eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆سفارش دلسوزانه پدر دانايى به فرزند خويش وصيت كرد و گفت : من , پير و فرسوده شده ام , دير يا زود مى ميرم . پس از مـن , تـو بـايـد زمـام كـار خانواده رادردست بگيرى . بعد از من ممكن است خانه را بفروشى , ولى چـون سـردر خـانه با ساختمان اصلى آن متناسب نيست , قبل از عرضه وفروش , آن را از نو بساز تا بهتر بتوانى بفروشى . چـندى بعد پدر مرد. پسر وقتى كه قصد فروش خانه را كرد بنا به توصيه پدر, به نوسازى سردر بنا پـرداخت . خرج و زحمت آن كار ومقايسه جزء ناچيز ساختمان با مجموعه بناى آن , موجب گرديد كه بهاى حقيقى و رنج سازندگى را درك كند و در حفظ و حراست آن خانه بكوشد, براى همين از فروش خانه منصرف شد و به فلسفه سفارش پدر پى برد. 📚مجله خواندنيها, ش 53, ص 23. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیدیی جالب از اتوبوس گردشگری تمام آیینه😍 فوق العادس👏👏👏 °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(ره): زاهدی که‌ مهمان پادشاهی شد و گرفتار گناهِ ریا گردید.😥🔥 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🔅 ✍️ به خدا نزدیک شو 🔹در پای منبر عالِمی بزرگ مردم زیادی می‌نشستند. روزی عالم متوجه شد جوانی مدتی است که در پای منبر او حاضر نمی‌شود. پس سراغ او را گرفت. 🔸گفتند: آن جوان دیگر از خانه بیرون نمی‌آید و مشغول عبادت است. 🔹عالِم پیش او رفت و پرسید: ای جوان! چرا درب خانه بر روی خود بسته‌ای و عبادت می‌کنی؟ 🔸جوان گفت: برای نزدیک‌شدن به خدا باید درب بر روی خود بست و خانه‌نشین شد. 🔹عالم گفت: هرگاه دیدی به مردم نزدیک‌‌تر می‌شوی و در میان مردم و برای مشکلات آنان همت می‌کنی، بدان به‌ خدا نزدیک شده‌ای. تو که درب بر روی خود بسته‌ای و از مردم گریزان هستی بدان از خدا دورتر می‌شوی. 💠 چه زیبا مولای متقیان حضرت علی (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه فرمودند: كُن فِی النَّاس فَلا تَكُن مَعَهُم؛ در میان مردم باش، اما مانند آنان مباش. (یعنی دلت با خدا باشد و جسمت در بین مردم) ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🌹فرهاد و هوشنگ هر دو دیوانه در یک آسایشگاه روانى بودند، یک روز همینطور که در کنار استخر قدم مى‌زدند، فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت. 🌷هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید. 🌴 وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند. 💐 هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم، خبر خوب این است که مى‌توانى از آسایشگاه بیرون بروى؛ زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحران‌ها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. 🌺 اما خبر بد این که، بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى، بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد، خود را با کمربند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما باخبر شدیم او مرده بود. 💠 هوشنگ که به دقت به صحبت‌هاى دکتر گوش مى‌کرد، گفت: او خودش را دار نزد، من آویزونش کردم تا خشک بشه! حالا من کى مى‌تونم برم خونه؟😃😃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 استاد فاطمی نیا (ره) : 🖌 بعضی وقت‌ها من به دوستان می‌گویم : اگر ما بدانیم حضرت سجاد (علیه‌السلام) یک پیراهنی داشته و یقین کنیم آن را به تن مبارکشان نموده‌اند و بدانیم در کدام کشور و در کدام گوشه‌ی دنیاست ؛ ما به هر طریقی شده دوست داریم برویم آن را ببینیم و ببوسیم. 🖌 امّا کتاب و سخنی که از میان دو لب گهربار آن حضرت بیرون آمده (صحیفه سجادیه) و در دسترس ماست چقدر ارزش آن را دانسته و قدردان آن هستیم؟ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🙏🤍 ✨﷽✨ ✍️ سکوتت را بشکن 🔸پدرم دلواپس آینده‌ خواهرم است، اما حتی یک‌بار هم اتفاق نیفتاده که باهم بنشینند و صحبت کنند. 🔹خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛ اما حتی يک‌بار هم نشده خواسته‌هايش را به تعويق بيندازد تا پدر كمی احساس آرامش كند. 🔸مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمی‌برد، اما حتی یک‌بار هم نشده که با من درمورد خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال‌ می‌کند؟ 🔹من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار می‌شوم، اما حتی یک‌بار هم نشده که دستش را بگیرم، در کارها کمکش کنم و کمی به او آرامش بدهم. 💢ما از نسلِ آدم‌های بلاتکلیف هستیم. از یک‌طرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ می‌شود، از طرف دیگر، وقتی به هم می‌رسیم، سکوت می‌کنیم! راستی چرا؟! ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
شکستن قلنج گردن بسیار خطرناک است 🔹ممکن است باعث پارگی شریان‌های گردن در اثر گیرکردن بین مهره ها شود که عواقبی مانند سکته کما مرگ را به دنبال خواهد داشت ‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌ °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻وقتی بدنت کلسیم کم داره: ۱. دندون‌هات زود خراب می‌شن. ۲.توی خواب یهو عضله‌ات می‌گیره. ۳. شب‌ها پاهات گزگز می‌کنه. ۴. تو روزت کمبود انرژی داری‌. ۵. قاعدگی نامنظم داری. ۶. شب‌ها خوابت نمی‌بره و تو طول روز خوابی. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻عادت‌های بدی که منجر به بزرگ شدن شکم می‌گردند! 🔹کم خوابی 🔹دیر شام خوردن 🔹دریافت ناکافی پروتئین 🔹غذا خوردن هنگام عصبانیت 🔹نوشیدن منظم نوشابه های گازدار http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️ ماجرای جالب چگونگی ساخته شدن پل آهنچی قم مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد. از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم. اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد. چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد. ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت: آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟ دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک! همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ... درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم. هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود. حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ... حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید. قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود. منبع : نشریه فکه ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
قدیمی‌ترین قفل جهان توسط قفل ساز انگلیسی «جان ویلکس» در سال۱۶۸۰ ساخته شده است. 🔹این قفل برنجی و فولادی زیبا، اکنون در مجموعه موزه ویکتوریا و آلبرت در لندن نگهداری می‌شود. °•┈••✾•[*]•✾••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
چرا تخم های پرندگان اشکال گوناگون دارند؟ زیرا به نوع پرواز آن پرنده بستگی دارد. پرندگانی که سریعترپرواز میکنند همانند دارکوب، تخم‌های نوک تیزتر و دیگر پرندگان مانندجغدتخم‌های گردتری دارند. °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️یک ماهی شگفت انگیز در آبهای اطراف تایوان کشف شده که کاملا برنگ طلائیست محققان قسمتهایی ازبدن این ماهی را ازطلای خالص۲۴عیار میدانند! °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ سخنرانی حجت الاسلام فرحزاد 🌼 نماز شب از موضوعات خاصی است که اهل‌بیت(ع) ما را ویژه به خواندن آن سفارش کردند. 🌙 http://eitaa.com/cognizable_wan
❇️ لذّت از عبادت در دنیا و آخرت ☑️ بهجت العارفین (ره): ▫️ در حدیث قدسی آمده است: 📜 «تَنَعَّمُوا بِعِبادَتی فِی الدُّنْیا، فَإِنَّکمْ تَتَنَعَّمُونَ بِها فِی الْآخِرَهِ.» 📃 در دنیا از عبادت من لذّت ببرید، زیرا شما در آخرت از همان لذّت برده و بهره‌مند خواهید بود. (۱) ▫️ یعنی از عبادت لذّت ‌می‌برید. این حدیث از روایتی که شیخ رحمه اللّه نقل کرده که 📃 «نماز، گرسنگی و تشنگی را بر طرف ‌می‌کند.»، بالاتر است؛ زیرا دوام و استمرار را ‌می‌رساند. 📚در محضر بهجت، جلد یک، نکته ۱۵۲ (۱). اصول کافی، ج ۲، ص ۸۳؛ وسائل الشیعه، ج ۱، ص ۸۳؛ بحار الانوار، ج ۸، ص ۱۵۵، ج ۶۷، ص ۲۵۳. 🏷 (ره) ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺 ✍ به پروردگارت اعتماد کن 🪴ابراهیم تنها پسرش را برای قربانی آماده می‌کرد. چاقویش را تیز کرد و آماده قربانی شد. اسماعیل می‌گفت: به آنچه فرمان داده شدی، عمل کن. هر دوی آن‌ها نمی‌دانستند که قوچی در بهشت برای این لحظه مهیاست. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴هنگامی که نوح دعا کرد: «انی مغلوب فانتصر» گمان نمی‌کرد، همه اهل زمین غرق می‌شوند الا او و کسانی که همراهش در کشتی بودند. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴موسی در گهواره گرسنه شد و صدای فریادش تمام قصر فرعون  را پر کرده بود و سینه هیچ زنی را نمی‌گرفت؛ همه این گریه‌ها به‌خاطر زنی بود که پشت رودخانه مشتاق دیدار پسرش بود و لطف و رحمتی از رب‌العالمین به او و پسرش. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴ظلمت و تاریکی بر یونس چیره شد، وقتی عذرخواهی کرد و صدا زد: «لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین» الله تعالی فرمود: او را استجابت کردیم و از غم و اندوه نجاتش دادیم. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴زمانی که خداوند یوسف را از زندان بیرون آورد، صاعقه‌ای نفرستاد تا دروازه زندان را از جا بکند و به دیوارهای زندان امر نفرمود تا راه را به‌سوی یوسف باز کند، بلکه خوابی را در آرامش شب به ذهن پادشاه خوابیده فرستاد. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🪴به پروردگارت اعتماد کن و دستانت را عاجزانه بالا ببر و تنها به خدایت توکل کن. 💫«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون» 🌿 و از آن خدا است نهان آسمان‌ها و زمین و به او همه کارها بازگردانده می‌‏شود. او را بپرست و بر او توکل کن که پروردگارت از آنچه به جاى می‌آورید غافل نیست. هود 123🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌏این پرنده عجیب " پاتو " نام دارد. پرنده پاتو استاد استتار بوده و برای استراحت کُنده‌ها و درخت‌ها خشک شده را انتخاب می کند و طوری روی آنها جای گیری می کند که به جزئی از درخت تبدیل می شود. ‌°•┈••✾•[*]•✾••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
پنج نكته برای زندگی شادتر: 🔹ترسناك‌ترين مکان در جهان ذهن شماست. 🔹عمل باشيد نه عكس العمل، صدا باشيد نه انعكاس صدا . 🔹مراقب بدن خود باشيد، زيرا تنها جايی است كه تا آخر عمر در آن زندگی می‌كنيد . 🔹اجازه ندهيد رفتار ديگران آرامش درونی شما را بهم بزند . 🔹آرزو كردن براي اينكه جاي شخص ديگری باشيد، يعنی ناديده گرفتن خودتان. ‌‌‎‌‎‌‎‌‎ °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
✅با ریخت و پاش بچه ها چه کنیم ؟ 🔰 تعداد اسباب بازی ها را کاهش دهید 👇 بعد از مدتی اسباب بازی ها را جابجا کنید تا برای بچه ها جذابیت داشته باشد 🔰مکان جذابی برای بازی کودکان آماده کنید 👇 البته با همکاری و امکان نظر دادن خودش . در مکان انتخاب شده با او همبازی شوید و از آن مکان برای تنبیه استفاده نکنید . 🔰حتی الامکان محل بازی را نزدیک به محل نشستن اعضای خانواده انتخاب کنید .👇 هرچقدر از خانواده دورتر باشد تمایلش به بازی در جای جدا کمتر میشود 🔰وسایل را با کمک بچه ها جمع کنید 👇 البته با بازی و نشاط ، همچنین باتوجه با سن کودک از او توقع همکاری داشته باشید . ❀✾••┈┈•❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•❀ 🦋 ‌❣️http://eitaa.com/cognizable_wan
به عقیده‌ی من، امید، گلی‌ست که سنگ را شکافته و جسورانه از شکاف کوچکی بیرون زده. بارانی‌ست که میانه‌ی تابستان و بی‌هیچ دلیل منطقیِ قانع کننده‌ای به کویر تشنه‌ای باریده، لبخندی‌ست که پس از اشک‌های فراوان، بی‌اختیار بر لبی نقش بسته و نوزادی‌ست که پس از سی و چندسال انتظار و درست زمانی که هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کرده، متولد شده... امید تنها چیزی‌ست که ما را کنار هم و به زیستن متصل نگاه داشته و تنها چیزی که به خاطر آن دوام آورده‌ایم... به همدیگر امید تعارف کنیم. این چیزی از ما کم نمی‌کند اما باعث می‌شود تاریکی‌های حوالی‌مان کمتر شود و در جهان روشن‌تری به بقا فکر کنیم. ✍ 🥀 http://eitaa.com/cognizable_wan
"همسـرتان را آرام نـوازش کنیــد" 🍃 خانم‌ها حساسیت لمسی‌شان، ده برابر مرد است. خانم‌ها ده برابر برای نوازش شدن، بیشتر کیف می‌کنند و ده برابر فشار بیشتر اذیت‌شان می‌کند...! 👈 مثلا مردها وقتی به هم می‌رسند محکم و با فشار دست می‌دهند. که این کار را در مواجه با همسر نباید انجام دهند. 👈 یا مرد، شانه‌های رفیقش را محکم فشار می‌دهد و رفقایش کیف می‌کنند ولی وقتی می‌خواهد این کار را با همسر خود هم انجام دهد، باید با ملایمت و آرامش این کار را انجام دهد. 👈 خانم‌ها محتاج نوازش‌اند، سعی کنید همیشه آنها نوازش کنید. خانم‌ها وقتی در فشار زندگی قرار می‌گیرند‌؛ نیازشان به نوازش، چندین برابر مرد می‌شود. ‌‌‎‌‌‌‎ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃 قصه‌گویی در شب، نیرنگهای خیاطان را نقل می‌کرد که چگونه از پارچه‌های مردم می‌دزدند. عدهٔ زیادی دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش می‌دادند. نقال از پارچه دزدیِ بیرحمانهٔ خیاطان می‌گفت. در این زمان ترکی از سرزمین مغولستان از این سخنان به شدت عصبانی شد و به نقال گفت: ای قصه‌گو در شهر شما کدام خیاط در حیله‌گری از همه ماهرتر است؟ نقال گفت: در شهر ما خیاطی است به نام «پورشش» که در پارچه دزدی زبانزد همه است. ترک گفت: ولی او نمی‌تواند از من پارچه بدزدد. مردم گفتند : ماهرتر و زیرکتر از تو هم فریب او را خورده‌اند. خیلی به عقل خودت مغرور نباش. ترک گفت: نمی‌تواند کلاه سر من بگذارد. حاضران گفتند می‌تواند. ترک گفت: سر اسب عربی خودم شرط می‌بندم که اگر خیاط بتواند از پارچهٔ من بدزدد من این اسب را به شما می‌دهم ولی اگر نتواند من از شما یک اسب می‌گیرم. ترک آن شب تا صبح از فکر و خیال خیاط دزد خوابش نبرد. فردا صبح زود پارچهٔ اطلسی برداشت و به دکان خیاط رفت. با گرمی سلام کرد و استاد خیاط با خوشرویی احوال او را پرسید و چنان با محبت برخورد کرد که دل ترک را به دست آورد. وقتی ترک بلبل‌زبانی خیاط را دید پارچهٔ اطلس استانبولی را پیش خیاط گذاشت و گفت از این پارچه برای من یک لباس جنگ بدوز، بالایش تنگ و پاینش گشاد باشد. خیاط گفت: به روی چشم! صدبار ترا با جان و دل خدمت می‌کنم. آنگاه پارچه را اندازه گرفت، در ضمن کار داستانهایی از امیران و از بخشش‌های آنان می‌گفت. و با مهارت پارچه را قیچی می‌زد. ترک از شنیدن داستانها خنده‌اش گرفت و چشم ریز بادامی او از خنده بسته می‌شد. خیاط پاره‌ای از پارچه را دزدید و زیر رانش پنهان کرد. ترک از لذت افسانه، ادعای خود را فراموش کرده بود. از خیاط خواست که باز هم لطیفه بگوید. خیاط حیله‌گر لطیفهٔ دیگری گفت و ترک از شدت خنده روی زمین افتاد. خیاط تکهٔ دیگری از پارچه را برید و لای شلوارش پنهان کرد. ترک برای بار سوم از خیاط خواست که بازهم لطیفه بگوید. باز خیاط لطیفهٔ خنده دارتری گفت و ترک را کاملاً شکارخود کرد و باز از پارچه برید. بار چهارم ترک تقاضای لطیفه کرد خیاط گفت: بیچاره بس است، اگر یک لطیفهٔ دیگر برایت بگویم قبایت خیلی تنگ می‌شود. بیشتر از این بر خود ستم مکن. اگر اندکی از کار من خبر داشتی به جای خنده، گریه می‌کردی. هم پارچه‌ات را از دست دادی هم اسبت را در شرط باختی. http://eitaa.com/cognizable_wan