﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#رمان_گشتارشاد #پارت31 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از فکر بدبختیاش بیرون اومد و ناخود اگاه فکرش به سمت مردي ک
#رمان_گشتارشاد
#پارت32
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شایسته فکري کرد و پرسید: کامی تا حالا به ازدواج فکر کردي؟
کامی متفکرانه گفت: اوم راستش هنوز کیس مناسب رو پیدا نکردم
ته دلش یه احساس بدي نسبت به خودش پیدا کرد پس حکم اون تو زندگی کامی چی بود؟ یه دوست؟ یا یه وسیله براي
خوشگذرونی؟
شایسته: چرا کیس مناسبی پیدا نکردي؟
کامی: خوب میدونی پیدا کردن یه دختر پاك و سالم که تا حالا دست احدي بهش نخورده خیلی سخته
بغض گلوشو گرفت اونم اجازه نداده بود هیچ پسري بهش دست بزنه
ناخوداگاه رو به کامی گفت: پس نقش من تو زندگیت دقیقا چیه؟
کامی: اوه عزیزم معلومه من و تو دوست هستیم توقع نداري که ما باهم ازدواج کنیم؟
شایسته بغضشو فرو داد و گفت: نه چون مسلما تو هم مرد ایده ال من نیستی
انگار دلش میخواست حال کامی رو بگیره و ادامه داد: بالاخره کیس هاي بهتر براي ازدواج همیشه هستن
کامی: بله البته حق با تو عزیز
شایسته از این همه بی غیرتی متعجب موند و از خودش پرسید واقعا چرا باید باهاش بمونم؟
شایسته: منو ببر خونه ي رها لطفا
کامی: ناراحت شدي عزیزم؟
شایسته نیش خندي زد و گفت: نه چرا باید ناراحت بشه بالاخره بین منو و شما دموکراسی و ازادي بیان
ولی ته دلش مطمئن بود که دلش میخواد سر به تن کامی نباشه
جلوي خونه ي رها پیاده شد و داخل رفت و رها درو براش باز کرد و اونم با اخم هاي گره خورده رو مبل ولو شد
رها: سلام اخمالو چته باز مثل یه حیوان عزیز شدي؟
شایسته: سلام زهر مار با اون دوست معرفی کردنت گند زد تو حالا ما رفت
رها خندید و گفت: چی شده باز؟
شایسته: پسره ي پرو تو چشم من نگاه میکنه و با زبون بی زبونی میگه: من واسه ازدواج دنبال تو نیستم
رها زیر خنده زد و تقریبا رو مبل ولو شد
رها: اخه گاگول تو نفهمیدي باید این ادما رو تیغ زد؟ همین کامی به اندازه ي موهاي سر من و تو دوست دختر عوض کرده تا
حالا ایدز نگرفته باشه هنر کرده اونوقت توقع داري به این زودي دم به تله بده؟ نه عزیز لوند تر از تو هم نتونسته هنوز قابشو
بدوزده
بعدشم تو بهش پا نمیدي کلی گله داشت شاید خواسته حالتو بگیره
ادامه دارد...
نویسنده: fereshte69
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#رمان_گشتارشاد #پارت32 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شایسته فکري کرد و پرسید: کامی تا حالا به ازدواج فکر کردي؟
#رمان_گشتارشاد
#پارت33
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شایسته: اولا من واسه خاطر تیغ زنی با کسی نمیگردم دوما بهت گفته بودم رها بازم میگم من نمیزارم ازم استفاده ي ابزاري
بشه به درك سیاه بره گورشو گم کنه من بهش پا بده نیستم
بهتره باهاش کات کنم عوضیرو
رها: نه بابا جدیدا بنگاه دوست پسر راه انداختی وضعت خوب شده هفته ي یکی عوض میکنی؟ خیلی داري تخته گاز میري
دختر مواظب باش
شایسته: ممنون مامان بزرگ حالا بیا یه اهنگی بنواز به ما هم یاد بده حال کنیم
رها سیگاري روشن کرد و پاکت سیگارشو به طرف شایسته گرفت و گفت: بفرما بزن
شایسته دستشو پس زد و گفت: مرسی اهل نیستم
رها: اوه چه پاستوریزه ارومت میکنه اساسی
شایسته: ترجیح میدم فعلا با اهنگ اروم بشم بنواز
رها پک عمیقی به سیگارش زد و دودشو ماهرانه بیرون داد و با فشار روي زیر سیگاري خاموشش کرد
گیتارشو برداشت و شروع به زدن اهنگ کرد
تو حال خودشون بودن که موبایل شایسته زنگ خورد از خونه بود
شایسته با دلهره رو به رها گفت: فدات شم یه دقیقه نزن از خونه س ببینم چی کار دارن
شایسته: بله؟
مامان: سلام دختر کجایی تو پس؟
شایسته: دانشگاه چطور؟
مامان: زود بیا خونه امروز مهمونی داریم کارت دارم
شایسته: مامان جان من حوصله ي فیس و افاده ي مهموناي شما رو ندارم ولم کن
مامان: حرف مفت نزن زبون دراز تا نیم ساعت دیگه خونه نباشی نه من و نه تو حواستو جمع کن فهمیدي؟
شایسته: بله عموما تو خونه ي ما همه چی زوریه باي
تلفن و رو قطع کرد و مشغول اماده شدن شد
رها: کجا؟ تو که تازه اومدي؟
شایسته: هیچی حاج خانم ها امروز دوره دارن تا واسه جهزیه ي دختراي بی سرپرست پول جمع کنن
رها: خوب این که خوبه
شایسته: بله عزیزم نفس عمل عالیه و مورد قبول خدا ولی کاش بدونی اونجا چه خبره همه دنبال رو کم کنی بقیه و خود
نمایی هستن مثل مناقصه میمونه انگار هرکی بیشتر بده برنده میشه
جالبش اینه یکی از همین خیرین عنوان کرده بود اگه تو مراسم نباشه نمیتونه کمکی بکنه این دیگه کجاش شد قربتا الی االله؟
ادامه دارد...
نویسنده: fereshte69
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#رمان_گشتارشاد #پارت33 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شایسته: اولا من واسه خاطر تیغ زنی با کسی نمیگردم دوما بهت
#رمان_گشتارشاد
#پارت34
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
این شد ریا جلوي خلق خدا من از این بدم میاد بعدم انگار که وارد سالن مد شدي همه میخوان طلا ها و لباساشونو به رخ هم
بکشن من از این روانی میشم
رها: خوب حالا حرص نزن موهات میریزه برو خونه تا حاج خانم شر به پا نکرده
شایسته: اوکی گلی فعلا باي
رها: باي عزیزم
شایسته به سمت خونه رفت ولی هنوز فکرش دلخور و درگیر حرفاي کامی بود
وارد خونه شد برو و بیایی به راه بود
به تموم اونایی که باهاشون اشنا بودن سلام و علیک کرد و به سمت اشپزخونه رفت
نگاهش به شکوفه که خورد ناخوداگاه دلش پر از غم شد اخه خواهرش حیف بود همین جوري هم کلی از منصور خان سر تر
بود
قد بلند و هیکل مانکن و قلمی چشم و ابروي مشکی و درشت که با سرمه اي که بهشون زده بود زیباترش کرده بود
چشماش پر از اشک شد چهره ي خواهرشو با اون زنی که امروز با منصور دیده بود مقایسه کرد شکوفه با تعجب نگاهش کرد
و گفت: چیه شایسته چی شده ندیدي منو تا حالا؟
بی اختیار به سمتش رفت و بغلش کرد و قطره اي اشک از چشماش ریخت
شکوفه مات و مبهوت مونده بود و گفت: افتاب از کدوم طرف دراومده مهربون شدي خواهر چی شده عزیزم؟
شایسته صورتشو پاك کرد و گفت: هیچی بعدا برات میگم و از در اشپزخونه بیرون زد
یه لباس مرتب پوشید و به سمت اشپزخونه اومد و کمک مادرش و شکوفه کرد وقتی از کارش کم تر شد تنها کسی که تو اون
جمع توجهشو جلب کرد خانم صدرایی بود
با لبخند به طرفش کشیده شد و کنارش نشست
شایسته: سلام خانم صدرایی حالتون خوبه؟ زینب جون چرا نیمده؟
صدرایی لبخند مهربونی زد و دستاي شایسته رو تو دستش گرفت و گفت: سلام گل دختر خوبی؟ راستش کلاس داشت خیلی
ناراحت بود که نمیتونه بیاد
شایسته: عیب نداره خیلی خوش اومدید بفرمایید از خودتون پذیرایی کنید
نگاه دقیقی بهش کرد تنها کسی بود که تو اون جمع ساده لباس پوشیده بود و طلاهاي انچنانی تو سر و گردنش نبود
بعد از اتمام مراسم و برگزاري مناقصه!
صدرایی پیش محبوبه خانم اومد و بعد نگاه به اطرافش پاکتی از توي کیفش در
اورد و به سمتش گرفت
صدرایی: محبوبه جون اینم سهم ما ببخشید اگه ناچیزه
ادامه دارد...
نویسنده: fereshte69
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#رمان_گشتارشاد #پارت34 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 این شد ریا جلوي خلق خدا من از این بدم میاد بعدم انگار که
#رمان_گشتارشاد
#پارت35
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
و بعد تشکر و تعارفات معمول رفت
و شایسته مات اون همه سادگی هنوز مونده بود بله تنها کسی که ریا نکرد خانم صدرایی بود و ته دلش براش احترام زیادي
قائل شد
***
رها کنار خیابون وایستاده بود و دنبال کیس مناسب براي تیغ زنی خودش میگشت یه مانتو کوتاه و فوق العاده جذب قرمز تنش
بود و با ارایش قرمز غلیظ
نگاهی به ماشین هایی که جلوي پاش ترمز میزدن و صاحباشون میکرد و تو ذهنش انالیزشون میکرد در حال انتخاب بود که با
دیدن ماشین گشت خودشو جمع و جور کرد و شروع به فیلم بازي کردن کرد
پسر داخل ماشین: خوشگله سوار نمیشی؟ بپر بالا باهم کنار میایم ها
شایسته با زیرکی تموم کیفشو به ماشین کوبوند و گفت: مزاحم نشو اقا
پسر: عصبانیتتم قشنگه خانومی
ماشین گشت بدون اژیر کنار ماشینش ایستاد و امیر حسین با همون اخم و هیبت همیشگیش بیرون اومد و به حرفاي پسر
گوش داد
پسر: بیا دیگه جیگرتو بخورم من فدات بشم الهی بابا چه نازي داري
امیر حسین: تموم شد؟
پسر با لودگی به سمت مقابلش برگشت و با دیدن امیر و ماشین پلیس در جا خشکش زد
پسر: سلام جناب سروان خوبید؟ خسته نباشید راستش من میخواستم خانومو برسونم کسی مزاحمش نشه
امیر: عجب پس شما حافظ ناموس مردمید؟
پسر: با اجازتون
امیر اخم غلیظی کرد و قبل از اینکه بخواد کاري بکنه پسره از فرصت استفاده کرد و پاشو رو گاز گذاشت و به حساب خودش
فرار کرد
رها: اوا جناب سروان در رفت که؟
امیر: نگران نباشید شماره ي ماشینشو برداشتیم
تو چهره ي دختر دقیق شد و زیر اون همه ارایش بالاخره شناختش همون دختري بود که باهاش تصادف کرده بود
از دیدن دختر تو اون وضع ناخوداگاه عصبانی تر شد و با خشم گفت: این چه وضع لباس پوشیدنه خانم؟ شما خودتون باعث
میشید براتون مزاحمت ایجاد بشه
رها که توي نگاه اول کامل امیر حسین رو شناخته بود گفت: وا جناب سروان حرفا میزنید من که نمیتونم جلوي چشم چرونیه
این جور ادما رو بگیرم؟ اونا چشماشونو جمع کنن
ادامه دارد...
نویسنده: fereshte69
کاش بشه. یه. روز شهید بشم.
اونم از نوع. گمنامش. 😍❤️
#عکاسی
༺یا زینب༻
ادعا میکنیم عاشق این شهیدم
ولی بخدا نیستیم این شهید میدونه که ما در باتلاق گناه گیر کردیم این شهید بخدا راضی نیست نیم رخ عکس پرفایل بزارید یا عکس تو پیجتون بزارین به خداوندی خدا قسم راضی نیست اخرین پست فیسبوک به این مطلب اشاره شده خواهش میکنم یا نگید شهدایی هستین یا بر طبق رفتار شهدا رفتار کنین اصلا چه نیاز بدونن شما دخترین .
#نماز_سکوی_پرواز 20
از گذشته نترس،
از فکر گناهان گذشته ات، مضطرب نشو؛
نماز؛
ميتونه همه گذشته ات رو برات جبران کنه.
چراغ دلتو دوباره روشن کن.
#استاد_شجاعی 🎤
✨🌴🥀 نماز ستون دین است 🌴🥀✨
عــزیــزان مــن !
بسیجـی شـدید ،
مـبـارڪ بـاشـد ...
امّـا بسیجـی بمــانیـــد .
#امام_خامنہ_ای❤️
#هفته_بسیج
هدایت شده از به نام الله جانم ♥️
به نام الله جانم( قسمت بیست و دوم )
"المصور"
قربون خدا برم که ماهر ترین نقاش دنیاست .
همه چیز و همه کس رو خدا ترسیم کرده ، این همه زیبایی هم واسه همینه.
کی جز خدا میتونسته بنده به این زیبایی خلق کنه ؟
کی میتونسته شهید به این عاشقی خلق کنه ؟
جز خدا هیچکس ، هیچکسِ هیچکس خدا نمیشه .
خدا زیباست و خالق زیبایی . بله ممکنه ما بگیم چیزی یا کسی زشته اما چشممون زشت میبینه .
مگه میشه خدا خلق کنه و زشت باشه ؟ اصلا امکان نداره !
همینه که همه قشنگیم ، البته خدا همه رو مثل هم نیافریده .
شاید در نظر ما کسی زشت و کسی ناز باشه اما خب وقتی خدا ما رو آفریده یعنی هممون به نظرش زیباییم .
خدا اصلا زشت آفرین نیست .
همه زیباییم و سرچشمه زیبایی ما خداست ، حالا هر چه با خداتر زیباتر.
چون با گل بشینی بوی گل میگیری ، با خدای زیبامون بشینیم هم زیبایی میگیریم.
من زیباام و تا آخر عمر زیباییام رو مدیون خدا جونمم :)
ادامه دارد ...
تقدیم به حضرت زهرا "س"
نام نویسنده: مبینا ش
کپی: حلال ♡
التماس دعا ؛
......................................................................
انشاءالله کتاب چاپ و نوشته میشه لطفا نام نویسنده رو بنویسید و بعد نشر بدید )
به نام الله جانم ♥️
آیدی نویسنده :
@Mobina313Sh
آیدی کانال:
https://eitaa.com/Alahganam
آیدی ناشناس :
https://harfeto.timefriend.net/16356746392731
والا تا جایے کھ من میدونم؛
حِجآب و چآدُر واسھ جلوگیرے از
جلبِتوجھ نآمحرم بود'
ولے شما چهجوری انقد خوبین
با چآدر مُخ مےزنین :)!
خجالت داره والله
#حجآباستآیل؟!!
#آخهباچادر؟!!