💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #چهارده
نمیتوانست باورکند...
_چند باری بابات اومد دنبالت. اما تو دیگه نمیرفتی همراهش. و این شد که پیش ما موندگار شدی.😊
سالهای اوج جنگ و درگیری بود...
عموت محمد، مدام #جبهه میرفت. تا اینکه یه بار، تو بهونه گرفتی که میخای همراهش بری. اونقدر گریه کردی و بهونه گرفتی، تا محمد راضی شد تو رو همراه خودش برد.تازه میرفتی مدرسه.
تو رو برد «پشتیبانی قرارگاه» بهت گفته بود اینجا جبهه س تو هم باور کردی.
تو آشپزخونه کمک حاج حسن میکردی.
یوسف_ حاج حسن؟؟همون که تو شیراز چاپخونه داره؟؟!!😳
خانم بزرگ_ آره مادر..و دوستی محمد و حاج حسن هم از همون زمان جنگ بود. وقتی تو پیش حاج حسن رفتی اونجا بود که اون اتفاق برات افتاد.😢
خانم بزرگ اشکش را پاک کرد و با لحنی که غصه دار بود گفت:
_تو خیلی وروجک بودی. اذیت میکردی. یکجا بند نمیشدی. قرار شد تو یخ ها رو تیکه کنی.یه روز که حاجی داشته کنسروها و وسایل رو جابجا میکرده تو داشتی قالب های یخ رو تیکه میکردی. و اونها رو بلند میکردی بذاری تو کلمن، که به کمد کنار دستت میخوری.کمد با تمام وسایل ها و کنسروها، روی تو می افته.😔😢
حرف خانم بزرگ که به اینجا رسید....
گریه امانش را برید.😭 آقاجلال آرام خودش را به خاتون #رساند.
_#خاتون_جان.....مگه قرار نشد گریه نکنی. براچشمت ضرر داره. اروم باش😒❤️
ناراحت و متحیر از داستان زندگیش، بدون توجه به حرفهای آنها،رو به آقابزرگ گفت:
_خب آقابزرگ بعدش چیشد.!😨
با آرام شدن خاتون، آقاجلال با ناراحتی رو به یوسف گفت:
_وقتی ما رسیدیم به تو، تو رو برده بودن بیمارستان، 🏥بخش مراقبت های ویژه، تا یک هفته کما بودی.!😒
اون روز، تازه پدر و مادرت فهمیدن یه پسری به نام یوسف داشتن. ما رو که تو بیمارستان دیدن،از توهین😔 و تحقیرها😔 به کنار همه این اتفاقات رو اول ما، و بعد محمد رو مقصر میدونستن.
خانم بزرگ_از همون موقع هم شد،که راه بابات با ما جداشد. دیگه ما براشون مهم نبودیم.... بخاطر همین هم از اون موقع تاحالا نه هیچ مهمونی و مراسمی به ما میگن، و نه #احترامی برای ما قائل هستن.
یوسف_خب چرا من هیچی از اینایی که میگین یادم نیس؟!😥😒
آقابزرگ_چون اون موقع با ضربه ای که به سرت خورده بود، فراموشی گرفتی. و دکتر هم گفته بود که ممکنه تا اخر عمر یادت نیاد. ممکنه هم با یه شُک همه رو بخاطر بیاری.😔
خانم بزرگ چای ها را که حالا سرد شده بود به آشپزخانه برد.چای تازه دم ریخت و به پذیرایی برگشت.اقابزرگ بلند شد. قاب عکسی را که روی طاقچه بود آورد.
_اینو ببین. اونجا عکس گرفتین، محمد داد به ما، و هنوز هم حاضر نیست ببره خونشون، چون توی اون اتفاق، خودشو مقصر میدونه.😔
حالا جواب تمام سوالاتش را کم کم پیدا میکرد....
همین بود دلیل اونهمه دوری خانواده عمو محمد با خانواده اش.
دلیل اختلاف خودش و یاشار، خودش و پدرمادرش، و....😧😯
خانم بزرگ_بیا مادر چاییت رو بخور تا سرد نشده😊☕️
نگاه از قاب کند.
به چهره خانم بزرگ و آقابزرگ نگاهی عمیق کرد. چقدر آنها را دوست میداشت.
_تا کی من پیش شما بودم؟😟
آقابزرگ استکان کمرباریک چایش را برداشت چند قلپی خورد و گفت:
_کلاس هفتم بود فکر کنم باباجان.
دیگه بابات وسایل زندگیشو آورد دوباره اینجا. یه خونه اجاره کرد. همینجا موندگار شد.ولی تو هیچی از خاطرات گذشتت چیزی نمیدونستی. خانواده ت هم هیچی برات نمی گفتن، تا امروز که خودت اومدی اینجا😒
_جالبه..!! چرا نمیخواستن من از گذشتم خبر دار بشم؟؟!!😐🙁
خانم بزرگ_چون برات برنامه ها دارن!!..
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #پانزده
خانم بزرگ_چون برات برنامه ها دارن.!! با #ارثیه ای که اقاجلال برای پسراش گذاشته بود.بابات وقتی از تهران اومد. #به_هرطریقی که شد، به #طمع_پول، آقاجلال رو راضی کرد، باسهراب دست به یکی کردن که حتما ارث تقسیم بشه.تا کسب و کار راه بندازن.بابات خودش رو از ارتش بازخرید کرد.محمد راضی نبود اما کوروش و سهراب #مجبورش کردن.😔 اونم راضی شد ولی هنوز که هنوزه محمد، دست به سهم الارثش نزده.
_عجب... خب این ارث چه ربطی به من داره!؟😟😕
_چایت رو بخور مادر تا بگم
آقابزرگ ته مانده چایش را خورد.با ناراحتی به گل قالی زل زده بود.
_اوایل جوونی، عشق شاهنامه خونی و تاریخ بودم. اسمشونو گذاشتم کوروش و سهراب. بعد چند سال با بدنیا اومدن عموت اسمش رو محمد گذاشتم. تا زیر سایه نور محمدی، زندگیم #برکت داشته باشه.
آقابزرگ آه دردناکی کشید.
_خیلی بده،..#یه_عمرزحمت_بکشی برا بچه هات، برا وقتی که #پیر بشی..ولی.. پیر که شدی،کسی کاری بهت نداشته باشه.. خیلی دلت میگیره..!!
خانم بزرگ_بابات و سهراب به هر جور شده، میخان تو با فتانه یا مهسا، ازدواج کنی. اینم که میگن مهسا، چون خودت یه بار گفتی میخای زن آینده ات #چادری باشه، اونا هم #اصرار دارن مهسا رو بگیری. مادرت هم، چون به خواهرش #وابسته هس #دلش_میخاد دخترای اونو بگیری.
پرسوال گفت:
_مهسا دختر اقای سخایی؟!😟🙁
خانم بزرگ_اره مادر..!! وقتی بابات و سهراب، سهم الارثشون رو که گرفتن، با اقای سخایی #شریک شدن، باهم کارگاه تولیدی زدن. یه تولیدی که روکش و وسایل اولیه مبل رو درست میکنن.
_پس تمام این مهمونی ها بخاطر اینه؟!!.. اینهمه اصرار بابا.... اینهمه نقشه های مامان.!!!؟؟؟😥😧😞
آقابزرگ_بعد از اون اتفاق، محمد شیمیایی شد، مجروح شد، ولی کسی احوالش رو نپرسید، 😔تازه کوروش و مادرت کلی جنجال بپا کردن، که مقصر همه چی محمد بوده. درصورتیکه اون فقط #یه_اتفاق بود...!😒
کم کم واضح میشد افکارش..
جواب تمام سوالاتش را چه خوب پیدا کرده بود.همه چراهایی که یک عمر با آنها سر کرده بود...
همه دعواها بر سر #پول..!؟😥
پدرش و عمویش چه میخواستند..!؟😨
بر سر ازدواجش #معامله کنند..!؟😞
نزدیک به اذان مغرب بود...
بلند شد. آستینش را بالا میبرد.
_بااجازتون من برم مسجد. اقابزرگ شمام میاین؟
_نه باباجان حالم خوب نیس، تو برو، التماس دعا.
_خدا بد نده..!! چی شده؟
_خدا که بد نمیده. این بنده های خدا هستن برا هم بد میخان. چیزی نیست باباجان. برو به نماز برسی.
خانم بزرگ_قلب آقاجلال درد میکرد همیشه، اما از اون موقعی که تو حالت بد شد،قلبش بیشتر اذیتش میکنه. وقتی خیلی ناراحت میشه تپش قلبش زیاد میشه. امروزم با یاد اون خاطرات، دوباره...
نگاهی به خانم بزرگ و آقابزرگ کرد...
ناراحت از جملات آقابزرگ و خانم بزرگ #نیم_خیز نشست.پشت دست آقابزرگ را #بوسید.
_این درد رو منم دارم آقاجون.😊اما شما، مراقب خودتون باشین😒
نوازش دست اقابزرگ را بر سرش حس کرد.
_چقدر #شبیه_محمدم میمونی باباجان. خدا حفظت کنه پسرم.تو هم مراقب خودت باش، درد بدیه😒
با لبخند بلند شد.و خداحافظی کرد....
هنوز سوار ماشینش نشده بود،که عمو محمد و طاهره خانم را دید. لبخندی زد. با سر سلامی به طاهره خانم کرد. به سمت عمو محمد رفت. حالا که بیشتر او را شناخته بود. بیشتر از قبل حس صمیمیت داشت.به گرمی دست عمو را فشرد.
_سلام عمو خوبین🤗
+به به ببین کی اینجاست، سلام عمو تو چطوری؟! 😊
_خداروشکر.داشتم میرفتم مسجد.
+خوب کاری میکنی که میای، خیلی تنها هستن. مزاحمت نمیشم. برو ب نماز برسی
_نه بابا. اختیاردارید. پس بااجازتون من برم.
_برو بسلامت. یاعلی
دست عمو را به گرمی تکان داد.یاعلی گفت،بانگاهش ازطاهره خانم خداحافظی کرد.
یک هفته گذشت...
از جلسه کنکور،به خانه می آمد.در را با ریموت باز کرد.ماشین را به حیاط هدایت کرد.به خودش قول داده بود آرام همه چیز را به خانواه اش بگوید. گذاشته بود کمی بگذرد تا هم کنکورش را بدهد و هم با #ذهنی_آرامتر حرفهایش را بزند.
از داخل حیاط...
صدای داد و فریادهای یاشار🗣 را خوب میتوانست تشخیص دهد.قدم هایش را بلندتر برداشت.درب ورودی خانه را باز کرد.
یاشار _ولی بابا من اون روز هم بهتون گفتم، من مخالفم که عروسی من و یوسف یه شب باشه. من میخام باغ باشه اونم خارج از شهر. من همون روز اول گفتم بهتون..!😠🗣
یوسف_سلام
باصدای سلام کردنش،....
پدرش کوروش خان، سری به معنای جواب سلام تکان داد.
برادرش یاشار، چیزی نگفت و فقط به نگاه بسنده کرد.
مادرش فخری خانم گفت:
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 خدا رحمت کند آقای مشکینی را؛
یکبار قبل از انتخاباتی در خطبه هایش انتخابات را تشبیه می کرد به #کربلا و می فرمود:
🔻صحنه انتخابات #صحنه_کربلا است.
▪️کسی که در انتخابات شرکت نمی کند گویا دارد یزید را #یاری می کند.
▫️کسی که در انتخابات شرکت می کند ولی رای سفید می دهد انگار در کربلا است ولی تیر به سوی هدف خاصی نمی اندازد.
🔸کسی که به غیر صالح رأی می دهد گویا دارد علیه امام حسین شمشیر می زند.
🔹کسی که می گردد و اصلح را انتخاب می کند گویا دارد از امام حسین دفاع می کند.
🔺رأی مسئولیت آور است. با دقت و بصیرت رأی دهیم.🙏
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استقبال دختر شهید مدافع حرم از ایه الله رییسی
http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی
قطره قطره
ذوب میشود،
آنچه باقی میماند؛
"دوستیهاست"
آنچه دل را میشكند؛
"جداییهاست"
و آنچه مرحمی بر دل میگذارد؛
"خاطرههاست"...
🍂
🍁🍂http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍁🍂❣❣
🌱
احترام به خود با بیست قانون
قانون اول: اگر فکر میکنی کاری
اشتباهه، انجامش نده!
قانون دوم: در صحبتها همیشه دقیقا
همون چیزی رو بگو که منظورته!
قانون سوم: هیچوقت طوری زندگی نکن
که سعی کنی همه رو از خودت راضی
نگه داری؛ هیج وقت.
قانون چهارم: سعی کن هر روز یاد بگیری
و دست از یادگرفتن بر نداری.
قانون پنجم: در صحبت با دیگران
هیچوقت راجع به خودت بد حرف نزن.
قانون ششم: هیچوقت دست از تلاش
برای رسیدن به رویاهات بر ندار.
قانون هفتم: سعی کن راحت نه بگی،
از نه گفتن نترس.
قانون هشتم: از بله گفتن هم نترس.
قانون نهم: با خودت مهربون باش.
قانون دهم: اگه نمیتونی چیزی رو کنترل
کنی، بزار به حال خودش.
قانون یازدهم: سعی کن از اتفاقات و
حالات منفی دوری کنی.
قانون دوازدهم: برای رضایت دیگران،
کاری رو انجام نده که دوست نداری.
قانون سیزدهم: سعی کن ببخشی،
اما فراموش نکن.
قانون چهاردهم: در هیچ حالتی، سطح
خودت رو به اندازه طرف مقابلت
پایین نیار.
قانون پانزدهم: حرفی رو که نمیپسندی
تائید نکن.
قانون شانزدهم: به کسانی لطف کن که
استحقاقش رو داشته باشن،
لطف تورو وظیفت ندونن
و سپاسگزار باشن.
قانوون هفدهم: با کسی که ازش خوشت
نمیاد، همنشینی نکن.
قانون هجدهم: در یاد دادن، بخشنده
باش.
قانون نوزدهم: از کسی ناراحت هستی
بهش بگو، ناراحتیتو بگو، دلیلش رو بگو
و انتظار عذرخواهی داشته باش.
قانون بیستم: عاشقی کن👈♥️
http://eitaa.com/cognizable_wan
*از سه چیز باید ترسید !*
*آهی که از دل بلند شود*
*قلبی که از سر تهمت بشکند*
*اشکی که از چشمان یتیم جاری شود ...!*
http://eitaa.com/cognizable_wan
درمان معده درد با چای لیمو:
چای لیمو علاوه بر طعم خوب، به خلاصی از درد دل هم کمک میکند.
اسیدی که در درون آب لیمو هست شکم شما رو برای تولید اسید بیشتر تقویت و تحریک میکنه که باعث میشه هضمتون سریعتر اتفاق بیفته.
چند قاشق غذا خوری آب لیمو را به آبگرم اضافه کنید و آنرا به آرامی بنوشید.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
جالب است بدانید که پفک حاوی تارترازین (ماده ای قرمز و نارنجی رنگ)است که سبب اختلالات رفتاری و اضطراب و پرخاشگری در اطفال می شود.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده، به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانه ی جهالت است...
تقدیر همه ی راه نیست،
فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی دست مسافر است. پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی...
ملت عشق/ الیف شاکاف
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر کسی در مبارزه با نفس خود موفق باشه؛ آثار آن در بهتر شدن نمازش، تواضع اش، صداقتش و... تجلی پیدا میکنه. ولی اگر کسی درین امر موفق نباشه اثرات آن مانند حسادت، تکبر، دروغگویی و... سایر رذائل اخلاقی در وجود فرد آشکار میشه.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
برای اینکه نظم در اطلاعات دینی ودر همه ی زندگیمان حاصل شود واز سردرگمی وآشفتگی رها شویم باید با دوست داشتنی هایی که ما را برده و ذلیل می خواهند مبارزه کنیم وخودمان باشیم.
مثلا تلویزیون فیلم جذابی را نشان می دهد اما می دانیم که الان درس خواندن برای ما مهمتر است وما را به چیزی که واقعا به آن علاقه داریم می رساند پس از تماشای تلویزیون که یک دوست داشتنی مضر است دست می کشیم و به یک کار درست، که سرانجامش دوست داشتنی واقعی است می پردازیم
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
گاهی انتخاب سخت میشه، موندن تو دنیای آشنای قدیمی، اما بدون رشد
یا دل کندن و رفتن به اوج خود
تصمیم سخت و سرنوشت سازیه، شاید هممون تجربه کردیم، دل کندن از گذشته، از یه انتخاب...
رفتن یا هزارتا تصمیم دیگه!...
در کل خارج شدن از نقطه ی امن زندگی کمی سخته
اما معمولأ موفقیت یعنی خارج شدن از نقطه امن و دل به دریا زدن
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت اقا گل گفتی جزا کمالله حاج اقا خدا شما را حفظ کند کور باد چشم دشمنانت انشالله تا ظهور امام زمان محفوظ باشید
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️✨❤️✨❤️
❤️💫❤️
#همسرانه
*آقایون بخونن*
*رفتار مردانی که خانمها دوست ندارند؟**
1. مردانی که با کار خود ازدواج کرده اند.
2. مردانی که به مادرشان وابسته اند.
3. مردان چشم چران و تنوع طلب
4. مردانی که به ظاهر و نظافت شخصی خود اهمیت نمی دهند.
5. مردانی که عشق و علاقه شان را نشان نمی دهند.
6. مردانی که برای رابطه شان وقت نمی گذارند.
7. مردانی که شما را با دختر قبلی زندگیشان مدام مقایسه می کنند.
8. مردانی که بدون هدف و برنامه هستند و استقلال مالی ندارند
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*خانم هابخونن*
"مــراقب ظاهـر خـود باشید...."
🍃 آنچه مردان میبینند، برایشان بسیار مهم است و در آنها کشش یا دافعه ایجاد میکند.....
👈 در حالیکه خانمها با مغز خود عشق میورزند مردان از طریق آنچه میبینند مجذوب میشوند.
👈 پس، بسیار مهم است که خود را برای همسر خود #سرحال و #جذاب نگه دارید. بعد از ازدواج شما یک مسئولیت مهم دارید که نباید با خودخواهی از زیر آن شانه خالی کنید.
👈 باید خود را آراسته کنید، باید از نظر بدنی متناسب باشید از پوست و موی خود مراقبت کنید و از نظر روحی فردی پر انرژی باشید.
✅ همهی این کارها نه تنها به دوام زندگی زناشویی شما کمک میکند بلکه سبب اعتماد به نفس بالای شما میشود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*فاجعه ای به نام دو تربيتی شدن فرزندان*
حتی اگر با همسرتان در اوج تفاهم باشید ، در زمینه روش فرزندپروری تان باید دوباره بر سر میز مذاکره بنشینید و با هم به تفاهم برسید .
این هماهنگی و تفاهم یکی از مهمترین کلیدهای تربیت فرزند است.
مادر اخم می کند و پدر لبخند می زند.
این فرمانده دستور حمله می دهد و آن یکی دستور عقب نشینی.
با این وضعیت کودک و نوجوان شما هرگز نخواهد فهمید که چه کاری خوب است و چه کاری بد !!!!!!
این تعارض ، یعنی دوگانگی در سبک فرزندپروری والدین ، سم مهلکی برای شخصیت کودک و نوجوان است.
فرزند شما در این خانواده ، هرگز احساس امنیت نخواهد کرد و این مسئله او را دچار افسردگی و اضطراب می کند.
__________________
http://eitaa.com/cognizable_wan
📢 ثبتنام افتخاری اعزام به فلسطین اشغالی
پویش سپاه سلیمانیها : ثبتنام افتخاری داوطلبین اعزام به فلسطین اشغالی راهاندازی شد.
شرکتکنندگان در پویش سپاه سلیمانیها، این پیام را به ملت مظلوم فلسطین میرسانند که ما شاگردان مکتب سلیمانی در نابودی لکه ننگ بشریت، اسرائیل کودککش در کنار شما خواهیم بود...
✅ شرکت در پویش :
pouyeshi.ir/Palestine
------------
🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بسیار جالب و دیدنی
🎥لطفا دیدن این کلیپ را از دست ندین
🔹 یک خانم یهودی ایرانیتبار در بیت المقدس علت اصلی و واقعی آغاز دور جدید درگیریها در بیت المقدس را توضیح میدهد.
و دروغگویی بی بی سی فارسی را رسوا می کند
✍️ http://eitaa.com/cognizable_wan
زنگ تفریح ⭕️ پیام تبریک آمیتاب باچان به اسحاق کومار:
اسحق کومار عشقی من ای جاناهه!!
سلام کرداهه تبریک بداهی هوو
من پنجاه سالی فیلم بازی کرداهه اما این فیلمی که تو در ستادی اینتی خاباتی بازی کرداهه، حقیقتا حیرت انگیزاهه...
چیطور میشود ی آدم هشت سال مسئول ردی بالا بوداهه کاری نکرداهه الان برای ملت آسیب دیده گریه کرداهه که ای دل غافل اینها گناه داشتاهه!!!!
فکر کنم شما دکتر هی ضرورت هایه..
ضمنا مهاتما گاندی هی لاریجانی سلام رسونداهه گفتاهه اقتصاد کار فیلسوف نبوداهه خجالت کشاهه
😂😊🤣😀😂😁🤣
#سرطان_اصلاحات
#انتخابات
http://eitaa.com/cognizable_wan
*سه کار خيلی مهم*
*برای گوش دادن به درد دل دیگران:*
*اول اينکه قضاوتشان نکنید*
*دوم اینکه، نظرتان در باره ی آنها عوض نشود!*
*سوم اینکه، با شنیدن حرف هایشان فردا علیه خودشان استفاده نکنید.*
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق دولت پهلوی و جمهوری اسلامی
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #شانزده
مادرش فخری خانم گفت:
_هیچ معلوم هس تو کجایی؟؟!😠 یکماه دیگه #عروسی_تو_ویاشار هس هیچ کاری نکردیم!یه زنگ بزن به آقای سخایی! بگو برا فردا عصر میریم خونشون خاستگاری مهسا.😠
حالا که همه چیز را میدانست...
باید میگفت،که میداند همه چیز را، از بچگی، از بیمارستان، از شیمیایی شدن عمویش، از درد قلب آقابزرگ و خودش.
_حالا چرا اینقدر عجله دارین؟! چرا حتما عروسی من و یاشار باید باهم باشه!😊
فخری خانم_چون دهم فروردین بابات، عموت، آقای سخایی میخان برن انگلیس
_خب وقتی برگشتن مراسم میگیریم
صدای کوروش خان، بلند تر از همیشه بود.
_ ببینم یوسف درد تو چیه؟! حرف آخرت رو اول بگو.😠
روی مبل کنار پدرش نشست. با آرامش گفت:
_ببین بابا من همه چی رو میدونم.😊از بچگیم، از بیمارستان،خودتون میدونین نظرمن چیه. حاضر نیستم بهیچوجه مهسا رو بگیرم. #فقط_چون_چادریه!مگه یاشار، سمیرا رو انتخاب کرد کسی حرفی زد.. خب... خب منم میخام خودم انتخاب کنم!! حرفم ناحق هس؟! خطاست؟؟!!😕
کوروش خان_آهااا... پس بگووو!!😡 اینهمه کلاس میزاری برا عموت و آقای سخایی،اینهمه که همه رو رد میکنی برا اینه..؟؟!!😡🗣
تن صدای کوروش خان، بالا و بالاتر میرفت!
_نخیر بفرمایین این گوی و این میدان... بفرمایین آقااا..!!😡🗣 ببینم چه گلی ب سرت میزنی!!؟؟حالا که همه چیزو میدونی!!! پس اینم بدون که اگه غیر از فتانه و مهسا رو انتخاب کنی از ارث محرومی....!!!فهمیدی؟؟محروووممم😡🗣
یوسف سکوت کرد...
دربرابر تمام حرفها و تندی هایی که نمیدانست به تقاص #کدام_جرم بود. عصبانیت فخری خانم هم،😠دست کمی از کوروش خان نبود.
دوست نداشت...
مقابل پدرش #بایستد، قدعلم کند، سینه سپر کند که چه؟!😔
که زن میخواست؟!😔
که آنهایی که منتخبشان بود را نمیخواست؟!😔
اما این دلیلی #نبود که بخواهد #بی_حرمتی کند!!😔
ساکت و آرام روی مبلی نشست...
نگاهش را به زمین دوخت.یاشار فرصت را غنیمت شمرد و آرام درگوش پدر پچ پچ میکرد، شاید برای مراسمش برنامه ها را هماهنگ میکرد.
گویی دعواهای یاشار و پدرش تمام شده بود...
اما پدرش همچنان با اخمی غلیظ به یوسف زل زده بود.😡
مادرش فخری خانم خواست جو را آرام کند و مهر پدر را بجوش آورد. نزدیک همسرش رفت او را آرام دعوت به نشستن کرد.
_کوروش خان حالا اینقدر به خودت فشار نیار، یوسف که منظوری نداره، بذار زمان خودش همه چی رو حل میکنه!😏
کوروش خان سکوت کرده بود...
لیوان آبی را که همسرش برایش آورده بود را جرئه ای نوشید. آرامتر شد.به مبل تکیه داد.
_موندم حیرون تو کارت پسر!! 😠آخه مشکلت با اینا چیه؟! همشون دخترایی هنرمند، اصیل، خانواده دار، همه جیک و پوکشون رو من میشناسم!! هم عموت هم آقای سخایی! اگه مشکلت حجابشونه که خب مهسا رو بگیر!! چرا بهونه میاری!!؟؟
نمیدانست چه جوابی بدهد...
بگوید چادری بودن #شرایط دارد؟!😔
بگوید دلش برای قداست #ارثیه_مادری به تنگ آمده؟!😔
چه میگفت..باز هم سکوت کرد..
هرچه پدرش فریاد میکشید باز هم سکوت جوابش بود.😔
_ببین یوسف اینو میگم ولی حجت رو بهت تموم میکنم..!😠یا همین دخترایی که درنظر گرفتم رو انتخاب میکنی یا دیگه اصلا روی ما حساب باز نکن..!😏
کوروش خان باغرور تکیه داد. فخری خانم کلامی گفت ک انگار آتش بس بود برای این وضعیت.
_تا اول عید وقت داری.!
به محض پایان یافتن جمله....
با سکوت، راه اتاقش را گرفت.پاهایش که نه، گویی قلبش سنگین شده بود.
باز قلبش به تپش افتاده بود. اما این درد قلب #دردهمیشگی نبود..! 😣😞
😔 #آنهامیدانستند...😔
چقدر یوسف به خانواده اش برای رفتن به خاستگاری #احتیاج دارد.و اصلا بدون آنها #اقدامی نمیکند!!
آنها میدانستند..! همه چیز را...!!
و اینهمه فشار می آوردند، که #تسلیم_کنند یوسف را..!
حالا که یوسف خودش همه چیز را فهمیده بود، آنها هم علنا برایش خط و نشان میکشیدند.!! تا شاید به #خواسته_دلشان برسند.!!😞
او که همه چیز را گفته بود...
کاش درد قلبش😣 را هم میگفت.کاش مرحمی داشت.کاش..
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan