الکترال اخرش خوشه(هنوز اخرش نشده)
پ.ن:یه بنده خداییم گفت که ته الکترال سنترال میمیره
#alectral
ستویا | ctoia
الکترال اخرش خوشه(هنوز اخرش نشده) پ.ن:یه بنده خداییم گفت که ته الکترال سنترال میمیره #alectral
بدین وسیله پایان چپتر اول الکترال رو اعلام میکنم
پی دی اف به زودی...
ستویا | ctoia
⭕️لیست چنلِ اعضای انجمن ⭕️ 1-دنیای کمیکی الکس (داستان مصور دیجیتال) 2-سنترال 3-آپادانا(ارت دیجیتا
https://eitaa.com/Onset_of_insomnia
علی85 بالخره چنل زد ارتیست جدیدو حمایت کنین
از الان دیگه بچه سر راهی نیست😂
هدایت شده از オレンジ色の春の花✨🍊
ONE SHOT
part 1
صدای همهمه تو کل عمارت بلند شده بود . سابقه نداشت چنین طوفانی توی این چند سال اخیر رخ بده . فردریک و هکتور ، که از تمام افراد ادموند آموزش دیده تر بودن ، فرماندهی اوضاع رو به دست گرفته بودن و سعی میکردن همه رو به پناهگاه ببرن . مسلما کار دشواری بود ، اما اونها چاره ای جز انجامش نداشتن. لوکاس تمام مدت بین بقیه میدوید و سعی میکرد به تنهایی همه چیز رو مدیریت کنه. تنها نکته ی مثبت این بود که هیچکدوم از خدمه ، بچه ای نداشتن تا نگرانش باشن.
صدای باد ، انگار که داشت تن آسمون رو شلاق میزد ، همه جا میپیچید. ابر ها خودشون رو به هم میکوبیدن و شدت بارون رو چندین برابر میکردن . بوی خاک نم خورده و چوب های سوخته توی این شرایط فقط ترس رو القا میکرد . کمابیش بوی خون هم به مشام میرسید ، افراد زیادی زخمی شده بودن.
بالاخره بعد از دو ساعت لوکاس پشت سر ادموند ایستاد . ادموند با اضطرابی که سعی میکرد پنهان کنه نگاهش رو بین عمارت نیمه سوخته و آدمهایی که با ترس توی آغوش هم فرو رفته بودن میچرخوند. لوکاس سعی کرد اطمینان بده :
~ تمام خدمه و نگهبان ها توی پناهگاه جمع شدن .
ادموند نگاه اجمالی ای به عمارت انداخت و نفسش رو بیرون داد . آروم گفت
$ این عمارت سالهای زیاده که پابرجاست ، طوفان ها و بلایای زیادی به خودش دیده . گمون نکنم به این سادگی کاملا تخریب بشه .
به لوکاس خیره شد و ادامه داد :
$ اما کار درستی کردی که همه ی افراد رو به پناهگاه بردی . من نسبت به همه مسئولم.
طوفان هر لحظه شدید تر میشد ، و نگرانی توی چهره ها هویدا تر . ادموند میخواست مطمئن بشه
$ الکس از بخش نظافت چی ؟ اون ناشنواست. اون هم بین آدمهاست ؟
فردریک به سرعت جواب داد :
× بله سِر ، خودم شخصا بردمش
$ خوبه ، آلیس چطور ؟ اون برای تنهایی به پناهگاه رفتن زیادی مسن شده
~ دیدم که رفت توی پناهگاه ، سینتیا کمکش کرد
$ ایسی ...... اون رو باید میبردی به پناهگاهی که خودت میری
بدن لوکاس یخ زد. به فردریک و هکتور نگاه کرد ، اونها هم ایسی رو ندیده بودن.... بزاقش رو سخت قورت داد و زمزمه وار گفت :
~ ا......ایسی........ ایسی رو...... راستش رو بخوای ندیدم ......
چشم های ادموند کاملا باز شد و با بهت به لوکاس زل زد
$ منظورت چیه که اون رو ندیدی ؟ تو کسی بودی که قرار بود مراقبش باشی
ترس و اضطراب تو چشمهای لوکاس اگر بیشتر نبود ،کمتر هم نبود
~ همهچیز خیلی سریع پیش رفت . اون دختر باهوشیه ، فکر کردم خودش میاد
$ احمق ، لوکاس سانتیاگو...... تو یه احمقی . ریموند کجاست ؟ بگو که ریموند رو دیدی
لوکاس میدونست در مورد ریموند ، فقط بحث احساسات ادموند نیست ؛ اون پسر ، وارث و یادگار همسرشه . دستش رو روی شونه ی ادموند گذاشت و تصمیم گرفت اون رو مطمئن کنه ، بنابراین گفت
~ آروم باش ، باشه ؟ ریموند پیش خدمه ی مسن نشسته تا اگه اتفاقی افتاد کمکشون کنه.
ادموند نفس آسوده ای کشید و به عمارت خیره شد. تنها کسی که اون داخل گیر افتاده ،ایسی ۱۰ سالهاس. لوکاس راست میگفت ، ایسی با وجود اینکه فقط یه فرزند خونده بود و واقعا خون یه سانتیاگو توی رگ هاش نبود ، دختر چابک و زیرکی بود . تقریبا همه ازش انتظار داشتند که خودش بتونه توی این شرایط گلیمش رو از آب بیرون بکشه ، اما متاسفانه این بار همه چیز طبق انتظارات پیش نرفت .
$ میرم ایسی رو بیارم .
چنگ لوکاس روی شونه ی ادموند محکمتر شد
~ صبر کن .... نصف بیشتر عمارت از بین رفته . ایسی برای من هم خیلی مهمه ، اما منطقی بهش فکر کن ، تو سردسته ی یه خاندان بزرگی. نمیتونی همینجوری سر خودتو به باد بدی .
ادموند چرخید و نگاه جدی و سردش رو به چشم های لوکاس دوخت
$ توی پرونده ی قضایی من اسم بچه های زیادی نوشته شده. اما هنوز اونقدر چشم روی وجدانم نبستم که وقتی یه دختر رو خودم به سرپرستی میگیرم ، حالا اینجوری به حال خودش رها کنم . من نسبت به ایسی مسئولم
روی چشم هاش دست کشید و ادامه داد
$ ریموند هشتاد درصد آموزش هاش رو کامل کرده . اگه من مردم ..... اون رو جانشین من کن ، اما تا وقتی آموزشش کامل بشه خودت مدیریت رو به دست بگیر. بعد هم ادامه اش رو به ریموند بسپر .
بدون اینکه فرصتی به لوکاس بده ، شونه اش رو از چنگالش آزاد کرد و به سمت عمارت قدم برداشت . صدای خدمه که اسمش رو فریاد میزدن و ازش میخواستن بیخیال بشه از هر طرف شنیده میشد . اما .... ادموند اگه تلاشش رو نمیکرد ، تا آخر عمر خواب از چشمهاش گرفته میشد ....
#پرونده_سانتیاگو
#پارهای_از_ترشحات_مغزم