی بالاي سرش رسیدم,تمام کرده بود,خیلی کوچک بود,چند متر آنطرف تر ماده اهویی ایستاده بود، تا آن لحظه هیچ وقت یک آهوي زنده را در آن فاصله ندیده بودم.چشم هایش برق می زد,قطره ي اشکی از گوشه چشمش به زمین افتاد. می دانست کاري از دستش بر نمی آید ولی نمی رفت,گرچه خودم هم نمی توانستم رهایش کنم,او در تیر رس من بود,واگر رهایش می کردم دیگر هیچ وقت یادش نمی رفت که چه بر سر فرزندش آمده است,نه به من حمله می کرد نه فرار می کرد, او مانده بود که به زندگی اش خاتمه بدهم، و آنجا بود که معناي دوست داشتن را فهمیدم,، ببینم گریه میکنی؟به تو هم می گویند مرد! با پشت دستم اشکم را پاك کردم و گفتم: - چیزي نیست ,یاد ماجراي عجیبی افتادم. در چشم هایش چشم دوختم ,سنگ دل تر از آن چیزي بود که فکر می کردم.گفت: - آبغوره نگیر,فقط داستان بود. - یعنی تو این کارها را نکردي! - نه، ولی همیشه آرزوي شکار دو آهو در یک روز را داشتم. نفس راحتی کشیدم و گفتم: - آرزوهایت را تغییر بده,این آرزوها آخر و عاقبت خوبی ندارد. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد..... http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت شصت و نهم کباب مرغابی اماده بود، یک سیخ به میثم داد,یک سیخ به من و سیخی که بزرگ تر بود براي خودش، با دندان، یک تکه بزرگ از گوشت را به دهان گرفت و گفت:تا اینجا شوخی کردم ,ولی یک چیزي را خیلی دوست دارم. با نگاهی ساده به او خیره شدم,مطمئنا" یا تیرش بود، یا کمانش یا شکار، زیاد برایم تعجب برانگیز نبود که چه چیزی را دوست دارد. یک گاز دیگربه سیخ زد و گفت: - من عاشق دوئلم. منظورش را نمی فهمیدم,چشم هایم را ریز کردم و گفتم: - دوئل!؟ - آري دوئل,یعنی مبارزه رو در رو. سرم را تکان دادم و گفتم:هان همان جنگ است. تند تند و با دهان پر گفت: - جنگ نیست,دوئل با همه چیز فرق دارد،دو نفر روبروی هم می ایستند،دو نفر که از هم متنفرند، بعد به هم پشت می کنند، هفت یا هشت قدم از هم دور می شوند,بعد سمت هم بر می گردند,بین دو مبارز سکوت مرگباري به وجود می آید، در آن لحظه می توانی صداي قلب تماشا گران را بشنوي، آن دو نفر صاف در چشم هاي یکدیگر خیره می شوند شمشیر ها را غلاف بیرون می آورند و در یک آن,مبارزه آغاز می شود،هر کدام نعره اي می کشند وبه سمت همدیگر یورش می برند,آنوقت دوئل می شود مرز به جهنم رفتن یکی,و ادامه زندگی برای دیگري. زیاد به حرف هاي حصین توجه نمی کردم,با ولع تمام,کباب ها را از سیخ جدا می کردم و لذت واقعی غذا را هنگام گرسنگی می چشیدم,ناگهان نگاهم سمت میثم رفت, از صبح به چیزي لب نزده بود,با بی میلی کباب را از سیخ بیرون می کشید و در دهانش می گذاشت,کارش بیشتر شبیه به بازي بود تا غذا خوردن، براي اینکه حصین فکر کند, حرفهایش برایم جالب و تعجب بر انگیز است,گفتم: هوو م م م خوب است, این هن داستان است؟ از خودت در آوردی؟ -نه دوئل وجود دارد. - پس چرا من تا به حال نشنیده بودم. -این را از یک تاجر شنیدم ،میگفت آنطرف دنیا گاوچران هایی هستند که کلاه عجیبی میگذارند و اینطوری مبارزه میکنند‌. - زیاد جدی نگیر، گاو چران اند دیگر،خودت دوست داري با که مبارزه کنی؟ - با رئیس قبیله ای که به ما رکب زدند، یهودی های دزد. به آتش نگاه کرد و گفت:عوضی ها ,هیچ کسی تا به حال با آبروي من بازي نکرده بود، دزد که از دزد بدزدد می شود شاه دزد. صدایش را بلند تر کرد و گفت: من ببري را که برایم کمین کرده بود,شکار کردم,آن وقت این ها از من دزدي کردند,می فهمی؟ بعد به من نگاه کرد و گفت: -میدانی اصلا دوئل براي باز گرداندن آبروي است که برده شده. یاد حرف عاطف درباره ابو حسان افتادم و گفتم: - زیاد خودت را اذیت نکن، آنها اهل رکب زدن اند,نه مبارزه رو در رو. سیخ را روي زمین پرت کرد وگفت: - راست گفتی,یهودي زیاد دیده ام, مثل سگ از مسلمان ها می ترسند. - اگر جاي تو بودم اجازه نمی دادم در زمین زراعت من اتراق کنند.با تعجب به من نگاه می کرد,احساس کردم می خواهد بیشتر بداند. گفتم:خندق کندن یک روش جنگی ایرانی است، در جنگ معروف پیامبر مسلمان ها براي جنگیدن از شیوه جنگی ایرانی ها استفاده کردند تا بتوانند از مدینه محافظت کنند تا جنگ و خونریزي به شهر کشیده نشود,مردان برای اینکه بتوانند دور مدینه را خندق حفر کنند، روز ها روزه می گرفتند و شب ها کار می کردند,کار به جائی رسید که مسلمانان از ماندن زیاد پشت خندق ,به کمبود اذوقه بر خوردند, و حتی پیامبر سه روز لب به چیزي نزد، دقیقا" آنطرف خندق دشمنان چادر زده بودند، آن ها هم طبق معمول باید با کمبود آذوقه مواجه می شدند ولی عجیب این بود که به آنها آذوقه می رسید، می دانی چرا؟ حصین که خوب جذب حرفهای من شده بود, گفت: نه، چرا؟ - چون یهودي هاي مدینه که با مسلمانان پیمان بسته بودند,ونباید به ضرر اسلام کاری می کردند,مدینه را دور می زدند واز پشت کوه هاي مدینه به ,دشمنان پیامبر آذوقه رسانی می کردند. می بینی حصین,آنها همیشه تشنه به خون اسلام بودند، خودشان در قلعه هاي بزرگ و سنگی مخفی می شدند تا آسیب نبینند, اما از طرف دیگر به دشمنان اسلام کمک رسانی می کردند. حصین که در فکر فرو رفته بود و احتمالاً داشت خندق ,قلعه هاي سنگی یهود و کمبود آذوقه را تصور می کرد,گفت: - جالب بود,تا به حال در بند این چیز ها نبوده ام.می فهمی که؟کجا مکتب رفته اي آنقدر ملایی؟ - مهم نیست,چهار کلمه بلد بودن ملایی نمی خواهد. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد..... http://eitaa.com/cognizable_wan
گوشیم حلالت😀😀😀 👇 زنه گریه میکرد. شوهرش اومد گفت چته؟ چرا گریه و زاری میکنی ؟  مادرش گفت:چه انتظار داری از زنی که طلاقش دادی؟! شوهره ‌گفت : کی طلاقش دادم ؟  مادرش گفت : پیام براش فرستادی که تو را طلاق دادم !  شوهره گفت : من از صبح گوشیمو گم کردم، شاید همونی که گوشیمو پیدا کرده پیام فرستاده ، گوشیتو بده بش زنگ بزنم .   زنگ زد به گوشیش بش گفت تو پیام فرستادی که زنم رو طلاق دادی ؟! دزد گفت : بله از صبح تا حالا مخمو خورده ، پیام داده گوجه بخر، خیار بخر ، سبزی بخر، اونو بخر ، اینو بخر ، خواهرت اینجوریه ، مادرت اینجوری گفت ، بابات اونجوری گفت و ...  من هم بجات طلاقش دادم و راحتت کردم صاحب گوشی به دزد گفت : گوشیم حلالت   http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *آقایون بخونن* دنیا هم که از آن تو باشد تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی تا درون آوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنی و سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشی فقیرترین مردی! http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️✨❤️✨❤️ ❤️💫❤️ *خانمهابخونن* خانما هر کسی یه رگ خوابی داره. هوشمندی یه زن به پیدا کردن این رگخواب در همسرش وخانواده ی همسرشه 💞 اگه دقت کرده باشین 👈بهترین راه ورود به قلب آقا پسرهایی که توی فرهنگ ما بزرگ شدن👇 . ارتباطی صمیمانه با خونوادشون هست .(حد و مرزهایی که گفتیم حفظ بشه ) خانما شما با شکایت های وقت و بی وقت از مادر شوهرتون پیش همسرتون از مهر مادری کم نمی کنید اصلاااااا😉 مگه اگه همسرتون از مادر خودتون بیاد شکایت کنه از مهر مادرتون کم میشه براتون ؟؟ با اینکار اون چیزی که از دست می دید 👈ارج و منزلت خودتون در نگاه همسرتون هست ... فقط همین http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸چرا امام اجازه می داد دستش را ببوسند؟🔸 ، غذای ساده خوردن نیست. تواضع، است. اگر وظیفه انسان بالای مجلس نشستن است، همین ثواب را دارد. امام در دوره شاه از زندان آزاد شد. خدا رحمت کند برادرم آمده بود امام راحل را در این وضعیت دیده بود. گفت دو تا متکا این طرف و آنطرف امام گذاشته بودند. مردم می آمدند و دست امام را بوسه می زدند! امام دستش را نمی کشید! این تواضع است. چون وظیفه‎اش است. می خواهد را به رژیم نشان بدهد. می خواهد ارادت مردم به خودش را به دشمن نشان دهد. وگرنه این نیست که از دست بوسیدن لذت ببرد. وظیفه‎اش را انجام می داد. مأمون به امام رضا (ع) مجبور کرد که ولیعهد باشد، حضرت گفت: این کار را از من نخواه. گفت: اختیاری نیست. می خواهی با من مقابله کنی؟ من هم نوع دیگری رفتار می کنم؛ یعنی تو را می کشم. حضرت کرهاً (از روی کراهت) قبول کرد. حالا ولیعهد شده، دو برادر بودند به نام حسن بن سهل و فضل بن سهل. اینها همه کاره‎های مأمون هستند. این وزیر ارشد می آید پیش امام رضا -پیش ولیعهد-. حضرت دارند با یکی از یارانشان صحبت می کنند. ایستاده جلوی درب. حضرت به حرفشان ادامه دادند. مدت‎ها اذن (اجازه) داخل شدن به او نمی دهند. بعد حضرت می گوید کاری داری؟ اجازه می دهند که بیاید داخل. اما اذن نشستن را به او نمی دهند. مطلبش را می گوید و حضرت جوابش را می دهند، می رود. دیگران نباید این کار را بکنند. برایشان است. امام در یک تواضعی است نسبت به خدا که اینگونه بی اعتنایی ها، او را متکبر نمی کند. او آنچنان ذلت باطنی دارد که این بی اعتنایی ها غرور برایش نمی آورد. آقای گورباچف، آقای شوارت ناتزه را فرستاده بود که پاسخ پیام امام را بیاورد. امام خیلی عادی آمد. این وقتی می خواست پیام را بدهد میلرزید. امام هم وقتی که این فرد پیام را ابلاغ کرد گفت: اینها جواب من نیست. دستش را به علامت ردّ حرکت می داد. گفت: اینها جواب من نیست، من می خواستم دری بر دنیای جدیدی به روی شما باز کنم. ببین! پس اخلاق و تواضع و بندگی خدا کردن، حرف خدا گوش دادن است. تواضع، این است. باید نگاه کند ببیند تکلیف چیست؟ عمده این است که انسان وقتی می خواهد کاری کند داشته باشد. http://eitaa.com/cognizable_wan
برﺍﺩﺭﻡ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺑﻨﮕﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ! 🔵‍ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ،ﻧﻤﺎﺯ «ﻣﻮﺷَﮑﯽ»ﺍﺳﺖ.😁 ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﻔﻠﺖ ﻗﻀﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ،ﻧﻤﺎﺯ«ﯾﺪﮐﯽ»ﺍﺳﺖ.☺️ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﭘﻔَﮑﯽ» ﺍﺳﺖ.😐 ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﺍَﻟَﮑﯽ»ﺍﺳﺖ.😕 ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺒﻠﻪ ﻭ ﻭﺿﻮﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ «ﭼَﭙَﮑﯽ» ﺍﺳﺖ.😒 ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻭﺭ ﻭ ﺍﺟﺒﺎﺭ ﺑﻘﯿﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﺯﻭﺭَﮐﯽ»ﺍﺳﺖ.😡 ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ «ﭘﻮﻟَﮑﯽ»ﺍﺳﺖ.😊 ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻗﻠﺐ ﻭﺑﺎ ﺑﯽﺣﺎﻟﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ «ﺁﺑَﮑﯽ» ﺍﺳﺖ.😏 ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﻧَﻤَﮑﯽ»ﺍﺳﺖ.😋 ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻓﻠﻪ ﻣﺴﺘﺤﺒﯽ ﺧﻮﺍندﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ «ﮐُﻤَﮑﯽ» ﺍﺳﺖ.😍 ✅ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺧﻠﻮﺹ ﻧﯿﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﺭﺍﺳﺘﮑﯽ» ﺍﺳﺖ...ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ..ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺣﻖ..👏😍😘 ﺣﺎﻻ‌ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﭼﻄﻮﺭ ﻧﻤﺎﺯ میخونیم!!🙏 نماز بخوانیم به بهترین طریق❤️ 💕 http://eitaa.com/cognizable_wan
👌👌👌شیوه انتقاد از همسر *زمان انتقاد: زمانی انتقاد ڪنید ڪه همسر ، آمادگی روحی و ذهنی لازم برای شنیدن انتقاد را داشته باشد. *مڪان انتقاد : هیچگاه در جمع ، انتقاد ، نڪنید. *زبان انتقاد: با رویی گشاده و گفتاری دوستانه و لحنی مهربانانه ، انتقاد ڪنید. *انتقاد غیر مستقیم: تا حد ممڪن انتقادها را به صورت غیرمستقیم بگویید. *میزان انتقاد: انتقادهای پشت سرهم موجب می شود ڪه همسرمان احساس ڪند ما فردی عیب جو هستیم و فقط به دنبال نقص های او می گردیم. 🦋♥️🦋 http://eitaa.com/cognizable_wan
موادی که هیچ وقت نباید با هم بخورید : ❌ماهی و دوغ ❌نوشابه گازدار با آدامس نعناع ❌خربزه و عسل ❌انجیر با میوه های اسیدی مثل پرتقال. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
🍎خوراکی موثر پیشگیری ویروس آنفلوآنزا👇 🔹سیر 🔹ماست های پروبیوتیک 🔹چای سبز. چای ترش 🔹شکلات تیره 🔹فلفل قرمز 🔹آجیل 🔹ماهی قزل آلا 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
تاثیر مصرف قارچ در سرطان محققان ژاپنی با بررسی وضعیت سلامت 36500 مرد در مدت طولانی متوجه شدند که خوردن قارچ به طور مرتب باعث کاهش خطر ابتلا به سرطان پروستات می شود. این امر به ویژه در پیری بیشتر مشاهده می شود./ اسپوتنیک 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
یک تحقیق جدید از مفهوم تصویربرداری از مغز نشان می دهد که ورزش کردن چهار یا پنج بار در هفته ممکن است پیشرفت بیماری آلزایمر را در افرادی که قبلاً دارای تولید سمی پروتئین بتا-آمیلوئید بودند به تأخیر اندازد. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
چاق کننده های صورت ۱- سیب زمینی پخته و سیب ۲- تخمه کدو ۳- موز 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan ‎‌‌‌‌‌‌
🔴 این نشانه ها می گویند مشکل قندخون دارید 🔰 زیاد هوس شیرینی، نان و کلوچه می کنید. 🔰 خوردن شیرینی، هوس خوردن غذاهای شیرین را در شما کم نمی کند. 🔰 اگر یک وعده غذایی نخورید یا دیر شود عصبی می شوید. 🔰 برای گذراندن روز به کافئین نیازمندید. 🔰 اگر یک وعده را از دست بدهید، احساس گیجی می کنید. 🔰 غذا خوردن باعث می شود احساس خستگی و نیاز به خوابیدن پیدا کنید. 🔰 کاهش وزن برایتان دشوار می شود. 🔰 غالبا احساس ضعف، لرزه و عصبی بودن می کنید. 🔰 تعداد دفعات ادرارتان بالا رفته است. 🔰 مضطرب هستید، به سادگی ناراحت یا نگران می شوید. 🔰 حافظه تان مانند آنچه قبلا بود نیست. 🔰 دیدتان تار شده است. 🔰 میان تنه تان با باسن برابر شده یا حتی بزرگ تر از آن است. 🔰 میل جنسی تان کاهش یافته است. 🔰 همیشه تشنه هستید. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
مردم، اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند به نام تقدیر.... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
چطوری بوی بد دهان بخاطر خوردن سیرو از بین ببریم؟ 🤔 👈 جویدن نعناع 👈 جویدن آدامس 👈 مسواک زدن زبان برای از بین بردن بوی سیر از دهان بسیار موثر هستند. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅خرافه ای برای عطسه ✍ برخی افراد عطسه زدن را بد یُمنی می دانند و می گویند:نشانه صبراست وفلان کار را انجام ندهید.این حرف هیچ مبنای عقلی وشرعی ندارد. این خرافه به جاهلیت قبل از اسلام برمی گردد؛ چرا که درتاریخ عصر جاهلیت آمده است: عرب عطسه راشوم می دانست و آن رامقدمه خطری حتمی می پنداشت و لذا اگر صدای عطسه رامی شنید،می گفت:(بکلابی) یعنی بلای این عطسه به جان سگ هایم بیفتد. ❇️ آثارمادی ومعنوی عطسه در روایات: 💠 امام صادق علیه السلام: خمیازه ازشیطان است؛ ولی عطسه ازناحیه خداوند عزوجل. 💠 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: عطسه مریض نشانه سلامتی برای او و مایه آرامش است. 💠 امام رضاعلیه السلام: هرگاه خداوند نعمتی را به بنده اش بدهد و او شکر آن نعمت رافراموش کند،خداوند بادی در بدن او ایجاد می کند و آن باد بر اثر عطسه از بینی اوخارج می گردد و او پس ازعطسه می گویید: الحمد لله و خداوند همین شکر را برای آن نعمت بنده قرار می دهد. 🆔http://eitaa.com/cognizable_wan
به تعداد آدمهای روی کره ی خاکی، تفاوت فکر و نگرش وجود دارد!! پس این را بپذیر: کسی که تفکرش باتو متفاوت است، دشمنت نیست؛ انسان دیگریست. 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
✍حاج آقا قرائتی هر چه هوا سرد تر شد، لباس را ضخیم‌ تر میکنی تا سرما به تو نفوذ نکند! هر چه جامعه‌ات فاسد تر شد، تو لباس تقوایت را ضخیم‌تر کن تا به تو نفوذ نکند! و هرگز نگو محیط خراب بود، منم خراب شدم! ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ http://eitaa.com/cognizable_wan
يک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، 20 دلار را از جيبش بيرون آورد و پرسيد: چه کسی مايل است اين پول را داشته باشد؟ دست همه حاضرين بالا رفت... سخنران گفت: بسيار خوب، من اين پول را به يکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می‌خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه‏های متعجب، پول را هر طور که می‌توانست با دست خود مالید تا اینکه پول خیلی کهنه شد! و باز پرسيد: چه کسي هنوز مايل است اين پول را داشته باشد؟! و باز دست همه‌ی حاضرين بالا رفت... اين بار مَرد، این پول کهنه شده را به زمين انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آنرا روی زمين کشيد. بعد پول را برداشت و پرسيد: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب اين اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت...! سخنران گفت: دوستان من، با اين بلاهايی که من سر این پول آوردم، از ارزش این پول چيزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستيد... و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همين‏طور است، ما در بسياری از موارد با تصميماتی که می‌گيريم يا با مشکلات بزرگی که در مسیر زندگی با آن مواجه می‌شویم، خم می‌شويم، خاک‏ آلود می‌شويم و گاهی احساس می‌کنيم که ديگر ارزشی نداريم... ولي اينگونه نيست و صَرف‏ نظر از اينکه چه بلاهايی بر سرمان آمده است، هرگز ارزش خود را از دست نمی‌دهيم و هنوز هم براي افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستيم... 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
از نظر یکی از : اگر برای بدست آوردن مجبوری دروغ بگوئی و فریبکاری کنی، بمان! اگر برای بدست آوردن و مقامی باید کنی و تملّق بگویی، از آن چشم بپوش! اگر برای آنکه شوی، مجبور می شوی مانند دیگران خیانت کنی، در زندگی کن! بگذار دیگران پیش چشم تو با و فریب ثروتمند شوند، با تملّق و شغل های بزرگي را به دست آورند و با و نادرستی پیدا کنند، تو گمنام و و قانع باش! زیرا اگر چنین کنی تو را که آنها از دست داده اند، به دست آورده ای و آن است 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan