eitaa logo
دبستان پسرانه علمی
1.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.4هزار ویدیو
288 فایل
ارتباط با ادمین @mortezaad سایت موسسه شهید مدنی www.shahidmadani.net سایت دبستان علمی www.elmischools.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ دو خاطره متفاوت از گم‌ شدن مداد سیاه در مدرسه : 🔻1⃣❇️ مرد اول میگفت : 🔹چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم😔 وقتی به مادرم گفتم ، سخت مرا کرد و به من گفت : چقدر تو بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستی. 🔸 آنقدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچوقت به خانه برنگردم و مداد‌های دوستانم را بردارم.😳 🔹 روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم ، هر روز یکی‌ دو مداد ، کِش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم . 😕 🔸 ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ، ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که ، مداد‌ها را از دوستانم ، و به خودشان میفروختم . 🔹 بعد از مدتی این کار برایم شد. تصمیم گرفتم کار‌های بزرگ‌تر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. 🔸خلاصه آن سال برایم حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک حرفه‌ای شدم ! 🔻2⃣❇️ مرد دوم میگفت : 🔹 دوم دبستان بودم ، روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم : مداد سیاهم را گم کردم. 🔸 مادرم گفت : خب بدون مداد چه کار کردی؟ 🔹 گفتم : از دوستم مداد گرفتم . 🔸 مادرم گفت : خوبه. دوستت ازت چیزی نخواست ؟ خوراکی یا چیزی ؟ 🔹 گفتم : نه. چیزی از من نخواست . 🔸 مادرم گفت : پس او با این کار سعی کرده به دیگری کند، ببین چقدر است . پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی ؟ 🔹 گفتم : چگونه نیکی کنم ؟ 🔸مادرم گفت : دو مداد میخریم ، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش شود . آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود ، میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری. 🔹 خیلی شادمان شدم و بعد از پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم . آنقدر که همیشه در کیفم مداد‌های اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کنم . 🔸 با این کار ، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم. به گونه‌ای که همه مرا صاحب میشناختند ، و همیشه از من میگرفتند . 🔹 حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام ، و تشکیل خانواده داده‌ام ، صاحب بزرگترین جمعیت هستم. 🆔▶️ @DabestanElmi
(عج) ✨﷽✨ 💝برسد به دست ✍حجت الاسلام والمسلمین آقا شیخ مرتضی زاهد (ره) می فرمودند: به جهت اینکه به کمک می کردم؛ یک بدهی پیدا کردم. رفع این بدهی را از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تقاضا کردم. یک ای به حضرت نوشتم و گفتم: آقاجان! من که این نامه را در های امامزاده ابوالحسنین بیاندازم، را هم ندارم تا این نامه را در ثامن الحجج (ع) بیاندازد. ایشان می فرمود: رفتم به بازار حلبی سازها، آنجا یک بود که جریان داشت، به آن دستورات عمل کردم و نامه را در آن نهر آب انداختم، و تا عصر از طرف حضرت آمد.                        💌💌💌💌💌💌 حضرت فرموده بودند؛ در زندگی ات هست که عجیبی به تو دست می دهد، حس می کنی های دنیـــــــا تلمبار شده ست روی دلت، انگار اصلا کسی را نمی فهمد، دلت می خواهد رازی برايت باشد، سنگِ صبوری، بنشینی ساعت ها برایش کنی و روی شانه هایش هق هق شب گریه های دلتنگی ات را بنشانی...                       💌💌💌💌💌💌 حال؛ دست و پا کن در این گرفتگی های دل، ی دنجی بنشین و بردارو تمام هایت را بگو برای آنکه مَحرم رازت می شود و سنگ صبورت، برای ای بنویس و در چاهی، ای، امام زاده ای و یا هر نقطه ای که به بیانداز. امید داشته باش که نامه ات را و را می دهد، که رد کردنِ کسی در مرام آن جوانمرد نیست...                        💌💌💌💌💌💌 💌دلت را خانه ی مـا کن، مصفّـا کردنش با من به‌ ما درد دل افشا کن، مـداوا کردنش با من💌 💌اگر گم کرده‌ای ای ‌دل، کلید استجــابت را بیا یک لحظه با ما باش، پیــدا کردنش با من💌 💌اگر درها به رویت بسته شـد دل برمکَن بازآ درِ این خانه دق‌البـاب کُـــن وا کردنش با من💌 💌به من گو حاجت خود را، اجـابت می‌کنم آنی ‎ طلب کن آنچه می خواهی، مهیا کردنش با من💌 ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖