|•✨
سلام عطر خوش دلپذیر سجاده
سلام دلبر سجده ، امیر سجاده
سلام سفره پر نعمت دعا خوانی
سلام سفره مهمان پذیر سجاده
ولادت امام زین العابدین(ع) مبارک.
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
🔸 ملاقات من و امام سجاد علیهالسلام
#یا_سید_الساجدین 🎊
❤️💥❤️
4_5848481791874173675.mp3
10.95M
#انسان_شناسی ۳۶
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
❣ عاشقها
اهلِ توحیدها
رفقای خُدا
و در یک کلام، اهل ایمان؛ نشونه دارند،
علامت دارند،
شرح حال دارند!
راحت میشه تشخیصشون داد ...
💥 به هر مسلمانی نمیشه گفت ؛ مؤمن!
📣📣📣
میلاد حضرت سجاد - حاج محمد رضا طاهری.mp3
1.3M
🌷دسته دسته باز ملائک
🌷 گل میارند برای ارباب
🌷 #یاحضرت_سجاد_ع
🌷 #حاج_محمدرضا_طاهری
آمد از راھ
امامِ دگری مثلِ علے(؏)💕
سر زد از خاڪ
دوبارھ شجری مثل علے(؏)🌹
خانهی ارباب شدھ
رشگ جنان🌸
نور بارید
ز روی قمری مثل علے(؏)✨
| #میلاد_امام_سجاد(؏) مبارڪ🎊 |
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے✨
#پیشنهاد_دانلود✨
گفتم ابراهیم چشات چقدر قشنگن
خدا چیزای زیبا رو برای خودش برمیداره . .🙃🌸
سالروز شهادتت مبارک..✨💔
شهید محمد ابراهیم همت💚
🍀✨در خواست شهید همت از همسرش چه بود ؟✨🍀
مهمان آمده بود و بانو مشغول آشپزی بود که دلشوره ای عجیب بر جانش نشست و دیگر نتوانست خودداری کند.
از مهمان ها خواست تا خودشان غذا را آماده کنند.😓
به گوشه ای از اتاق رفت و سجاده اش را پهن کرد و مشغول نماز و دعا شد و با گریه و التماس از خدا خواست که محمد ابراهیم سالم بماند تا او یک بار دیگر بتواند ببیندش.🤲😭
او که برگشت، قصه دلشوره اش را تعریف کرد.
رنگ محمدابراهیم تغییر کرد و بعد از سکوتی، گفت: دقیقا همان لحظه که می خواستیم از جاده رد شویم، دسته ای از نیروهای بعثی از منطقه مین گذاری شده به وسیله خودشان، عبور کردند و اگر ما می رفتیم همه بچه ها شهید شده بودند.😨
بانو لبخندی زد😊
محمد ابراهیم گفت:
تو سد راه شهادت من هستی و نمی گذاری من شهید بشوم. بگذر از من.😔🌷
4_5976417142361294567.pdf
1.74M
⚘به مجنون گفتم زنده بمان⚘
زندگینامه سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت
پدر سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت درباره تولد پسرش میگفت:
ميخواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع)، همسرم سه ماهه حامله بود، التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نمیاد. هر جوری بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتی رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر.
دكتر گفت: احتمالا جنين مُرده..اگر هم هنوز زنده باشه، اميدی نيست.. چون علايم حيات نداره..
وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نميخورم! بريم حرم. هرجوری كه ميتونی منو برسون به ضريح آقا.. زير بغل هاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح.. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشهای واسه زيارت.
با حال عجيبي شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح كه برای نماز بيدارش كردم. با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شيرينی بود.. الان ديگه مريضی ندارم.. بعد هم گفت: توی خواب خانمی رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه بچه زيبا رو گذاشت توی آغوشم.
بردمش پيش همون پزشک.
۲۰ دقيقهاي معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چی؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مُرده بود. ولي امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردنی نيست، امكان نداره!؟
خانم كه جريان رو براش تعريف كرد و دکتر رفت توی فكر...
وقتی بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. محمد ابراهيم. «محمدابراهيم همت» ...
مادر حاج همت وقتي سر بچهاش جدا شد تو طلاییه...
و خواستن پیکر رو داخل قبر بذارن؛
به #حضرت_زهرا س گفت:
خانم امانتی تان را بهتان برگرداندم..