eitaa logo
ستویا | ctoia
313 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
264 ویدیو
67 فایل
چنل عمومی دیوان مرکزی هنرمندان برای شما کاربران ایتاکه بتونیدبه چنل ها و محتوای زیر مجموعه های ستویا دسترسی داشته باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
انتقاده دیگه
تورنومنت مال ستویا نیست والا
الکترال اخرش خوشه(هنوز اخرش نشده) پ.ن:یه بنده خداییم گفت که ته الکترال سنترال میمیره
ستویا | ctoia
الکترال اخرش خوشه(هنوز اخرش نشده) پ.ن:یه بنده خداییم گفت که ته الکترال سنترال میمیره #alectral
بدین وسیله پایان چپتر اول الکترال رو اعلام میکنم پی دی اف به زودی...
ALECTRAL_CH#001.pdf
12.45M
⭕️چپتر اول الکترال ALECTRAL CH ⭕️pages:22
ایشالله آزاد تر شم پار ت دو چپتر دومم شروع میکنم
چپتر دو، دو تا پارت داره یکیش دست سنتراله یکیش دستمنه
هدایت شده از オレンジ色の春の花✨🍊
ONE SHOT part 1 صدای همهمه تو کل عمارت بلند شده بود . سابقه نداشت چنین طوفانی توی این چند سال اخیر رخ بده . فردریک و هکتور ، که از تمام افراد ادموند آموزش دیده تر بودن ، فرماندهی اوضاع رو به دست گرفته بودن و سعی میکردن همه رو به پناهگاه ببرن . مسلما کار دشواری بود ، اما اونها چاره ای جز انجامش نداشتن. لوکاس تمام مدت بین بقیه میدوید و سعی میکرد به تنهایی همه چیز رو مدیریت کنه. تنها نکته ی مثبت این بود که هیچکدوم از خدمه ، بچه ای نداشتن تا نگرانش باشن. صدای باد ، انگار که داشت تن آسمون رو شلاق میزد ، همه جا می‌پیچید. ابر ها خودشون رو به هم می‌کوبیدن و شدت بارون رو چندین برابر میکردن . بوی خاک نم خورده و چوب های سوخته توی این شرایط فقط ترس رو القا میکرد . کمابیش بوی خون هم به مشام می‌رسید ، افراد زیادی زخمی شده بودن. بالاخره بعد از دو ساعت لوکاس پشت سر ادموند ایستاد . ادموند با اضطرابی که سعی می‌کرد پنهان کنه نگاهش رو بین عمارت نیمه سوخته و آدمهایی که با ترس توی آغوش هم فرو رفته بودن میچرخوند. لوکاس سعی کرد اطمینان بده : ~ تمام خدمه و نگهبان ها توی پناهگاه جمع شدن . ادموند نگاه اجمالی ای به عمارت انداخت و نفسش رو بیرون داد . آروم گفت $ این عمارت سالهای زیاده که پابرجاست ، طوفان ها و بلایای زیادی به خودش دیده . گمون نکنم به این سادگی کاملا تخریب بشه . به لوکاس خیره شد و ادامه داد : $ اما کار درستی کردی که همه ی افراد رو به پناهگاه بردی . من نسبت به همه مسئولم. طوفان هر لحظه شدید تر میشد ، و نگرانی توی چهره ها هویدا تر . ادموند میخواست مطمئن بشه $ الکس از بخش نظافت چی ؟ اون ناشنواست. اون هم بین آدمهاست ؟ فردریک به سرعت جواب داد : × بله سِر ، خودم شخصا بردمش $ خوبه ، آلیس چطور ؟ اون برای تنهایی به پناهگاه رفتن زیادی مسن شده ~ دیدم که رفت توی پناهگاه ، سینتیا کمکش کرد $ ایسی ...... اون رو باید میبردی به پناهگاهی که خودت میری بدن لوکاس یخ زد. به فردریک و هکتور نگاه کرد ، اونها هم ایسی رو ندیده بودن.... بزاقش رو سخت قورت داد و زمزمه وار گفت : ~ ا......ایسی........ ایسی رو...... راستش رو بخوای ندیدم ...... چشم های ادموند کاملا باز شد و با بهت به لوکاس زل زد $ منظورت چیه که اون رو ندیدی ؟ تو کسی بودی که قرار بود مراقبش باشی ترس و اضطراب تو چشمهای لوکاس اگر بیشتر نبود ،کمتر هم نبود ~ همه‌چیز خیلی سریع پیش رفت . اون دختر باهوشیه ، فکر کردم خودش میاد $ احمق ، لوکاس سانتیاگو...... تو یه احمقی . ریموند کجاست ؟ بگو که ریموند رو دیدی لوکاس میدونست در مورد ریموند ، فقط بحث احساسات ادموند نیست ؛ اون پسر ، وارث و یادگار همسرشه . دستش رو روی شونه ی ادموند گذاشت و تصمیم گرفت اون رو مطمئن کنه ، بنابراین گفت ~ آروم باش ، باشه ؟ ریموند پیش خدمه ی مسن نشسته تا اگه اتفاقی افتاد کمکشون کنه. ادموند نفس آسوده ای کشید و به عمارت خیره شد. تنها کسی که اون داخل گیر افتاده ،ایسی ۱۰ ساله‌اس. لوکاس راست می‌گفت ، ایسی با وجود اینکه فقط یه فرزند خونده بود و واقعا خون یه سانتیاگو توی رگ هاش نبود ، دختر چابک و زیرکی بود . تقریبا همه ازش انتظار داشتند که خودش بتونه توی این شرایط گلیمش رو از آب بیرون بکشه ، اما متاسفانه این بار همه چیز طبق انتظارات پیش نرفت . $ میرم ایسی رو بیارم . چنگ لوکاس روی شونه ی ادموند محکم‌تر شد ~ صبر کن .... نصف بیشتر عمارت از بین رفته . ایسی برای من هم خیلی مهمه ، اما منطقی بهش فکر کن ، تو سردسته ی یه خاندان بزرگی. نمیتونی همینجوری سر خودتو به باد بدی . ادموند چرخید و نگاه جدی و سردش رو به چشم های لوکاس دوخت $ توی پرونده ی قضایی من اسم بچه های زیادی نوشته شده. اما هنوز اونقدر چشم روی وجدانم نبستم که وقتی یه دختر رو خودم به سرپرستی میگیرم ، حالا اینجوری به حال خودش رها کنم . من نسبت به ایسی مسئولم روی چشم هاش دست کشید و ادامه داد $ ریموند هشتاد درصد آموزش هاش رو کامل کرده . اگه من مردم ..... اون رو جانشین من کن ، اما تا وقتی آموزشش کامل بشه خودت مدیریت رو به دست بگیر. بعد هم ادامه اش رو به ریموند بسپر . بدون اینکه فرصتی به لوکاس بده ، شونه اش رو از چنگالش آزاد کرد و به سمت عمارت قدم برداشت . صدای خدمه که اسمش رو فریاد میزدن و ازش میخواستن بیخیال بشه از هر طرف شنیده میشد . اما .... ادموند اگه تلاشش رو نمی‌کرد ، تا آخر عمر خواب از چشمهاش گرفته می‌شد ....
هدایت شده از ✨Onset of insomnia✨
🔟
گروه داورای تورنومنت جنگ داخلی
من و میسا VS باقی داورا