eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.3هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
10.5هزار ویدیو
206 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف پیکر شهیدی با ماسک شیمیایی بر صورت 🔹گروه‌های تفحص شهدا در هفتهٔ اول دی موفق به کشف پیکر ۱۰ شهید دوران دفاع‌مقدس در مناطق عملیاتی شرق دجله و شلمچه شدند. 🔹در میان این پیکرهای مطهر، پیکر یکی از شهدا با ماسک شیمیایی بر صورت یافت شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زبان حال شیعیان سوری 🔹راضی نبودند اذانی بشنوند که در آن "علی ولی الله" جایی ندارد| زیرا در زندگی، چیزی را گران‌بهاتر از ولایت امیرالمؤمنین(ع) نمی‌دیدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 «علوی هستی یا سنی؟» «علوی» رهگذری که پاسخ اشتباه داد و هزینه آن را با جان خود پرداخت. حتی فرصت اصلاح اشتباه به او ندادند. 👈 قانون ویژه تروریست‌ها: اسلحه و کشتن. فشار دادن ماشه در سوریه چقدر آسان شده است. قابل توجه افرادی که دنبال تطهیر این گروه تروریستی هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفح_ غزه قبل و بعد از جنگ... رژیم تا کل غزه را با خاک یکسان نکند دست بر نمی‌دارد.
روزی که توفیق شد رفتیم جلسه با سید هاشم الحیدری، چند ساعت نشستیم و ایشون صحبت کردند. صحبت‌هاشون حول سه موضوع بود. دو تاش در مورد نقش خواص و جهاد تبیین بود. در مورد خواص حدود ۲۰ دقیقه صحبت کردند و جمله‌ای گفتند که به نظرم خیلی مهم اومد. گفتند: «امروز بسیاری از خواص، عوام شدند و بسیاری از عوام، خواص!» توضیحش این بود که بسیاری از خواص رو می‌بینم که سطحی شدند و صرفا درگیر مباحث سیاسی روز و واکنش‌های هیجانی بدون عمق در قبال اتفاقات هستند، اما از اون طرف مردم عادی رو می‌بینی که هر جا باید باشند، حضور دارند. در حساس‌ترین مواقع و مواضع وسط میدان هستند و بعضا از خواص جلوترند. امروز مردم مسئله‌ها رو خیلی خوب فهم می‌کنند و به وضوح میشه این رو دید ... ، یکی از این روزها بود. عوام نافذالبصیره از خواص جلو افتادند ... آقا درباره ۹ دی و نقش مردم می‌گویند: «۹ دی یک نمونه‌ای بود از همان خصوصیتی که در خود انقلاب وجود داشت؛ یعنی مردم احساس وظیفه‌ی دینی کردند و دنبال این وظیفه، عمل صالحِ خودشان را انجام دادند. عمل صالح این بود که توی خیابان بیایند، نشان بدهند، بگویند مردم ایران اینند.» ۱۳۹۰/۰۹/۲۱ پی‌نوشت: در مورد این روزها با بچه‌ها صحبت کنیم. در خانه صحبت کنیم، در مساجد صحبت کنیم، در مدارس صحبت کنیم. باید بگیم تا فراموش نشن ...
سالروز حماسه ۹ دی مبارک واقعا روز خاصی بود. جمعیت عجیب از هر قشری از هر نوع نگاه سیاسی
چخبره بعد از سقوط هواپیمای آذربایجانی هواپیمای کره‌ای سقوط کرد و 179 نفر کشته شدن و دو نفر زنده موندن هواپیما کانادایی موقع فرود آتیش گرفت هواپیمای هلندی تو نروژ از باند خارج شد
این حادثه دیدگان پیجرهای حزب الله رو که می‌بینم واقعا شرمنده میشم. اونا کجا هستن من کجا فردای قیامت خدا اینارو نشون بده بگه اینا اینطوری تو راه من، تو راه دین من وایسادن، سلامتیشون، بینایی‌شون، زندگی‌شون رو دادن. تو چیکار کردی؟ هیچی ندارم بگم ما هیچ کاری نکردیم ما پیش خدا هیچی نداریم😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای حمایت از انسان ها، فقط انسان بودن کافیه برای حمایت از مسلمونا، نیازی نیست مسلمون باشی ما فلسطینی نیستیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شجاعت یمنی‌ها واقعا عالیه بمبارون کردن محل تجمع رو، هیشکی به هیچ‌جاش نیست 😃 این کلیپ قدیمیه، زمانی که عربستان بمبارون می‌کرد
خداناباوران: چه حسی بهت دست میده وقتی بمیری و بفهمی هیچ زندگی پس از مرگی وجود نداره جواب ما: مطمئنا حالمون از شما بدتر نیست وقتی میفهمید زندگی دنیا یه امتحان بوده و باید لحظه به لحظه ش رو پاسخ بدید البته اگه هیچ زندگی‌ای پس از مرگ وجود نداشته باشه اون موقع نه ما هستیم نه خداناباوران. در هرصورت خداناباوران ضرر میکنن، چون نمیتونن حسرت و حال بد ماهارو ببینن و بگن ديديد هیچی نبود و ما راست میگفتیم ولی ما میبینیمشون😃🤚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبها دستماݧ بہ خدا نزدیڪتر مےشود پس بیا دعا ڪنیم پروردگارا امروزمان را باز هم بہ ڪرمت ببخش و یارے ڪن درپیشگاهت روسفید باشیم. الهی آمیݧ شبتوݧ آروم و در پناه خدا
‍ 🌷 – قسمت 4⃣ ✅ فصل اول ....می‌گفتند: « حاج‌آقا که پدرت است! » می‌گفتم: « نه، حاج‌آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می‌خرد. » بچه بودم و معنی این حرف‌ها را نمی‌فهمیدم. زن‌ها می‌خندیدند و درگوشی چیز‌هایی به هم می‌گفتند و به لباس‌های داخل تشت چنگ ‌می‌زدند. تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می‌کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی‌کاری حوصله‌ام سر می‌رفت. بهانه می‌گرفتم و می‌گفتم: « به من کار بده، خسته شدم. » مادرم همانطور که به کارهایش می‌رسید، می‌گفت:« تو بخور و بخواب. به وقتش آن‌قدر کار کنی که خسته شوی. حاج‌آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی. » دلم نمی‌خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. می‌گفتند: « مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده‌ای. چقدر پیِ دل او بالا می‌روی. چرا که ما بچه بودیم،  با ما این‌طور رفتار نمی‌کردید؟!» با تمام توجه‌ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن‌ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می‌گفت: « مدرسه به درد دخترها نمی‌خورد. » معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس‌ها هم مختلط بودند. مادرم می‌گفت: « همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد. » اما من عاشق مدرسه بودم. می‌دانستم پدرم طاقت گریة مرا ندارد. به همین‌خاطر، صبح تا شب گریه می‌کردم و به التماس می‌گفتم: «حاج‌آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه. » پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می‌گفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا می‌فرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر می‌کردم پدرم راست می‌گوید.
‍ 🌷 – قسمت 5⃣ ✅ فصل اول ... پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می‌گفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا می‌فرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر می‌کردم پدرم راست می‌گوید. آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می‌رفتم. تا صبح خوابم نمی‌برد؛ اما همین که صبح می‌شد و از مادرم می‌خواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم می‌آمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره می‌مالید و باز وعده و وعید می‌داد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً می‌رویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم. نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می‌شدم، سحری می‌خوردم و روزه می‌گرفتم. بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازة پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: « آمده‌ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه‌هایش را گرفته. » پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل‌های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه‌لای پارچه‌های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه‌ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می‌خواستم پرواز کنم. پدرم خدید و گفت: « قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد بابا جان. » آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه‌مان می‌آمد، می‌دویدم و از مادرم می‌پرسیدم: « این آقا محرم است یا نامحرم؟! » بعضی وقت‌ها مادرم از دستم کلافه می‌شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه‌مان می‌آمد، می‌دویدم و چادرم را سرم می‌کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می‌کردم.
‍ 🌷 – قسمت 6⃣ ✅ فصل دوم .... دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می‌کردم. خانه عمویم دیوار به دیوار خانه‌ی ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه‌ی آن‌ها می‌رفتم. گاهی وقت‌ها مادرم هم می‌آمد. آن روز من به تنهایی به خانه‌ی آن‌ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله‌های بلند و زیادی که از ایوان شروع می‌شد و به حیاط ختم می‌شد، پایین می‌آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه‌ی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می‌شنیدم که داشت از سینه‌ام بیرون می‌زد. آن‌قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آن‌جا هم یک‌نفس تا حیاط خانه‌ی خودمان دویدم. زن‌برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می‌کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: « قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟! » کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه‌ی زن‌برادرهایم به من نزدیک‌تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید وگفت: « فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده! » پسر دیده بودم. مگر می‌شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم‌بازی شوی، آن‌وقت نتوانی دو سه کلمه با آن‌ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی‌آمد. از نظرمن، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن‌قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می‌کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می‌کردیم، همین‌که به ذهنم می‌رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می‌زدم زیرِ گریه. آن‌قدر گریه می‌کردم که از حال می‌رفتم. همه فکر می‌کردند من برای مرده‌ی آن‌ها گریه می‌کنم. ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 کنترل زبان🔻 🔹 مردى به پيامبر اکرم(صلّى اللّٰه عليه و آله) عرض کرد: به من نصيحتى فرما! آن حضرت فرمودند : "زبانت را نگهدار"؛ سپس گفت:اى پيامبر خدا، نصيحتى ديگرم فرما! فرمود: "زبانت را نگهدار"؛ آنگاه گفت: اى رسول خدا، نصيحتم فرما! فرمود: "واى بر تو! آيا جز اين است كه مردم به جهت آنچه با زبان درو می كنند با صورت به دوزخ افكنده می شوند؟" منبع: تحف العقول عن آل الرسول صلی ال، ج 2، ص ۵۶ اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج
👌در زندگي آموختم تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد. آموختم گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی. آموختم تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم. آموختم گاهی برای بودن باید محو شد. آموختم دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت میکند. آموختم از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید ولم کنن ولی زیاد که باشم حیفم میکنن. آموختم برای شناخت آدمها یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم..
🔴 دفاع از فلسطین 🔹 دفاع از فلسطین، مصداق واقعی دفاع از اسلام و قرآن است .هر کس ندای فلسطینیان را بشنود و به یاری آنان نشتابد، مسلمان نیست. 📌شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی 🏷 پوستر سه زبانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان جوان مسیحی که با یک جمله امام خمینی متحول و شیعه شد 🔹برشی کوتاه از جلسه چهل و یکم جلسات اخلاق و مبانی معرفتی 🔹 با سخنرانی حضرت آیت‌الله رجبی عضو مجلس خبرگان رهبری و شورای عالی حوزه 🗓 |سه‌شنبه‌‌ ۴ دی‌ماه| 📌 |شهر مقدس قم|بلوار امین| مسجد مدرسه علمیه معصومیه|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 فیلم کوتاه «تو کی هستی؟» 🌷 تقدیم به روح بلند مردی که دشمنان حتی از سایه او هم می‌ترسیدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یمن قهرمان 🔹 این یک پیام قدرتمند به همهٔ طاغوت‌های جهان است؛ یمن کشور ایمان، حکمت، صبر، ایستادگی، جهاد و پیروزی‌هاست. 📌 شهید سید حسن نصرالله