eitaa logo
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
96 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1هزار ویدیو
22 فایل
اَنتَ‌أَخٖی؛ لٰكِّني‌سَعيٖدَة لِأنَڪ‌َمُدافِع‌عَن‌ْضَريٖحِ‌أُختِ‌أبَوالفَضلْ[‌؏]♥️ #اخوے‌احمد #احمد_محمد_مشلب♡ ۞نـ ـ ـ ۅالقلـم↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/N_VALGHALAM ۞دࢪمسیࢪبھشټ↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/DAR_MASIR_BEHESHT
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#رمان_گشت‌ارشاد #پارت42 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خبر بهش رسیده بود که حاج فتاح قراره علاوه بر غذا کلی مخلفا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شایسته با شنیدن صداي باباش بی اختیار از در فاصله گرفت و خودشو به دیوار چسبوند هرچی دعا و ذکر و نیایش بلد بود خوند تا دیگه کتک نخوره میدونست توانش حداقل براي امروز تموم بود حاجی: چرا این در لعنتی باز نمیشه؟ اهاي دختره ي چشم سفید خوب جواب اعتماد و اطمینان منو دادي چی برات کم گذاشته بودم لعنتی؟ مگه دستم بهت نرسه زندت نمیزارم با ابروي من بازي میکنی؟ لهت میکنم از تو گنده تراش نتونستن با نفیسی در بیفتن تو یه الف بچه میخواي منو نابود کنی؟ کور خوندي فرزین به سمتش اومد و گفت: حاجی من و فرهاد از صبح تا الان به اندازه ي کافی تنبیه ش کردیم براش برنامه داریم من خودم ادم شده و سر به راه شده تحویلت میدمش بیا بشینید رو مبل یه چاره اي بکنیم و شایسته توي اتاقش اروم اشک میریخت به ارزوهاش که نابود شده بودن فکر میکرد اون 6 ترم از دانشگاهشو خونده بود ولی میدونست ادامه ي تحصیلش یه ارزوي محال بود و زیر لب زمزمه میکرد: برام محبت کم گذاشتی حاجی من خیلی کم تر از اونم که با تو و پسرات در بیفتم میدونم که نابودم میکنید شما خود خواه ترین موجودات روي زمین هستید حاجی روي مبل نشسته بود و عمیقا توي فکر رفته بود نمیدونست باید چی کار کنه سر محبوبه غر بزنه شایسته رو بزنه یا با پسرا دعوا کنه؟ ولی کاري که نباید میشد اتفاق افتاده بود و با داد و بیداد چیزي حل نمیشد فرهاد: به نظر من تا اقتضاح بزرگتري بالا نیمده باید یه کاري کنیم ازدواج کنه فرزین و حاجی بهش نگاه کردن و تو فکر رفتن جرقه تو ذهن حاجی زده شد چند روز دیگه موعد چک صدرایی بود و میدونست اون در حال حاظر پولی نداره که بهش بده از پسرش خیلی خوشش اومده بود و سعی داشت با مراودات بیشتر راهو براي ازدواج شایسته و امیر حسین باز کنه ولی الان دیگه فرصت نبود باید تا قبل از اینکه اتفاق دیگه یا به قول فرهاد گند کاري دیگه اي بالا میومد اونا رو با هر ترفندي شده وادار به این ازدواج کنه چی بهتر از این؟ سکوت معنا دار امیر نمیتونست حاجی رو قانع کنه که از سر رضایت روزه ي سکوت گرفته چون اخم هاي درهمش یه چیز دیگه اي میگفت *** شایسته گوش اتاقش کز کرده بود و به عکسش توي ایینه ي رو به رو خیره شده بود با خودش فکر میکرد از صورتش چی مونده؟ زیر چشمش کبود روي گونه هاش جاي سیلی لبایی که پاره شده بود و بدنی که بهتر بود راجبع بهشون اصلا فکر نکنه دلش پر از فریاد هاي خاموش شده بود تو حال خودش بود که در اتاق باز شد و فرزین با قیافه ي جدي و پر از اخمش وارد اتاق شد ادامه دارد... نویسنده: fereshte69