eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
63 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_ششم🌱 #برف_شادی عصر جمعه آخرین روز پاییز، باد دانه‌های ریز برف را از سینه کوه می‌آورد روی خان
🌱 توی گرمای ظهر، یک طرف صورت هاشم چسبیده بود به خاک داغ! زبانش مثل چوب خشک شده بود. عطش و زخم شکم داشت از پا در می‌آوردش. 《آب ... بابا عمو برات .. فقط یه قطره ... کاش بودی کنار پسرت و لبم رو تر می‌کردی!》صدای وز وز مگس ها مغزش را سوراخ می‌کرد. دورتر دو، سه زخمی دیگر ناله می‌کردند. چند باز عبور سربازان عراقی را حس کرد. خاکریز چند مرتبه دست به دست شده بود. صدای قدم شنید. چشم ریز کرد. سربازی از دشمن نزدیک شد به زخمی اول. سر اسلحه را پایین داد. آتش کرد. زخمی ناله کوتاهی کرد و تنها چند بار، ته پوتینش روی خاک مالیده شد و بعد بی حرکت ماند. هاشم نفسش تند شد و خاک جلو بینی‌اش رانده شد به جلو.پلک زد. سرباز دشمن رسید بالای سر زخمی دوم.لوله اسلحه را روی پیشانی زخمی گذاشت. آتش کرد! عرق سردی به تن هاشم نشست. به ذهنش رسید باید کاری کند.صورتش را طرف آسمان گرفت. آفتاب چشمش را زد. چشمانش را بست. دهانش را باز باز کرد. تا حدی که می‌توانست، سر را بالا داد. حلقومش کِش آمد. 《خداکنه تحریک بشه، تیر رو خالی کنه توی دهانم! شاید تیر از پشت گردنم بیرون بزنه. اگه نخاعم قطع شد چی؟》 سایه سرباز را روی سر حس کرد. بعد صدای هن و هن نفس های دشمن را. داغی لوله اسلحه دهانش را سوزاند. فکرش از کار افتاد. سرباز آتش کرد. پشت گردنش سوخت! @dadashebrahim2
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_هفتم🌱 #پشت_گردنش_سوخت توی گرمای ظهر، یک طرف صورت هاشم چسبیده بود به خاک داغ! زبانش مثل چوب خ
تقـدیـم‌نـگآ‌ه‌هـآ؎‌دلـبرونٺون"💛🍓🦋🔏 نشر و کپی از این کانال مجاز و حلال است. و مزید شکر و سپاس‌..🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 @dadashebrahim2 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🌸~✾┈•••
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرروز متوسل میشیم به شهید ابراهیــم هادیـــ ..❤️ نذر نگاهت گناه نمیکنم .. شهید ابراهیم هادی ✨❤️
- توی کوچه بود و همش به آسمون نگاه میکرد و سرش رو پایین می انداخت. بهش گفتم داش ابرام چیزی شده؟ گفت: تا این موقع یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و مشکلش رو حل میکردیم. میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت رو ازم گرفته باشه.✨🧡:!) @dadashbrahim2
📆 🔆امروز  ۱ بهمن ماه ۱۴۰۰ مصادف با  ۲۸ جمادی  الثانی 📿 ذکر روز شنبه: یا رَبَّ الْعالَمین: ای پروردگار جهانیان ✅ ذکر روز شنبه به اسم رسول خدا(ص) است. 🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم " اکبر شهریاری" 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @dadashebrahim2
🕊امروز ۱ بهمن سالروز شهادت 🌹شهید مدافع حرم اکبر شهریاری 💐شادی روح پرفتوح شهید . @dadashebrahim2
هدایت شده از بـٰآب‌هشتـم:)🇵🇸
سلام دوستان ویاوران همیشگی برای کانال امام رضاییمون @Bab_Hashtom احتیاج به ادمین فعال داریم هر کس علاقه به خادمی آقا امام رضا داره به این آیدی پیام بده👇 @A_bahrami67
خوشحالی به این معنی که، زندگیت و روز به روز پیش ببری ،خیلی کم شکایت و گله کنی و سپاسگزار خدا برای هر چیز کوچیک که در زندگیت هست باشی🌱🥰
امیدوارم بهمن ماه برای همه عزیزان ماهی پر از حال خوب و آرامش ،تن سلامت و رزق و روزی های فراوان باشه ☺️🌹 🌱
شهـدا‌شیشـه‌ٔ‌عطـرند،بکـوبیـد‌به‌سنـگ..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مدیونیم ✨یادمان باشد که ! مـــــدیونیــــــــــــم .. تا ابــــد ... به دختــــران و پســــرانی کـــــه در لحظه ، لحظه هـای زندگیشــــــان ، به جای پــــــدر ، قـاب عکس پــدر ، درخشیـــد..🌺🍃
... بهترین حس یعنی با شهدا رفیق باشی 😇
🖇 🌱 چادرتو قبل از سر کردن میبوسی؟💛 میگن حضرت زهرا همینو سر میکرده ها:) وقتی سـر میکنی چقدر شبیهشی!🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزِ محشر هر ڪسۍ در دست گیرد نامه‌اۍ ؛ من نیز حاضر میشوم ، تصویرِ جانان در بغل🌱 • | ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ # هادـی_دلها # قهرمان_مـن ┏━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┓  「⃢🦋➺@dadashebrahim2 ┗━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┛
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو حسین منزوی✨ کانال شهید ابراهیم هادی 👇 @dadashebrahim2
🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 عاشقی با شهدا ... مخالفت خانواده ام وقتی علنی شد که از تصمیمم برای ازدواج با یک جانباز قطع نخاعی باخبر شدند! روی همین حساب هم بود که مهریه را نسبتا زیاد گرفتند تا شاید این ازدواج سر نگیرد. ولی من که خیر دنیا و آخرت را هدف گرفته بودم،بدون هیچ مخالفتی مهریه تعیین شده را که 124 سکه بود،با حسین در میان گذاشتم. او هم که از عقیده ام مطلع بود،گفت مانعی ندارد. اما خدا می داند که مهریه من،ارزش جانبازی او بود و بس؛که این بالاتریتن ارزش ها و مهریه هاست. 🍃شهید حسین دخانچی نگین شکسته،ص37 و 39🍃 امام صادق (ع) فرمودند: (( هر زنی که مهریه اش را به شوهرش ببخشد،برای هر درهمی،ثواب آزاد کردن بنده ای برایش منظور می گردد)) ارشاد القلوب،ج 1،ص174 ‌‍‌ @dadashebrahim2
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_هفتم🌱 #پشت_گردنش_سوخت توی گرمای ظهر، یک طرف صورت هاشم چسبیده بود به خاک داغ! زبانش مثل چوب خ
🌱 داخل ترمینال، زن از اتوبوس پیاده شد. ساکش را برداشت و وارد خیابان ساحلی کنار رودخانه شد.《دوباره باید برم توی اون خونه سوت و کور ... کاش بیشتر مشهد مونده بودم! چشم به هم زدم شد ده روز.》 عطر بهار نارنج توش مشامش پیچید. نگاهش را سُر داد روی درختان نارنج سرتاسر پیاده رو.《یعنی می‌شه،حمید یا رضا، یکی‌شون اومده باشن مرخصی؟ تحمل موندن توی اون خونه‌رو ندارم. روزاش برام خیلی سخت میگذره.》 عرض خیابان را رد کرد و داخل پیاده رو شد. آب رودخانه فصلی گِل آلود و خروشان پیش می‌رفت. 《چند شنبه هس امروز؟ ببینم ... دو، سه، چهار، پنج شنبه! امروز هم مثل همه پنج‌شنبه‌‌ها، تشییع جنازه هس. بهتره از همین‌جا یه راست برم تشییع جنازه! امروز چند تا شهید داریم؟》 قدم تُند کرد و خود را به فلکه ساعت گل رساند، تاکسی صدا زد: _ستاد تشییع! راه بسته بود و تاکسی جلوتر نمی‌رفت. پیاده توی خیابان منتهی به محل تشییع حرکت کرد. 《.. بمیرم واسیه مادرای شهید! سخته داغ فرزند دیدن. خدا صبرشون بده! همون‌جور که بعد شهادت محمد به من داد، خیلی سخته.》 خیابان کم کم شلوغ شد و صدای نوحه به گوشش خورد. 《الان رضا و حمیدم، تو کدوم سنگرن! آنا به قربونتون! دلم یه ریزه شده. کی م‌آن مرخصی؟ خدایا خودت جوانای مردم رو حفظ کن!》 رسید به صف زن‌های چادر مشکی. داخل صف فشرده آن‌ها شد. زن‌هایی را دید که قاب عکس به سینه، بین گریه کردن و نکردن مانده اند! تابوت‌ها را دنبال کرد. جلو زد و به صف مردها رسید. تابوت های چوبی روی دست می‌رفت.《یک، دو، سه...》تابوت‌ها پیج و تاب می‌خوردند. نتوانست شمارش بزند. مرد نوحه‌خوانی روی ماشینی ایستاده بود: _این گُل پَرپَر از کجا آمده. جمعیت جواب می‌داد: _از سفر کرب و بلا آمده. سرکه چرخاند، خشکش زد، پشت دو تابوت کنار هم، شوهر سابقش را دید که دو مرد زیر بغلش را گرفته بودند.《خدای من! بعد ده سال جدایی، اولین مرتبه شوهرم رو پشت جنازه محمد دیدم، نکنه امروز!》 هول نگاهش را انداخت روی دو تابوت کنار هم؛ اسم روی تابوت را که خواند، ساک از دستش افتاد. @dadashebrahim2