﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#رمان_گشتارشاد #پارت28 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حاجی: شایسته چی شد این چایی پس؟ لباساشو عوض کرد و به سمت
#رمان_گشتارشاد
#پارت29
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بعد حال مظلومی به صورتش داد و گفت: سهند جان من واقعا شرمندتم کارت بیمه رو بهم نداد چون من مقصر بودم باید
خسارت پرداخت میکردم
سهند اروم با پشت دست گونه هاي ظریف رها رو نوازش کرد و گفت: عیب نداره خانومی فداي یه تار موهات
حالا بگو بریم غذا رو کجا بخوریم؟
رها اوهومی کرد و گفت: بریم دربند من اونجا رو دوست دارم هواش الان خیلی خوبه
سهند خنده اي کرد و گفت: به روي چشم خوشگل خانم فقط شما اون روسري رو سرت کن که گشت نگیردتمون حوصله ي
دعوا و جواب دادن ندارم
رها با نارضایتی ایشی گفت و روسري که روي شونه هاش افتاده بود رو روي سرش کشید و ضبط ماشین رو روشن کرد
دیگه به ایام عید نزدیک میشد شایسته رابطشو با کامیار خیلی محدود و حساب شده کرده بود اصلا دلش نمیخواست به قول
فرهاد توي زیر ابی رفتناش زیاده روي کنه و اتو دست بقیه بده
امروز هم دوباره مسیرش میدون ونک بود و ساعت 5 بعدالظهر بود و دوباره همون ماشین گشت همیشگی و امیر حسین که
کنارش ایستاده بود
این بار با خیال اسوده به سمتش رفت چون تنها نبود و حجاب معقولی رو هم داشت
پایین میدون با فاطمه قرار داشت قرار بود با زینب و فاطمه سه تایی برن سینما تا فیلمی که تازه اکران شده بود رو ببینن
دست زینب رو گرفت و در حالی که پوزخند میزد مستقیم به امیر خیره شد
زینب: واي شایسته الهی فداي داداشم بشم ببینش تو این لباس نظامی انقدر هیبت داره ادم دوست داره براش بمیره
شایسته حرفی نزد فقط با قدم هاي مطمئن به سمت امیر حسین رفت نگاهش دقیقا زوم بود روش تا تک تک عکس العملاشو
ببینه
با اطمینان ساختگی چهرش ولی با درونی اشفته و پرهیجان از کنارشون گذشت
توجهی به اخم غلیظش هم نکرد و همراه با زینب به سمت ماشین فاطمه رفتن
با دیدن ماشین فاطمه دوباره حسادت به قلبش چنگ زد اون چرا نباید ماشین میداشت
امیر حسین نگاهش رو به چیزي که میدید زوم کرد از اینکه زینب رو با اون دختر میدید حسابی عصبی شده بود
به خودش حق میداد که یه گوشمالی درست حسابی به زینب بده تا سري بعد با هر غریبه اي بیرون نره
سه تایی به سمت ماشین فاطمه رفتن و سوار شدن
بالاخره عید رسید
صبح دور سفره ي هفت سین جمع شده بودن و بعد از دعاي تحویل سال نو همه بهم تبریک گفتن
شایسته طبق معمول به دلش موند که با پدرش روبوسی بکنه فقط دست بهش داد و با برادراش هم همین طور فقط با مامانش
و شکوفه روبوسی کرد
ادامه دارد...
نویسنده:fereshte69