♥️🍃
#همسرانه #هردوبدانیم
👇👈 #بانوی_خونه #آقای_خونه
🔵سعی کنید #همدیگر را #بفهمید...‼️
🔻فرض کنید همسر شما کمی زود از کوره در میره
و این ویژگی شخصیتی ایشون هست،
👈❌ با همچین فردی نباید تو شرایط بحث و دعوا دهن به دهن گذاشت
❌چون اینکار فقط و فقط باعث تشدید تنش میشه.
👈👌 #سکوت و گفتن جمله
👈✅« #حق_با_شماست!» ✅👉
میتونه بهترین #تصمیم یک زن یا مرد با سیاست باشه
که در شرایط #بحرانی همسرشو #آروم میکنه.
👈 اما این نکته رو در نظر بگیرید که حتماً وقتی #حال هر دوتون #خوب هست
✅در مورد اون موضوع با هم #حرف بزنید...
💞 #همسرداری
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
♥️🍃
🟣 برای بهبود روابط زناشويی زبان عشق را ياد بگيريد :
⇠ استفاده از کلمات تاییدگر و مثبت : بسياری از افراد با شنیدن عبارتهایی مانند «دوستت دارم» و عبارتهای احساسی دیگر خوشحال میشوند و ارزش خاصی برای این عبارتها قائل هستند ، همچنين از مواجهه با عبارتهای منفی و توهینآمیز به راحتی نمیگذرند و نمیتوانند این عبارتها را به راحتی فراموش کنند.
⇠ وقتگذرانی با کیفیت : چیزی که این جا در نهایت همه چیز را تعیین میکند و احساس رضایتمندی و آرامش را در فرد برمیانگیزد، کیفیت وقتگذرانی با همسر است ، حواسپرتیها ، از یاد بردن تاریخ رویدادهای مهم در زندگی مانند تاریخ ازدواج و تولد، یا عدم گوش دادن کامل و مناسب به همسر، از بدترین کارها برای افرادی هستند که وقتگذرانی با کیفیت را در اولویت قرار میدهند.
⇠ دریافت هدیه : همانطور كه بارها بيان شده معنای مادی هديه مورد نظر نيست.
⇠ اولویتدهی به عمل : يعنی بدقولی نكنيد.
💞 #همسرداری
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
📚مرگ در میزند : #وودی_آلن
#رمان
👁🗨 ۱۹۳ صفحه
وودی آلن در داستان مرگ در می زند ، میکوشد روایتی از دور زدن مرگ را به تصویر بکشد. این کتاب دربارهی مردی 75 ساله به اسم نات آکرمن است که مرگ در شبی معمولی به سراغش میآید. او چند روزی است که قراردادی رویایی با شرکتی معتبر بسته و از زندگی خود بسیار راضی است و روزگار خوبی را سپری میکند، ناگهان مرگ به سراغش میآید و میخواهد او را همراه با خود ببرد. نات دلش نمیخواهد بمیرد و این دنیا را ترک کند، به همین دلیل میکوشد تا با ترفندهایی از مرگ وقت بگیرد و در نهایت آن را شکست دهد و زندگیاش را پس بگیرد.
#معرفی_کتاب
14.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وای خدا اینا رو چقدر بامزه
و شیرین هستن 😍😍😍
#فرزندانه
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘ 🌹 مجموعه ای از شوخی های حکیمانه و پندآموز حاج آقا قرائتی 😂👌
#لبخند
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹برکت نام محمد (ص)🌹
🌺 با بیان زیبای استاد #عالی🌺
خوش به حال اونایی که اسمشون
محمده🥰
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت الاسلام #راجی: ماجرای جالب فرستادن #نامه #ترامپ به #مقام_معظم_رهبری و عکس العمل کوبنده مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای
((عاشقان رهبر فرزانه ببینند و لذت ببرند))
«یک شیر هرگز از تنهایی راه رفتن نمیترسه»
#سید_علی_خامنه_ای
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست ! خدمتکار برای سفارش گرفتن بـه سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه بـه اینکه تمام میزها پرشده بودو عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت: 35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید …
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده هاي بستنی هاي دیگران آورد و صورت حساب را بـه پسرک دادو رفت ، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را بـه صندوق پرداخت کرد و رفت…
هنگامی کـه خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز درکنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی کـه میتوانست بستنی شکلاتی بخرد !
شکسپیر چه زیبا می گوید:
بعضی بزرگ زاده میشوند، برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند ..
🍃
🌺🍃
#داستان #حکایت #پند
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#خواهی_که_برریشت_نخندندبفرماتاخرت_محکم_ببندند
حکایت کرده اند که مردی الاغی خرید و پالان و خورجینی ، روی آن گذاشت و به همسرش گفت : " ای زن ، خوشحال باش که ما هم از امروز مَرکب داریم ، دیگر هرچه بخواهی از بازار شهر برایت می خرم ، حالا بگو چه می خواهی ؟ " زن خوشحال شد و از شوهر خواست که برای او میوه و پارچه و چیزهای دیگر بخرد . مرد به بازار رفت و ساعتی بعد مانده و ذله و با رنگ پریده برگشت . زن پرسید : " چی شد ؟ خندان رفتی و گریان برگشتی ؟ " مرد الاغش را گوشه حیاط رها کرد و گفت : " من دیگر به بازار نمی روم . "
زن گفت :" چرا ؟ مگر بازار شهر مار و عقرب دارد ؟ " مرد تکرار کرد : " گفتم که دیگر به بازار نمی روم ." زن نگران شد که چه شده و چرا شوهرش به بازار نمی رود . یک روز به او گفت : " امروز می خواهم با هم به بازار برویم . " مرد گفت : " حتی اگر تو هم به بازار بیایی ، من دیگر به آن جا نمی روم ". زن گفت : " چرا ؟ و آن قدر اصرار کرد تا عاقبت یک روز با هم راهی بازار شدند . نزدیک دهانه بازار ، مرد افسار الاغش را به تنه درختی بست و آنها داخل بازار شدند . از چند دکان چیزهایی خریدند و خواستند سراغ الاغشان بروند که سر و صدایی شنیدند . نگاه کردند و دیدند که الاغ درمیان جمعیت بازار ، به این طرف و آن طرف می دود و مردم می خندند . الاغ در حال فرار به آدمها تنه می زد و چیزهایی را که دستشان بود ، به زمین می انداخت . بعضی ها هم داد می زدند : " این الاغ بی صاحب ، مال کیست ؟ " مرد هرچه را که خریده بود ، به همسرش داد و گفت : " همین جا باش تا من الاغ را بگیرم ." او این را گفت و در وسط بازار شروع به دویدن کرد . الاغ که از سر و صدای مردم وحشت کرده بود ، تندتر از مرد می دوید . مرد آن قدر دنبال الاغ رفت تا آن را گرفت و برگشت . وقتی کنار همسرش رسید ، به او گفت : " دیدی چه شد ؟ فهمیدی برای چه به بازار نمی آمدم ؟ " زن خیلی خونسرد گفت : " این که چیزی نیست ، تازه همه اش تقصیر تو بود ." مرد گفت : " تقصیر من ؟ " زن گفت : " بله ، نه بازار تقصیری داشت ، نه الاغ زبان بسته، الاغ هرکس ممکن است فرار کند و مردم بخندند ، ولی تو بلد نیستی . " مرد با تعجب پرسید : " چی بلد نیستم ؟ " زن گفت : " بستن الاغ را . افسار الاغ را محکم ببند . مگر نشنیده ای که می گویند : " اگر خواهی که بر ریشت نخندند بفرما تا خرت محکم ببندند . "
از آن پس اگر کسی کارهایش را از همان آغاز درست انجام ندهد و باعث شود که مردم او را سرزنش کنند ، این ضرب المثل حکایت ِ حال او می شود .
#ضرب_المثل
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan