eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.3هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
10.2هزار ویدیو
205 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
ما در حال است : پنجشنبه شب از شروع كرد✨✨✨✨ به آمد✨ به رفت✨ # نجف به زیارت رفت✨ به زيارت خاكهای خون الود می آید✨ به می رود ✨ به زيارت می آید قم به پابوس خواهد رفت✨ ودرآخر برا‌ی زیارت و آغوش می گشاید. سپس بدن خسته اش را درکنار یارانش، آنها که درفراقشان بی‌صبرانه اشک میریخت به آرامش میرساند .✨ ✨ ...🕊...
❤️ ❤️ خوش باد نسیمے ڪه زایوان تو باشد شاد اسٺ هرآنکس ڪه پریشان توباشد ای ڪاش ڪه صدبار زعشق تو بمیرم هر بار سرم بر روی دامان تو باشد
❤️ ❤️ خوش باد نسیمے ڪه زایوان تو باشد شاد اسٺ هرآنکس ڪه پریشان توباشد ای ڪاش ڪه صدبار زعشق تو بمیرم هر بار سرم بر روی دامان تو باشد
🖤 🖤 روزهای عمرمان چه پرشتاب گذشت ... بی آنکه بدانیم و بفهمیم ، روزها و شب هایمان ... هفته و ماهمان ... فصل و سالمان ...طی شد ... گرد پیری بر صورتمان نشست و در تمامی این عبورها ... خوش آن دمی که در هوای شما گذشت ... خوش آن اوقاتی که معطر به نام و یادتان بود .. خوش آن لحظه هایی که بیقرارتان بودیم ... ... باقی همه بی حاصلی و بی‌خبری بود ... 🌱 🤲 🖤🖤🖤
💞 💞 غبار آمدنت را ندیده قطره ی اشکی اشارهای به ظهورت نکرده دست دعایی بیا عصاره ی حیدر بیا چکیده ی زهرا بیا که بوی رسولی بیا که نور خدایی شب غریبی مان میشود به یاد تو روشن تویی که در همه شبها ، چراغ خانه ی مایی 🌱 🤲 🌺🌺🌺
لثارات: ❄ جماعتی که تا دیروز از ⁧ ⁩ درس مذاکره می‌گرفتند امروز از عدل علی(ع)درس بخشش قاتل می‌گیرند! 🔸مولا علی علیه‌السلام قاتلش را نبخشید، بلکه فرمود قاتلم یک ضربه زده شما نیز یک ضربه بزنید. با همان یک ضربه، ابن ملجم به جهنم واصل شد. 🔹خوارج به محض اینکه دست به سلاح برده و در کوفه ناامنی و اغتشاش براه انداختند تازه ده نفر را نکشته بودند که حضرت به آنها بحث کرد تا دست از سلاح بردارند 8000 هزار نفر دست از سلاح برداشتند ولی 4000 نفر باقی مانده را به جرم عزم براندازی حکومت اسلامی و ایجاد اغتشاش و ناأمنی به درک واصل کرد.(البته ده نفر از این 4000 نفر گریختند.) 🔸وقتی معاویه افرادی را برای ایجاد اغتشاش و ناامنی و قتل و غارت در کوفه و اطرافش فرستاد حضرت علی(ع) حجر بن عدی را با 4000 نیرو فرستاد و 15 نفرشان را در همان خیابان به درک واصل کرد. 🔹امروز هم خوارج بر‌طبل جنگ کوبیدند و با شعار به خیابان ها آمدند اگر علی ع بودند ابتدا آن ها را نصیحت می کردند و سپس در همان معرکه خیابان از دم تیغشان می گذراندند. نظام اسلامی ایران بیش از دوماه صبر و تحمل در برابر اغتشاش گران و کسانی که دست به سلاح برده، عده ای را کشته و عده زیادی را مجروح کرده و مردم کوچه و بازار را ترسانده اند با حکم قضایی نه در وسط معرکه به جوخه مرگ می فرستد. اکنون حامیان محاربه به حمایت از محاربین برخاسته، اعدام آن ها را خلاف مشی امیر المومنین می دانند!! ✍قبلأ گفته بودیم که اگر اعدام و قصاص این جنایتکاران دیر انجام شود حامیان داخلی و خارجی آنها با راه اندازی هشتک اعدام نکنید به مقابله بر خواهند خواست.
🕋شهید ایرانی کربلا ▪️حتما نوحه زیبای امیری حسین و نعم الامیر را شنیده‌اید اما آیا با شاعر و سرنوشت این فرد بزرگ هم آشنا هستید؟ ▪️اسلم دیلمی قزوینی شاعر و کاتب امام حسین که به سه زبان عربی،فارسی و ترکی مسلط بود. ▪️او در ایران توسط حمله اعراب به ایران اسیر و به عنوان غلام خریداری میشود و به دست امام حسین(ع) آزاد میگردد اما این غلام عاشق و شوریده امام و اهلبیت آن میشود و پس از آزاد شدن هم در کنار اهلبیت میماند. ایشان همراه امام و اهلبیتش به کربلا میرود و یکی از بهترین و حماسی ترین رجز ها را در کربلا میخواند که قسمتی از آن رجز معروف و در سروده ها و نوحه ها خوانده میشود(امیری حسین و نعم الامیر ) ▪️این غلام ترک پس از افتادن به زمین تنها کسی بود که امام‌حسین(ع) پس از قصهٔ جان‌سوز حضرت‌علی‌اکبر(ع) به بالینش شتافت و سرش را به بالین گرفت و این غلام با لبخند چشم‌هایش را بست و شهید شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذرکردم‌ دورتسبیحی‌ بخوانم‌ اِهدَنا؛ تاصراطم‌ اربعین‌ اُفتدبه‌ سوی‌ کربلا❤️‍🩹:)
📸 نوادگان گاندی و ماندلا در کربلا 🔺توشار گاندی نتیجه مهاتما گاندی و نوه نلسون ماندلا امسال در و نجف حاضر و از نزدیک نظاره‌گر پیاده‌روی بودند. 🔸همچنین در این سفر به حرم حضرت امام علی (ع) و حرم حضرت (ع) مشرف شدند.
حتی دلتنگ دست کشیدن به پر خادم های کنار ضریحتم...💔 💔 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
💥 🥀 تلنگر 🥀 💥 ✅ روش های ورود به بحث های سیاسی و بصیرتی؛ 🔴چند وقت پیش رفتیم جایی یکی از پیرزن های مجلس شروع کرد به نظام و دعا برای روح شاهنشاه ... اون موقع چیزی نگفتم... اما بعد اینکه شام صرف شد نشستم کنارش گفتم حاج خانوم شنیدم ما شاء لله همه بچه ها و نوه هاتون تحصیل کرده هستن ! لبخندی زد و با افتخار گفت بله اون پسرم لیسانس هست اون نوه ام هست اون یکی میخونه و... خداروشکر نان حلال و زحمتکشی دادیم بهشون گفتم : آفرین به شما ، خودتون تا کلاس چندم خوندین؟! گفت: من تا پنجم درس خوندم گفتم : کدوم مدرسه؟ گفت : تا کلاس سوم مدرسه روستامون ، کلاس چهار و پنجم رو هم نهضت سواد آموزی خوندم بعد انقلاب... گفتم : پس هوش بچه ها و نوه هاتون به شما نرفته احتمالا به خاله ای و عمه ای کسی رفتن درس خون شدن گفت : نه خواهر برادرام هم بیشتر از دبستان !! اتفاقا هوشی من داشتم هیچکس نداشت گفتم : پس چرا درس نخوندین ؟ حتما تنبل بودین ،! گفت: نخیر !! خیلی هم زرنگ بودم منتها بد شانسی ما اون موقع ، مدرسه تو روستاها اکثرا نبود یا تا دبستان بود !! اگه امکاناتی که بچه های الان دارن من داشتم الان مدرک داشتم قدیم اصلا برای سواد قائل نبودن ، از بچگی دست چپ و راستم شناختم بردنم پشت دار قالی ، تو قالیباف خونه بزرگ شدم ، صبح تا شب باید برای قالی میبافتیم بعدشم بدو بریم از سرچشمه آب بیاریم و گوسفند علف بدیم و مثل الان لوله کشی و لباسشویی و این حرفا نبود ... وقتی برای درس خوندن نداشتیم همون سه کلاس رو هم خوندم !! گفتم : خب نمیرفتین قالیباف خونه... گفت: خب اگه نمیرفتیم چیزی نداشتیم باید قالی میبافتیم که اخر برج پدرمون پولی از ارباب بگیره قند و چایی و کبریت و بقیه مایحتاجمون رو بخره گفتم: شاه میدونست شما اینجور زندگی دارید؟! آخه زندگی خوندم مثل شما بود ، پدر خودمم مثل شما بوده و تو سختی زندگی میکردن ، چرا براتون کاری نمیکرد؟! چرا ۸۰ درصد مردم ایران تو زمان شاه بودن؟! تازه انقلاب اومده یک نهضت راه انداخته که بتونه بیسوادی رو ریشه کن کنه؟! حاج خانوم یک نگاهی کرد گفتم : چرا دارید رو وارونه جلوه میدین ؟ گفت: چی بگم از بس گرونیه... گفتم : مدل بابات زمان شاه چی بود؟! حتما تو اون ارزانی ها ماشین خریدین؟ گفت : ما اصلا ماشین نداشتیم فقط ارباب داشت ! گفتم : زمان شاه مستطیع شدین رفتین حاج خانوم شدین؟! گفت : نه چند سال پیش رفتم و و هم رفتم گفتم : چرا تو زمان شاه همه چیز ارزون بود نرفتین؟ گفتم : شاهنشاه استان بحرین رو چند فروخت؟! دشت ناامید و هیرمند را چند؟ جزایر اریایی و زردکوه را چطور؟و...... گفت : مگه شاه فروخت ؟! گفتم : وقتی استان فروخته چطوری از بقیه هاشون باخبر میشدین؟! 👈خلاصه گفتم تاریخ رو نکنید لطفا از ، تو ذهن بچه هایی که حاضر نیستن لحظه ای تو شرایط و امکانات زمان شاه زندگی کنند نسازید !!! انداخت پایین و چیزی نگفت ✅اینطوری هم میشه جهاد تبیین کرد 🌾🇮🇷🌾🇮🇷🌾🇮🇷🌿 در ایام دهه مبارک فجر از ابر مرد تاریخ معاصر جهان حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی و ۸ سال دفاع مقدس و مدافع حرم و مدافعان امنیت وطن و مدافعان سلامت یادی کنیم و به ارواح پاک شان ۳ 🍀صلوات 🍀 اهدا کنیم . اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🇮🇷🌾🇮🇷🌾🇮🇷🌾🇮🇷🌾 تا زنده ایم و تا ابد مدیون امام و شهدا و ایثارگران و خانواده های محترم و معزز آنها هستیم ، چه بپذیریم و چه نپذیریم . 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷‌ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دو راهی جالب را ببینید شما از کدام راه میروید؟👌✋🤔 شادی دل مهدی فاطمه(س)صلوات دهه فجر مبارک باد ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
♦️شب‌جمعہ شده و مادرمان بےتاب اسٺ همدم محفل او اشڪُ تَبُ مهتاب اسٺ ♦️با همان سوز جگر نالہ زده وااااے بُنَیّ روےلب‌هاش دوخط روضہ زقحط آب‌اسٺ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
💢 🌹 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ادامه دارد ... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
💢 ای تاریخ بشکند قلمت اگر ننویسی بر بسیجیان خمینی چه گذشت ... . پ ن : پیکر ۲۵ جلال الدین علا الدینی و علی ترکمان_ ۱۳۶۶ .